درباره محمدعلی اسلامی ندوشن
یادداشتهای ادیبانه پیش از آلزایمر
فیض شریفی (نویسنده)در سال 54 به ما نقد درس میداد و فردوسی. خوشتیپ، خوشبرخورد، مهربان و باسواد آکادمیک، مسلط بر چند زبان و شاعر. یکی از همینها کافی بود که تو را توی چشمها بیندازد. شعر گفتن را کنار گذاشته بود. گاهی او را آزار میدادیم وقتی میگفتیم که برای ما شعری بخواند. نمیخواند. چنان صمیمی و موقر بود که ادامه نمیدادی. مرا دوست میداشت. وقتی به ما گفت:کتاب جام جهانبین را بخرید.همین برای امتحان کافی است. من آن را گذاشتم روی میز. چاپ اول بود و روی جلد آن سیاه بود. واقعیتش این بود که این کتاب را از همکلاسیام به نام سادات اخوی کش رفتم و او مجبور شد کتاب را به من تقدیم کند. یکی از علایق من به استاد یا استاد به من سوالاتی بود که در هرجا از ایشان میکردم. او در تمام زمینهها وقوف کافی داشت. آن روزها استادان هر کدام در یک مورد تخصص داشتند. اگر از مظاهر مصفا درباره نظامی سوالی میکردم، میگفت:برو از استاد زنجانی بپرس. اگر از زنجانی از سعدی میپرسیدم میگفت:برو سراغ مصفا. در زمینه گلستان برو سراغ خطیب رهبر. ندوشن یزدی همه را پاسخ میداد. فقط در زمینه شعر معاصر سکوت میکرد. در عنفوان جوانی از سر و زلف و قامت یار اشعار رمانتیک و آلوده به گناه!بسیار گفت. خانواده سنتی و مذهبی ندوشن او را از سرودن این نوع سرودهها برحذر داشت و او نیز قلم را غلاف کرد و دیگر نه شعر جدی سرود و نه شعرهای جنسیتی گفت. تا این اواخر که مبلغی رباعی منتشر کرد. استادی محافظهکار بود. به شیوه کدکنی متوسل میشد یا کدکنی از او یاد گرفته بود. وقتی از او میخواستی مطلبی برای مجله دانشجویی بدهد، میگفت:از همه بگیر بعدا من میدهم و هردو نمیدادند. شاید این رمز تداوم حضور آنان در دانشگاه تهران بود. بعد از انقلاب دیگر ندوشن تاب نیاورد و عطای دانشگاه را به لقایش بخشید. او یکی از استوانههای موثر دانشگاه بود که به سیاست گام به گام اعتقاد داشت. به راحتی و بر اساس سواد و توانایی به جوجه دکترای سهمیهای باج نمیداد. وقتی طرف اعتراض میکرد میگفت: «این متن گلستان را درست بخوان تا امضا کنم و نمیکرد». روزی به اشارت گفت برو.از این جا برو وگرنه.... مطلبی تحقیقی درباره نسیم شمال نوشته بودم و او با خط خوش نوشت:«خیلی عالی است. بنویس عارف شاعر ملی و نسیم شمال شاعر مردمی...» او سلیس مینویسد و با تسلط کامل نثر منظمی دارد. شاید نثر او عقده سرکوفته طبع شعرخیز او باشد. کس را چون او در نثر این قدر سخته و از آب درآمده، ندیدهام. او در نوع پوشش لباس هم بسیار وسواس داشت. در اوایل انقلاب اسلامی که همه در پوشش به عمد بد میپوشیدند و کت و شلوارهایشان را زیر رختخواب میانداختند تا چرک و چروک شود، او چنان اتو میزد و چنان شق و رق راه میرفت که آدمی به حرمت از کنار او رد میشد یا نمیشد. یکی از دلایلی که باعث شد من در باره ویس و رامین بنویسم، استاد ندوشن بود. نقد تطبیقی خیلی زیبایی درباره ویس و مادام چاترلی لارنس دارند. نقد تطبیقی ندوشن با مابقی استادان تفاوت بسیار دارد. او فقط نسبشناسی نمیکند و در سطح حرکت نمیکند، به عمق میزند. نقد او بیشتر کاربردی است. در چند مورد با استاد هم افق نیستم. او در جایی هرچه رنگی از تهران داشت زده بود و من نوشتم:«اگر تهران نبود. ندوشن هم نبود و پیش ما نبود. اگر تهران نبود نیما و هدایت کجا بودند. اگر کسی در تهران کارخرابی میکند چرا آن را به پای تهران بنویسیم؟ هرکس که به تهران میآید او را از تهران برحذر میکنیم و او به همه به شک و تردید مینگرد. مواظب است سرش کلاه نگذارند و میگذارد...». شفیعی کدکنی هم در شعری گفته بود:«من عاقبت از این جا خواهم رفت...». نه ایشان از تهران رفت و نه استاد اسلامی ندوشن و خوب کردهاند که نرفتهاند. نوشتن از ندوشن برای ما سخت است. کسی که هیچ وقت نمیتوان او را به نام کوچکش صدا زد.