غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


مصائب قشر متوسط سابق و نوفرودست فعلی

رسول اسدزاده (فعال فرهنگی)

بعضی از مردم در قبال وقایع سیاسی پیرامون دچار بی‌خیالی مزمن هستند. بیشتر این افراد متعلق به منتهی‌الیه بالا و پایین طبقات اجتماعی‌اند‌. آنهایی که هیچ ندارند و کسانی که همه چیز دارند. حرف بی‌ربطی هم نیست، آنان که هیچ ندارند هرچه دست و پا می‌زنند هیچ گشایشی در زندگی‌شان اتفاق نمی‌افتد، امکان حذف‌شان هم راحت‌تر است، آنها پس از آب در‌هاون کوبیدن‌های بسیار چنان مطیع و منفعل می‌شوند که هر آنچه در جهان سیاست اتفاق بیفتد، برای آنها نامرئی و بی‌معنی می‌شود. از خواستن و نرسیدن، از خواستن و نتوانستن خسته می‌شوند. از انتقال موروثی محرومیت و زجر ذلّه می‌شوند و دیگر چرخ و فلک و گردانندگان زمینی و آسمانی آن را به حال خودشان رها می‌کنند. کسانی هم که همه چیز دارند به مرور زمان به چنان تکرار و عدم هیجانی در زندگی می‌رسند که هر کار جدید حتی احمقانه‌ای انجام می‌دهند هیچ گشایشی در زندگی‌شان به‌وجود نمی‌آید. آنقدر خورده‌اند و پوشیده‌اند و تفریح کرده‌اند و به طول و عرض و عمق غرایزشان پرداخته‌اند که در واقع چیزی نمانده که آنها را اندکی تکان دهد. قشر مرفه هم به یک شکل دیگر دچار ملالِ مزمنِ زندگی‌اند. آنها رابطه، ضابطه و راهِ همزیستی با هر آنکه را بر مسند سیاست باشد، به خوبی می‌دانند و همین باعث می‌شود دست به شدنِ ارکان قدرت و اتفاقات جهان سیاست تغییر معناداری در روال زندگی‌ آنها پدید نیاورد. البته ملال فی نفسه اتفاق بدی هم نیست، چرا که در پی آن یک نوع ثبات عصبی و اخلاقی هم در پی دارد. 
غم انگیزترین حالات بشری را نه آن قشرِ چسبیده به کف دارد و نه آن قشری که بالای سقفِ طبقات اجتماعی جا خوش کرده، این قشر متوسط است که حالش همواره نزار و غم‌انگیز است، چرا که اندکی از نداری قِشر محروم را یدک می‌کشد و اندکی هم دستش به دهانش می‌رسد. مردمِ طبقه متوسط تمام عمر در حال گریز از نزدیک شدنِ هیولای آدم‌خوارِ فقر هستند، آنها می‌دانند زندگی می‌تواند بهتر از چیزی باشد که هست. آنها مانند شخصی هستند که پایین‌دستی او را به سمت خودش می‌کشد و بالادستی او را با لگد از خودش می‌رانَد. این منگنه و مخمصه باعث بروز عدالت‌خواهی در درون افکار قشر متوسط است.
بنا به اذعانِ آگاهان در علم جامعه‌شناسی و اقتصاد، طبقه متوسط در یک دهه اخیر با بحران موجودیت در ایران دست به گریبان است. پس از سونامی تورّم و گرانیِ زندگی در ایران، طبقه متوسط شهری که برگرفته از مفهوم بورژوازی است، در کشورما به سمت نابودی پیش رفته است. طبقه متوسط که عموما به طبقه تحصیل‌کرده با مشاغل دیوان‌سالاری اطلاق می‌شد، در حال حاضر چنان درگیر رفع جوع و نیازهای اولیه زیستی است که بیش از پیش به طبقه پایین‌دست نزدیک و از طبقه مرفه فاصله گرفته است. اما موضوعی که نمی‌شود انکار کرد، تاثیرگذاری قشر متوسطِ سابق و قشر نوفرودستِ فعلی بر کنش‌های اجتماعی و سیاسی در کشور است. درست است که قدرت خرید قشر متوسط مانند سابق نیست، ولی این قشر هنوز پرچمدارِ هنجارهای جدید اجتماعی، سبک زندگی مدرن و حتی نافرمانی‌هایی است که با موجودیت این قشر پیوند ازلی و ابدی دارد حتی با شکم نیمه گرسنه...بعضی از مردم در قبال وقایع سیاسی پیرامون دچار بی‌خیالی مزمن هستند. بیشتر این افراد متعلق به منتهی‌الیه بالا و پایین طبقات اجتماعی‌اند‌. آنهایی که هیچ ندارند و کسانی که همه چیز دارند. حرف بی‌ربطی هم نیست، آنان که هیچ ندارند هرچه دست و پا می‌زنند هیچ گشایشی در زندگی‌شان اتفاق نمی‌افتد، امکان حذف‌شان هم راحت‌تر است، آنها پس از آب در‌هاون کوبیدن‌های بسیار چنان مطیع و منفعل می‌شوند که هر آنچه در جهان سیاست اتفاق بیفتد، برای آنها نامرئی و بی‌معنی می‌شود. از خواستن و نرسیدن، از خواستن و نتوانستن خسته می‌شوند. از انتقال موروثی محرومیت و زجر ذلّه می‌شوند و دیگر چرخ و فلک و گردانندگان زمینی و آسمانی آن را به حال خودشان رها می‌کنند. کسانی هم که همه چیز دارند به مرور زمان به چنان تکرار و عدم هیجانی در زندگی می‌رسند که هر کار جدید حتی احمقانه‌ای انجام می‌دهند هیچ گشایشی در زندگی‌شان به‌وجود نمی‌آید. آنقدر خورده‌اند و پوشیده‌اند و تفریح کرده‌اند و به طول و عرض و عمق غرایزشان پرداخته‌اند که در واقع چیزی نمانده که آنها را اندکی تکان دهد. قشر مرفه هم به یک شکل دیگر دچار ملالِ مزمنِ زندگی‌اند. آنها رابطه، ضابطه و راهِ همزیستی با هر آنکه را بر مسند سیاست باشد، به خوبی می‌دانند و همین باعث می‌شود دست به شدنِ ارکان قدرت و اتفاقات جهان سیاست تغییر معناداری در روال زندگی‌ آنها پدید نیاورد. البته ملال فی نفسه اتفاق بدی هم نیست، چرا که در پی آن یک نوع ثبات عصبی و اخلاقی هم در پی دارد. 
غم انگیزترین حالات بشری را نه آن قشرِ چسبیده به کف دارد و نه آن قشری که بالای سقفِ طبقات اجتماعی جا خوش کرده، این قشر متوسط است که حالش همواره نزار و غم‌انگیز است، چرا که اندکی از نداری قِشر محروم را یدک می‌کشد و اندکی هم دستش به دهانش می‌رسد. مردمِ طبقه متوسط تمام عمر در حال گریز از نزدیک شدنِ هیولای آدم‌خوارِ فقر هستند، آنها می‌دانند زندگی می‌تواند بهتر از چیزی باشد که هست. آنها مانند شخصی هستند که پایین‌دستی او را به سمت خودش می‌کشد و بالادستی او را با لگد از خودش می‌رانَد. این منگنه و مخمصه باعث بروز عدالت‌خواهی در درون افکار قشر متوسط است.
بنا به اذعانِ آگاهان در علم جامعه‌شناسی و اقتصاد، طبقه متوسط در یک دهه اخیر با بحران موجودیت در ایران دست به گریبان است. پس از سونامی تورّم و گرانیِ زندگی در ایران، طبقه متوسط شهری که برگرفته از مفهوم بورژوازی است، در کشورما به سمت نابودی پیش رفته است. طبقه متوسط که عموما به طبقه تحصیل‌کرده با مشاغل دیوان‌سالاری اطلاق می‌شد، در حال حاضر چنان درگیر رفع جوع و نیازهای اولیه زیستی است که بیش از پیش به طبقه پایین‌دست نزدیک و از طبقه مرفه فاصله گرفته است. اما موضوعی که نمی‌شود انکار کرد، تاثیرگذاری قشر متوسطِ سابق و قشر نوفرودستِ فعلی بر کنش‌های اجتماعی و سیاسی در کشور است. درست است که قدرت خرید قشر متوسط مانند سابق نیست، ولی این قشر هنوز پرچمدارِ هنجارهای جدید اجتماعی، سبک زندگی مدرن و حتی نافرمانی‌هایی است که با موجودیت این قشر پیوند ازلی و ابدی دارد حتی با شکم نیمه گرسنه...