غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


فراموشی، کلاه من و این روزهای سپید

علی داریا (جستارنویس)

- مرا تو را فراموش من آدمم تو ...حالا هر چیز! حالا اگر راست می‌گویی، بگو چه چیز در مشت‌هایم پنهان کرده‌ام؟! شتر؟! نه قبول نیست تو پاهایش را دیدی! مشت‌هایم که جای پنهان کردن چیزی نداشت، آن روزهای کودکی‌ام را می‌گویم، حالا شاید گاهی خشمی در آن نهان می‌شود، هرچند بعد رهایش می‌کنم، پرنده که نه اصلاً نمی‌دانم به کجا می‌گریزد اما می‌دانم جمع می‌شود، متراکم، آه، ابر، باران، گریه شاید، گاه با صدای بلند حتی، های های! بیاوببین! من که نمی‌خواهم بار سنگینی کنم، همیشه پرندگی و پرواز و سبک‌باری را دوست داشته‌ام، همه دوست دارند، چه عرض کنم، همه که نه برخی انبار انبوه مال دنیا می‌شوند و برخی نیز انبان خشم و نفرت، این وسط عشق مانده است معطل که چه کند، به کجا بگریزد؟! راستی به دنبال چه می‌دویم، نان؟ نام؟ ننگ ...چه چیز شادمان یا غمگین می‌سازدمان؟ اگر فراموشی نبود و خاموشی و تأمل و اگر سکوت نبود و درون فریادی که در بیرون به گوش نمی‌رسید و تنها به لبخندی تلخ می‌مانست چه می‌کردیم. سپاس خداوندا! به خاطر آفرینش شگفت و چندلایه‌ات که می‌توانیم خشم و اندوهشان را پنهان کنیم، گریه‌هایمان را بخندیم و بعد فراموشی و خاموشی که این نیز بگذرد که گذشته است و چون می‌گذرد غمی نیست که هست مگر می‌تواند نباشد حتماً درجایی متراکم می‌شود، ابر می‌شود، باران و طوفان و سیل و زلزله ...
- من که هیچ نفهمیدم از این‌همه کلمات که رعدآسا و گاه شاعرانه وزیدن گرفت، سیلاب شد و رو جانب دریا به امواج خاموشی و فراموشی درغلتید.
- همان بهتر که ندانستی! که نجوای تلخی بود برای باد و امواج دریا و خشمی پنهان و شعری ناسروده بغضی ناگشوده بود در تقابل با کرونا و همه زادوولدها و تلخی‌هایش و همه رهزنی و راهزنی‌هایش و همه لحظه‌ها و روزها و ماه‌ها و...که از ما ربود و نزیستیم زندگی را آن‌سان که در شان زندگی و ما بود.
- دارید از غلبه اندوه و شادی‌های گمشده در چرخ و پر زمان حرف می‌زنید؟!
 - درست است ما به تسخیر اندوه درآمده‌ایم، اندوه، دغدغه و پریشانی‌های روزمره دارد خوره زندگی می‌شود.
- شاد باشید خب! چرا به غم و اندوه این‌همه میدان داده‌اید؟! جسارت است می‌پرسم خود شما! بلی خود شما، یا دبیر سرویس و حتی سردبیر اگر همین‌الان بروید در خیابان و زبانم لال! بشکن بزنید، کسی ایراد می‌گیرد؟! به نظر من کلاه‌خود آدم‌ها هم بدجوری در ژست اندوه غرق‌شده‌اند، حالا چرا می‌خندید؟! مگر من حرف خنده‌داری زدم، بشکن زدن که عیبی ندارد، دارد؟!
- عیبی ندارد کلاه محبوب و سخنگوی من! موضوع این است همین‌طوری بی‌دلیل اگر قرار باشد به خیابان بروی و بشکن بزنی خیلی زود متوجه می‌شوند مخ مبارک پارسنگ می‌برد و سر از تیمارستان درمی‌آوری! شادی بهانه می‌خواهد، دلیل و منطق، بستر و زمینه خودش را می‌خواهد همان‌طور که بسیاری از ما بیخود و بی‌دلیل اندوهگین نشده و نمی‌شویم.
- چه بستری؟! اتفاقاً دیروز داشتم یکی از کتاب‌های طب سنتی گیاهی قدیم را که به شعر هم نوشته‌شده بود می‌خواندم ترجیح بندش این بود: «صبح با رقص ز بستر برخیز! قر بده غمزه بیا عشوه بریز/پای‌کوبی کن و دست‌افشانی/ شاد زی یکسره تا بتوانی.»
- اولاً این کتاب در تجدید چاپ باید ویرایش بشود و برای برخی کلمات حتماً مترادف‌ها و معادل‌های مناسب قرار داده شود ثانیاً بخش کمی از شادی ارادی و در محدوده تصمیم و مدیریت فرد در زندگی است و بخش مهم‌ترش نیازمند دلیل و وجود زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و مهم‌تر از آن اقتصادی است ما نمی‌توانیم به کسی که اولویت زندگی‌اش نان و اجاره خانه و بیکاری است فرمان بدهیم شاد یا غمگین باشد چه برسد به اینکه به او بگوییم بشکن هم بزند.
- پس من و کلاه قرمز را ببین که چه خوش‌بینانه و الکی‌خوش از دریچه به برف‌ها نگاه می‌کردیم و می‌گفتیم: چه روزهای سپیدی و بعد سعی می‌کردیم به دستور آن طبیب سنتی عمل کنیم!
- شما را منعی نیست که در خلوت خویش بشکن بزنید تا ما آدم‌ها بیندیشم به‌راستی شادی واقعی چرا و در کجا پنهان‌شده است؟!