امیر کنجانی؛ آهنگساز ایرانی در گفتوگو با همدلی از هنر و کارکردهای اجتماعیاش میگوید
آهنگساز سفارشی بلندگوست
همدلی| علی نامجو: «ما دچار هستیم و عاشق». حرفهایش آنجا که اصل هنر بازمیگردد، از همین جنس است؛ اینکه میگوید «موسیقی بهانهای است برای کنش و واکنش در جامعه» شاید در کلان ماجرا رسالت هنر اجتماعی هم باشد. کنش و واکنشی که حادثهها را به هم میپیچد و میخواهد اثری ماندگار بر جامعه بگذارد. برای همین است که وقتی داعش نخستین سربریدنش را رسانهای میکند او هم به تکاپو میافتد تا کاری کند. اثری میسازند و نماد سر بریده را با وانی که پر از خون است در دید مخاطبش قرار میدهد. دستآخر هم اثر را تقدیم میکند به همو که سرش را بریدهاند. «امیر کنجانی» اهل موسیقی است، در این وادی سکونت دارد. فرقی نمیکند که حالا در انگلستان زندگی میکند یا هر جای دیگر. خودش میگوید که اهل زد و بند و نوعی از رفتار بروکراتیک که باید خارج از قاعده و چارچوب عدالت انجام شود، نیست. وقتی پرسیدیم: «چرا در ایران کار ارکسترال انجام نمیدهی؟»، توضیح داد: «چون اگر قرار بر انجامش باشد باید تن بهنوعی بروکراسی رفتاری دهم و از صبح تا شب افرادی را ببینم و به آنها عرض ارادت کنم و مراوداتی را انجام دهم تا آنها اقداماتی کنند که بر اساس حق و کیفیت آثار افراد نیست». این هنرمند مبحث دیوار ششم را که مربوط به سینک نبودن صدا و تصویر است مطرح کرده و در حال حاضر دارد روی آن تحقیق و پژوهش میکند. کنجانی پرفورمنس آرت و آهنگسازی خوانده و در این زمینه نیز تدریس کرده است و هم اکنون با «رویال نودن کالج» همکاری میکند. آنچه در ادامه آمده مشروح گفتوگوی او با ماست:
با توجه به اینکه از جوانی فعالیتهای هنری جدی داشتید، شما بهعنوان هنرمندی که در دو فضای ایران و خارج از ایران کار میکنید، چه تفاوت معنایی در این دو فضا دریافت کردید؟
برای من موسیقی در این دوره یک بهانه است برای کنش یا واکنش به جامعه. برای این جمله مثالی میزنم: من وقتی به ایران میآیم بیشتر پرفورمنس یا پرفورمنس آرت کار میکنم، این دو عنوان را از هم جدا میکنم چون باهم فرق میکنند و در ایران هم گاهی اشتباه معنا میشوند و درنتیجه اشتباه هم استفاده میشوند. من کمتر به دنبال این هستم تا کارهای ارکسترالی را که در خارج از ایران مینویسم و اجرا میکنم، در ایران ارائه دهم.دلیلش هم خیلی واضح است؛ ارکستر و سیستم حرفهای این نوع کار، در ایران خیلی کمیاب است یا حمایت مالی برایش وجود ندارد. بنابراین وقتی با چنین شرایطی روبهرو هستیم و از طرفی نیاز به ارتزاق بدون انجام کارهای سفارشی را هم دارید، مسئله کمی پیچیدهتر هم میشود.. «بینیازی» شرط مهمی است برای خلق اثر!
یعنی شما کار سفارشی انجام نمیدهید؟
من سفارش سمفونی -یا قطعات سفارشی- برای نام بزرگان یا برای خبررسانی از تصمیم یک ارگان نمیگیرم.در فستیوالهای حرفهای، و یا در کامیشنها از طرف یک ارکستر حرفهای، فقط یک قاب مشخص میشود، و شاید سازهای در دسترس برای اجرا و البته زمان تحویل اثر هم قطعاً هماهنگ میشود که قابل تمدید نخواهد بود. بهطور مثال قرار میشود که هشت دقیقه موسیقی بنویسم و هیچکس هم نمیتواند بگوید چی بنویس یا راجع به چی بنویس! اینها را من تعیین میکنم، البته برای آن آهنگسازهای سفارشی هم احترام قائلم و معتقدم کار آنها مربوط به ژانری دیگر است. آنها درواقع بلندگو هستند و بلندگو هم نیاز است و فکر نمیکنم نباید باشد، در تمام دنیا هم هست. حالا چرا برای من مهم میشود که بگویم موسیقی فقط یک بهانه است؟ برای اینکه سعی میکنم موارد اجتماعی را به خورد موسیقی بدهم و بتوانم با این روش، یک کنشی را به جامعه ارائه دهم. در غیر این صورت هضمش سخت است.دقیقاً این روش مانند تئاتر پست دراماتیک عمل میکند! ما مسئله و بحران اجتماعی را، انتزاعی میکنیم و به جامعه و دولتمردان ارائه میدهیم... در این روش، توهین به کسی نمیشود اما، کاملاً مسئله را مطرح کردهایم!
درباره کارهایی که تاکنون با نگاه اجتماعی در ایران ساختید، برایمان بگویید...
من شش سال پیش با پگاه آهنگرانی و ستاره پسیانی و جمعی از نوازندگان حرفهای، در گالری آن پرفورمنس آرتی را داشتم که دو شب بیشتر هم اجرا نشد، اگر یادتان باشد در آن دوران مرغ یا گوجهفرنگی بهطور ناگهانی گران شدند، من در آن اجرا از پای مرغ استفاده کردم، در آن دوران به خاطر پگاه آهنگرانی خیلی تحتفشار بودیم حتی باوجود اینکه اجرایمان حرف سیاسی نداشت. ما کار اجتماعی میکردیم و من به عنوان صاحب اثر اصلا منظر سیاسی به اجرا و حرفش نداشتم اما متنی بود که بهشدت مخاطب را درگیر میکرد و بازخوردهای خوبی هم داشت. حتی خیلی از سفرا آمدند و کار را دیدند، این اجرا دقیقاً چند روز قبل از بسته شدن سفارت انگلیس بود.
جریان پای مرغ در آن اجرا چه بود؟
یک نماد بود، در اجرای من پای مرغ را لاک میزدند و یک استعاره بود. خودِ لاک زدنِ پای مرغ خیلی حرفها دارد، مثلاً اینکه پای مرغ ارزشش بهجایی رسیده که آن را لاک میزنند یا معانی دیگر! من همین کار را در آمریکا هم اجرا کردم که معنی و برداشت از آن به شکلی دیگر بود، آنجا ممکن است پای مرغ معنایش برای مخاطب کاملاً متفاوت باشد.
این ارائه از برداشت هنری به همان تعبیر اشاره دارد که میگوید اثر تا زمانی که مورد دریافت مخاطب قرار نگیرد کامل نشده است؟
بله دقیقاً. من هم باوجود چنین نکتهای در اثر هنری موافقم. حالا چرا قطعات ارکسترالم را در ایران اجرا نمیکنم؟ برای اینکه نمیخواهم وارد بازیها و مراودات خاص این نوع فعالیتها بشوم. من برای این کار باید بروم و افرادی خاص را ببینیم و به آنها مرتب عرض ارادت کنم و یک نوع بروکراسی رفتاری را بپذیرم، چنین مراوداتی بر اساس حق و کیفیت آثار افراد نیست! مثلا نمیآیند بگویند تمام قطعات را بفرستید و از بینشان چند قطعه انتخاب میکنیم، برای این انتخاب شدن مراوداتی نیاز هست که من دوست ندارم واردش بشوم. من استادی داشتم به نام استیون مونتگیو، او دوست گرمابه و گلستان جان کیج بود. او جملهای به من گفت که هیچوقت فراموش نمیکنم:...یادت باشد از یکجایی به بعد در زندگی کاریات تعداد «نه»های تو مشخص میکند که کی هستی نه «بله»هایت. این جمله تکاندهنده است، همچنین به من گفت: در این نوع موسیقی و هنر اگر روزانه بیشتر از ۷ساعت میخوابی کارت را رها کن و به دنبال موفق شدن نباش. این یعنی چه؟ یعنی فقط استعداد مهم نیست، من فکر میکنم که سختکوشی یک فرهنگ است و یک عادت نیست، سختکوشی ارزشی است که به انسان بودن میدهیم؛ مثلاً اگر بدانیم که برای من یا شما اتفاقی میافتد که برای آخرین بار است که یکدیگر را میبینیم خیلی بیشتر سنگ تمام میگذاریم! من در پروژههایی که انجام میدهم چنین کاری میکنم و برای همین هم هست که هر کاری را شروع میکنم سخت تمام میشود، با خودم میگویم فکر کن که فردا نیستی.
شما در سال ۲۰۱۰ جایزه فستیوال لایت ورکِ انگلستان (لایت ورک فستیوال) را برنده شدید. در مورد جزئیات این اجرا کمی توضیح میدهید؟
بله، من با استفاده از لامپ یک شیوه رهبری ارائه کردم. به این صورت که برای لامپها با نرمافزار مکس ام اسپی برنامهنویسی کردم برای یک ارکستر چهل نفره. برای اجرا در این فستیوال هر نوازنده یک لامپ داشت و توسط این لامپها ارکستر رهبری میشد. هر نوازنده علاوه بر پارت خودش دارای یک لامپ بود که توسط رهبر و کامپیوتر هدایت میشد. پارتها با فورمتی به اسم موبایل (موبایل: جملاتی که قابلیت تکرار چندباره دارند) نوشتهشده بود. این اتفاقی بود که در حین اجرا برای همه نوازندهها میافتاد و من هم در حال شنیدن موسیقیای بودم که از پیش نشنیده بود و کاملاً هپنینگ و یا اتفاق بر اجرا مسلط بود چراکه من و مکس ام اس پی (کامپیوتر) باهم در حال رهبری ارکستر بودیم و این لامپ علاوه بر این فستیوال در آلبوم شاملو (اشعار ژاک پرور) با سفارش انتشارات ماهور هم استفاده شد.
آیا از این لامپها در پرفورمنسی استفاده کردید؟
بله من در پرفورمنس خارش که سال گذشته در گالری محسن برگزار شد، استفاده کردم. در این اجرا لامپها کارکردی ابزاریتر نسبت به قبل برای من داشتند، به این دلیل که این پروژه را در سهطبقه طراحی کرده بودیم. در هر طبقه همه عوامل، چه بازیگرها و چه نوازندهها در باکس خود مشغولِ اجرا بودند و من برای هر باکس یک لامپ در نظر گرفتم و چون ناگزیر بودم در یک طبقه ثابت باشم و رهبری کنم. علاوه بر نوازندهها بازیگرها را هم با لامپ هدایت میکردم. بنا به طبیعت این روش، هپنینگ-اتفاق در این اجرا نیز نقش داشت. البته که همه بازیگرها متنِ آماده و از پیش تعیینشده داشتند همانند نوازندهها و سولیستها که نتها و پارتهایشان نوشته شده بود و از ماهها قبل تمرین کرده بودیم. اما دقیقاً مثل همان ارکستر در فستیوال لایت ورک با روشن شدن چراغشان هر یک مختار بودند خطی را انتخاب و اجرا کنند، البته برای نوازندههای ارکستر قراردادهایی بیشتر از لامپها داشتیم که به شیوه ساند پینتینگ (ساوند پینتینگ) رهبری میشدند. یکی از نقشهای من در پرفورمنس خارش رهبری ارکستر و اجراگردانی بود که در هر اجرا با توجه به شرایط و ریتم اجرا با این شیوه رهبری توانستیم هر شب و هر اجرا را متفاوت از شبها و اجراهای دیگر داشته باشیم. به علاوه بازیگران در باکس بودند و صدای آنها شنیده نمیشد، به مخاطبان گوشی پزشکی داده بودیم و دور هر جعبه پرفورمرها، لولههای صوتی طراحی کردم تا صدای هر پرفورمر درون این لولهها تولید و ارائه شود.
درواقع هر تماشاچی باید لوله گوشی پزشکی خودش را متصل میکرد به این لولهها! نزدیک به سه سال طراحی این اثر به طول انجامید. من در آن اجرا، دیوار ششم را مطرح کردم، همانطور که میدانید در تئاتر دیوار چهارم داریم که بین مخاطب و بازیگران است و دیوار پنجم بین منتقدین و اجراگران است اما دیوار ششم مربوط به سینک نبودن صدا و تصویر است. کارش هم این بود که تماشاچی را هوشیار نگه دارد. شاید در فیلمها دیده باشید که لحظاتی به علت اشتباه در تدوین چنین اشکالی به وجود بیاید، ما در اجرا از این تکنیک استفاده کردیم. من این بحث را هم در کلآرتز و هم در نوردرن، مطرح و به همین دلیل از طرف دانشگاه سلطنتی بریتانیا دعوت شدم تا در مورد «پرفرمتیویتی» و دیوار ششم تحقیق کنم و قطعاتی را بنویسم. پرفورمنس خارش به فستیوال ادینبرو هم دعوت شد، که تهیهکنندهها متأسفانه با ما همکاری نکردند و نتوانستیم در بریتانیا اجرا داشته باشیم.
ماجرای استفاده از سر عروسک بهجای میوت (صداگیر) چه بود؟ منظورتان از بهکارگیری سر عروسک آنهم در یک وان پر از خون چه بود؟
وقتی اولین فیلم سربریدن از طرف داعش منتشر شد، آن زمان در آمریکا بودم، یادم هست که تصمیم گرفتم اثری در آن مورد بنویسم. رفتم و عروسکی خریدم، سرش را بریدیم و گذاشتمش جلوی دهانه خروج صدای ساز تا به جای میوت -صدا گیر- ترومپت استفاده شود. استفاده از«و و میوت» باعث میشود صدای ساز جنسی متفاوت بگیرد اما من بهجای آن سر بریده عروسکی را روی ساز گذاشتم و در وانی پر از خون قرار دادم. البته وان، پر از آب بود اما با طراحی نور، کاملاً استعاره از خون آبه را میداد! بعد هم تقدیمش کردم به اولین نفری که سرش در این جنایات بریده شد. میخواهم بگویم وقتیکه فرد با احوالات خودش چیزی را خلق میکند اصلاً مهم نیست که دیگران متوجه بشوند یا نه! اگر عمیق، خالص و از درون بیاید، پیام به مخاطب میرسد! آن قطعه برای من خیلی مهم شد، بازخوردهایش هم خیلی خوب بود، آنقدر که من را به رویال نوردرن کالج و رویال آکادمی دعوت کردند و رویال نوردرن کالج بابت این کار و اثری دیگر به من بورس داد، حتی نتنویسی آنهم مطرح شد. میخواهم به شما بگویم که الآن موسیقی برای من بهانه است، الآن دیگر برای من مهم نیست که یک قطعه سولو ترمپت بنویسم. باید پشت این اثر، پیامی باشد تا مرا صدا کند.