وفاق ملی؛ سیاستی برای رفاه یا بقا؟
روزبه کردونی( فعال سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2498
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نیم نگاهی به سروده‌های ماهرخ گل محمدی

کاش کمی گوش بودید و بیشتر... قلب

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

این سروده‌ها مرا به سمت نزار قبانی می‌برد؛ نزار عشق تنانه را به عشق وطنانه آغشته می‌کند، یکی می‌کند، گل محمدی، جنون را با جنوب، وطن را با تن تاخت می‌زند: «جنوب را در دستانت می‌نشانم/ جوانه می زنم‌ من از عشق  تو از من ...» حسرت، فراق و خاطره در این اشعار سايه می زند و موج می کوبد، درونمایه اشعار گل محمدی ستايش عشق است: «جز عشق جهان هنر ندارد /یا دل هنر دگر ندارد/ یا با دل خسته مهربان باش/ یا جان بستان ضرر ندارد.»  «دوباره عاشقم شو تا زیبایی فراموش شده این جهان بیداد کند /دوباره عاشقم کن تا مستی این فصل ها از حد بگذرد /خیابان ها تاکستان شود ...»
قطعه ها گاهی فراز می‌گیرند و گاه فرود می‌آیند. مثلا شعر «من ...» «من در این تشک با آدم های زیادی .../با ِپاچینو ...براندو... با یک نانوا ...، با خودم در این تشک معاشقه کردم /وقتی بوسه ممنوع بود/ و لب‌های من گرمترین اتفاق.../من با یک ملت خوابیدم و تا صبح کابوس مشترک دیدم...» یکی از زیباترین شعرهای ماهرخ گل محمدی است. علت موفقیت شاعر آن جاست که حس و تجربه ی درونی‌ و بیرونی خود اخت می‌شود و ایده‌های اجتماعی را به شکلی طبیعی درهم می‌آمیزد. گل محمدی گوشه چشمی به طبیعت و عرفان دارد، با طبیعت به بیرون می نگرد، با عرفان زمینی و معشوق زمینی به جهان درون رجوع می‌کند. او در فضاهای گاه روشن و گاه مبهم پرواز می‌کند: «من از رخوت این پاييز دانستم تو دیگر نخواهی آمد / کوه ها در شکیب من رنگ باختند.» گاهی شعرها به نثر نزدیک می شوند و احساس در سطح حرکت می کند: «از من بگو/ از صدا بگو/ از ما بگو /از چاله به چاه بگو /از عشق بگو /از آذر دست‌ ها بگو/از تپش های بی صدا بگو/ از من بگو از ما بگو...»  با این حال، گل محمدی، خیالی فرهیخته دارد، این خیال اعلا و فرهیخته نمی‌تواند چيزی غیر از خیالی انسانی باشد چون تخيل یک قوه بشری است، هرچند که امکان دارد در متن برخی تجارب زیستمانی استفاده کمی داشته باشد، تجربه هایی نظیر آنچه در شعر سراسر عشق و نفرت شاعر درباره‌ی بشریت به فهرست در آمده باشد:»دو هزار سال است حرف هایم را از آن واپسین شام/ از جلجتا تا زاگرس /از کوچه های فراموش شده اورشلیم/ تا پاییز همین کوچه ها – که هنوز نام من را به خاطر ندارند/ به دوش کشیده ام /آهای مردمان /کاش کمی گوش بودید و بیشتر ...قلب ...»  از نگاه نگارنده این سطرها، گل محمدی باید از این فضای بسته کمی بیرون بیاید. آتمسفر شعرهای آنا آخماتووا، پابلو نرودا و پل الوار می تواند خیلی به شاعر کمک کند.