غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


تهران؛ جمع اضداد

رسول اسدزاده

در تهران هم مانند تمام شهرهای جهان خوی و خصلت باشندگانِ شهر روی سنگ و آجرِ ساختمان‌ها و گُذرها رسوب کرده است. خاطرات و وقایعی که هر روز روی پوست این شهر اتفاق می‌افتد مانند روح به کالبد کوچه‌ها و خیابان‌ها دمیده می‌شود. عشق‌ بازی‌های آشکار، خیانت‌های نهان، اولین و آخرین دیدارها، مرگ‌ها و فراق‌های بی‌موقع و تنوع غم‌ها و شادی‌ها به گوشه گوشه‌ تهران ویژگی انسانی داده است. هر کنج از این شهرِ فرنگ دارای موسیقی و هویت است. تهران مانند یک چیدمان انسانی است، محلاتش شبیه به زنان و مردانی است که در کنار هم یا با فاصله، روز را شب می‌کنند. در میان این مردان و زنان، مرز و مفهوم شب و روز برای میدان آزادی سال‌هاست گُم شده، او نیم قرن است که شب بیدار و رازدارِ پایتخت است؛ او نیمه‌های شب برای مسافران غریب و خسته برای شبگردها و کارگرانِ شیف شب می‌نوازد و می‌خوانَد....
این همه عاشق داری
چطور حسودی نکنم؟
وقتی شب فقط میاد؛ برای خوابیدنِ تو.....‌ 
میدان خراسان مادرِ چشم انتظاری است که برای فرزندش آش نذری پخته و زیر لب امن یُجیب می‌خوانَد، خیابان انقلاب از دروازه دولت تا سردر دانشگاه زخمی است، زخمی از آشوب‌های بی‌پایان، زخمی از پامال شدنِ لاله‌هاست، او هر نیمه شب بعد از ساعت سه همچون مرغِ حق، ترانه‌ «چوبِ الف» را برای خفتگان نجوا می‌کند.... 
میدان فردوسی انقلابیِ پیری است که همسرش سال‌ها پیش درگذشته، فرزندانش خارج از کشورند و خودش در سال‌های آخر عمر بی‌زن و فرزند به دنبال روزها و رویاهای از دست رفته، حوالی چهار راه استانبول پرسه می‌زند و ترانه مرغ سحر می‌خوانَد. خیابان سمیه، حوالی پلی تکنیک و طالقانی پسری است با موهای بافته، تی‌شرتِ سرخِ چگوارا بر تنش، او دُن کیشوتِ تهرانِ هزار و چهارصد است. نازی آباد از پشت خنجرِ نارفیق خورده، پارک شهر پدربزرگی است که پیپ آلمانی‌اش را چاق کرده و سوزن گرامافونِ گروندویک را روی صفحه بَنان تنظیم کرده است. ناصرخسرو اخراجیِ شهربانی است، سال‌هاست تاکسی گردشی دارد، پامنار مادربزرگی است که با عینک دسته شاخی برای نوه دختری‌اش منجوق دوزی می‌کند. سنگلج دستفروش است روی پیاده‌رو پوسترهای هیچکاک و آل پاچینو و کتاب‌های اُفستِ صادق هدایت را در کنار عکس فردین و بهروز وثوقی می‌فروشد. لاله‌زار سال‌هاست زندانی است، حُکم بریده، بی‌ملاقاتی، او سال‌هاست گوشه زندان تاوان پنجه خونین رضا موتوری را می‌دهد، لاله‌زار منتظر است، اگر همه شهر هم ناامید باشند لاله‌زار می‌داند روزی رضا موتوری با سوزوکی ۱۲۵ خواهد آمد. لاله‌زار تجسمِ ترانه‌ی مردِ فرهاد است.... عباس‌آباد وکیل دعاوی است، مشاور حقوقیِ کسانی است که دستی بر اختلاس دارند، میدان آرژانتین زن میانسالی است که همین دیروز مُهر طلاق روی شناسنامه‌اش نشسته، هم سرخوش است هم ترسیده!! داخل ماشین ترانه «نیمه گم شده» را لبخوانی می‌کند، نظام‌آباد مارادونای بعد از زدنِ گل با دست به انگلیس است، نارمک رئیس بانک است، اتو کشیده، کم حرف، هیز و تنها......، جوادیه تمام زندگی‌اش را در قمار باخته، پونک بادبادک بازی است که عاشقِ پارک پردیسان شده و جنت‌آباد هر روز صبح قبل از ‌‌‌این‌که وارد آسانسور شود پیغام‌های اکانت دومش را چک می‌کند. پیروزی بوی رختخواب مادر را می‌دهد، شکل تسبیح پدر بزرگ، بوی حیاطِ آب خورده وسط تابستان ... ونک دانشجوی ترم دوی هنر است، روی مانتویِ طرح بلوچ، شالِ دولچه گابانا پوشیده، درونِ ماشین‌های پارک شده در کوچه‌های خلوت، به دنبال سوژه می‌گردد، ونک ثبت کننده بوسه‌های کوچه‌های بن بست است. بلوار کشاورز هم سرپرستارِ بیمارستانِ قلبِ تهران است‌.... 
تهران جمع اضداد است، جمعِ آدم‌هایی که به مرور زمان در بطن یک آنارشیِ خشن، به نظمی ویژه رسیده‌اند.... در نهایت هرچه بگویم هذیان است مگر ‌‌‌این‌که تهران از دارآباد تا رِی گیسوی پریشانِ زنی به نام ایران است....