نقدی و نظری بر سرودههای شهراد نوین
در کشاکش دقايق بیعقربه
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)شهراد، عکاسی زبردست است و در شعر دستی توانا دارد. سبک و شیوه شعری شهراد، سمبولیستی است. سمبولیسم شهراد، مثل سمبولیسم فرنگیان بیشتر به سوررئالها نزدیک است. سمبولیسم نيمايی به عالم رئال نزدیک است با این حال بخشی از کلماتی که شهراد به عنوان نماد از آنها کار میگیرد، به سمبلهای شاعران نيمايی و سپید چون شاملو و صالحی قرابت دارد:«برای سوگواران خورشید/و مقبرهداران آفتاب شب تنها بهانهای ست/با ستارههایی کشیده به دار/و آسمانی که روزه گرفته/در زمینی که دیگر/حتا سايهی درخت را تاب نمیآورد/و تازيانههای باد را سینهی کوه/مزار شقايق وحشی بود/و آرامگاه ابر شاهد خاموش خاک/که آواز بخواند/ترانهای از زمستان و جنگل، سال، ماه، روز میگذشت و کسی نمانده بود/قصهی آفتاب، آسمان و زمین را برای دشت تعریف کند». میبینید که اغلب واژگان شعری شهراد، انتزاعی است و رو به عالم انتزاع میبرد و این کلمات مثل توپهایی هستند که در آب افتادهاند و فقط نیمی از نمای توپها پيداست، نیم دیگر توپها درون آب نشسته است.
شاعران دهه ۷۰ به این سو، بیشتر از آفتاب، شب، ستاره، باد، درخت، جنگل، زمستان و شقایق و امثالهم در معنای اصلی خودشان استفاده میکردند و یکی از تفاوتهای شعری این شاعران با شعر شاعران نيمايی همین بوده و است که اگر آنها از «آفتاب و شب» سخن میگویند، مقصودشان «آزادی و اختناق» نیست. «ستاره» آنها همان ستارهای است که صبح محو میشود، ولی «ستاره» شهراد همان ستارهای است که سياوش کسرایی از آن سخن میگويد:«هر شب ستارهای به زمين میکشند و باز/این آسمان غمزده غرق ستارههاست». تفاوت نگاه شهراد با نگاه شاعران نيمايی، بیشتر لحن مظلومانه و گزارههای خبری اشعار شهراد است. شهراد گزارشگر مظلومیتها و معصومیتهای رفته بر باد است. در زمانه شهراد کسی دیگر «سر اومد زمستون» و «یه جنگل ستاره داره» نمیخواند و گویا تنها اوست که این ترانهها را زیر لب زمزمه میکند. او «هل من ناصر» میطلبد: «حالا سالهاست که صدا میزند مرا/در کشاکش دقايق بیعقربه/و اضطراب ثانیههای خاموش/تنها اوست که میخواند کجاست یاری کنندهای که...». سرودههای شهراد اغلب بر استعاره بنا میشوند.استعاره از تشبيه زیباتر است.استعاره، شاعر را به سمت سوررئالیسم میبرد و تشبيه دوربینش را به سمت عالم واقع نشانه میرود. مثلا ترکيبهای تصویری (سوگواران خورشید، مقبرهداران آفتاب، ستارههای کشیده به دار، سینه کوه، قصه آفتاب آسمان و زمین، خاموشی ستارهها، دریوزگان تاريکی، سفرهداران شب، اضطراب ثانيههای خاموش، عذاب همیشگی جادهها، آفتاب خسته این همه سال و امثالهم) همه استعارههای مکنیه و تشخیص دارند. از نگاه شاعر، همه عالم و آدم جان دارند و او همه را به هیات انسانها میبیند. آنچه شعر شهراد را جان میبخشد همین تشخیص و استعارههای حسامیزانه و پارادوکسی است. جان و جهان جامعه هزاره سوم هم در تضاد و تناقض و حسامیزی و تشخیص شکل گرفته است: «و تشنگانی که گلوله طلب میکردند... زمینی که سايه درخت را تاب نمیآورد... کولهباری پر از هيچ...چشمهایی که سراب طلب میکرد. این جا تقویم پر از سايههای سياه است...».
شهراد در این شعرها گویا فقط به یک قاب نگاه میکند. در آسمان او امید معجزتی نيست و اگر باشد در خوابهای شاعر مقدر میشود: «فردا روز ديگری است/به دلام افتاده بود/باز خواهند گشت پرندهی مهاجر.../ خواب دیده ام/آسمان فردای این شهر/باز هم صاف و آفتابی است». شعرهای شهراد، بافت فکری و ساخت عاطفی و آهنگ و ریتم محزونی دارد. شاعر در اجرا موفق است، اما او باید این سیکل یکسان را بشکند و وارد فاز دیگری شود. آدم اگر در جنگلهای پرشکوه یا در کناره دریاهای وسيع و پرخروش هم زندگی کند، یک روز خسته و دلشکسته میشود. آدمی گاهی باید به خیابان برود و گاهی به کویر و دشت و کوه و بیابان سر بزند. این اتفاق هم باید برای شاعر حادث شود تا زندگی را از زوایای مختلف به تماشا بنشیند: «آنها که لبخند را بر لبانم تاب نمیآوردند/هرگز نخواهند دید/آفتاب خستهی این همه سال/باز هم به دشت سلام خواهد کرد».