غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


عکس‌ها، کتاب‌ها و این خاطره‌های خیابان

علی داریا (جستارنویس)

چه می‌شد اگر خیابان خاطره داشت و خاطره در خاطرش می‌ماند بی‌واسطه آدمیان و درخت‌ها، عکس‌ها و کتاب‌ها و این قصه‌ها که خودش خودش را روایت می‌کند. 
چگونه است که شنیدن یک نام، ما را به اندوه یا شادمانی یک خیابان می‌برد، چیزی گم‌شده است یا ناپدیدشده است، این قایم باشک هستی است شاید، یا ابر است که ناگهان می‌آید محکم مثل قطعه‌ای سنگ و نه امری سیال و رمانتیک می‌ایستد، بگذار چند مثال ساده بزنم: به صفحه ساعت نگاه می‌کنی و ناگهان تنها دایره‌ای خالی می‌بینی، بی‌عدد، بی عقربه، یعنی زمان را گم‌کرده‌ای، به سراغ ساعت مچی‌ات می‌روی حتماً او به تو خواهد گفت: ساعت چند است، آنجا هم تنها یک دایره ساده را مشاهده می‌کنی بی‌عدد، بی عقربه! نه مثل‌اینکه اتفاق نادری است، با خودت می‌گویی: چشم‌هایم، شاید اشکال از چشم‌های من باشد، شیشه عینکت را با دقت تمیز می‌کنی و از پشت شیشه هرچند ساییده شده آن به صفحه دایره‌ای شکل ساعت نگاه می‌کنی: اشتباه نمی‌کنی در همه ساعت‌ها فقط دایره‌ای خالی را مشاهده می‌کنی، به تجربه‌هایت از ناپدیدی ناگهانی اشیا و پدیده‌ها مراجعه می‌کنی بسیار وقت‌ها پاره ابری ستاره‌های آسمان، حتی آفتابی عالمتاب را پنهان کرده است اما در این مواقع تو می‌دانی که درهرصورت خورشید آنجاست درست در پشت ابرها نهان شده است به‌زودی رخ می‌نماید، گیسو می‌افشاند و با لبخندش نور و روشنایی برایت به ارمغان می‌آورد؛ اما حالا این عددها، عقربه‌ها کجا رفته‌اند؟! گوش می‌گذاری: تیک و تاک ساعت و ساعت‌ها هم شنیده می‌شوند، پس زمان دارد از این حوالی عبور می‌کند حالا، چه فرق می‌کند ما داریم از کناره‌های زمان عبور می‌کنیم بازهم چشم‌هایت را هم می‌گذاری و فکر می‌کنی مثلاً به ناپدیدی‌ها، گم‌شدن یا کوچک شدن‌ها، کمرنگ شدن‌ها حتی مثل اخلاقیات و رفتارهای اخلاقی که در حضور دشواری‌ها و ناملایمات زندگی رنگ می‌بازد، نان‌ها و بسته‌های پنیری که هرروز کوچک و کوچک‌تر می‌شود، تاریخ‌مصرف ناخوانا و حتی پاک‌شده از روی بعضی کالاها، اما گم‌شدن عددها و عقربه‌ها پدیده غریبی است.
البته همین‌جا اضافه می‌کنم: این‌گونه نیست که هر ناپیدایی و گم‌شدن با شر همراه است یادمان نرود چه روزهایی که آرزو می‌کردیم آیا می‌شود کرونا گورش را گم کند و گم بمیرد کرونا و امروز کرونا کم و کمرنگ شده است هرچند باید هنوز مراقبت کنیم تا مبادا کرونای موذی دوباره از زیر لایه‌های مراقبت ناشده زندگی سر دربیاورد.
بازگردیم به گم‌شدن عددها و عقربه‌ها: راستی چه خوب می‌شد برگردیم و در حال و هوای خوش‌بینی ویژه حضرت مولانا زندگی کنیم که خطاب به انسان می‌گفت: تو هنوز ناپدیدی! زجمال خود چه دیدی؟! تو مهی به زیر میغی! معناش این هست که: انسان! تو هنوز کشف ناشده و ناشناخته مانده‌ای، تو به ماه پنهان در پس ابرها می‌مانی که جمال و زیبایی‌های وجودت هنوز ناشناخته مانده است و البته اگر این خیر، نیک نهادی و زیبایی بالقوه را در نهاد انسان بپذیریم که من به آن باور دارم، بایستی به شر، پلیدی و تباهی القوه در نهاد بشر هم فکر کرد، چون یوسف داریم، برادران یوسف هم پدیده‌اند، هابیل و قابیل داریم گو اینکه در باورهایمان شر عرضی و نابود شدنی است و خیر ذاتی و بالنده است.
اما در سخن مولانا یک دعوت اصیل به دیدن و نه‌فقط به نگاه کردن وجود داشت که من دوست دارمش، دیدن، دیدن و دیدن و همین باور به دیدن و فراتر از آن شوق و اشتیاق دیدن و بازهم دیدن هست که مرا شیفته کویر و دریا کرده است تا عاشقانه نگاه کنم به هرچه زیباست و گاه از فرط خیرگی نگاهم عددها و عقربه‌ها گم شوند، زمان گم شود و زمین و من گم شوم در ناپیدایی و پیدایی این جهان، خیابان، خاطره و عکس‌ها این تصاویر صامت و گاه متحرک و راز آمیز هستی و هیچ‌ندانم و نخواهم که بدانم جز سکوت که گاه شکوهمندترین موسیقی این جهان و همه جهان‌های پیدا و ناپدید در ناپیداهاست.