وفاق ملی؛ سیاستی برای رفاه یا بقا؟
روزبه کردونی( فعال سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2498
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی و آهی بر دفتر شعر «رؤیای زنی سبکبال که از شب خیال می گذرد» فرزاد کریمی

ما از خاکستر تشنه تنت برخواهیم خاست

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

فرزاد کریمی، پیش از این دفتر پر مرثیه، دفترهای شعر «فعلا بدون نام»، «اقلیما»، «با عاطفه‌های قرن مفرغ»، «فروتن، به وقت اسطوره شدن»، «گوزنی درون سینه ام دست و پا می‌زند» را بر بساط نشر نشانده بود. دفتر شعر «رویای زنی سبکبال ...»، ۸۳شعر مرثيه گون و شطح وار در مرگ مادر است. یادم می آید، دکتر فرزاد کریمی، در همین روز که مادر را به بیمارستان نمازی شیراز برده بود، شب در منزل ما بود. او خیلی امیدوار بود و به مادری که سال عمرش ۹۰ بود، تحسين می‌کرد که از پس یک جراحی سنگین ، موفق بیرون آمده است. من اما خوشباشی او را جدی نمی گرفتم و فکر می‌کردم که مادر فرزاد به راحتی از پس این همه اختلالات جسمی نجات پیدا نمی‌کند. با اسف بسیار فردای همان شب، مادر، فرزاد را بدرود گفت و دلبند خود را در این خارزار فراموشی تنها گذاشت. باید فرزاد را دلداری می‌دادم و از محمد علی سپانلو مدد می‌گرفتم و می‌گفتم: «نام تمام مردگان یحیاست.»
مرگ مادر، فرزاد را بسیار پر آشوب کرد. اول نشست یادداشت‌های یومیه نوشت، بعدأ آن یادداشت‌های ادیبانه نشت کرد و نشست کرد و شعرهای عاشقانه و عارفانه و مرثیه واری شد: «حالا مادر مرده است / پرستوهای مهاجر مرده اند / جوجه چلچله ها در لانه و توله پلنگ ها در آشیانه و «نام تمام مردگان یحیاست.»  مادر دائم در هر شعر می میرد و هر بار یحیا می شود و جوجه چلچله ها و توله پلنگان در خطر مرگ قرار می گیرند. زبان شعر شاعر باز در اسطوره می زاید و میان تغزل و حماسه در نوسان است: «تو استعاره ی حوایی / خدای مادر / خدای ملکوت / و آسمان را چنان زادی که الاهگان مؤنث از خاک و آتش و دود سر به دنبالت آمده بودند سراغ خورشید می گرفتند / خورشید تو بودی و آتش تو بودی و شط پرشوکت شراب که در قلب نحیفت جاری بود.» و همین «شب شط جلیلی» اخوان ثالث که در شعر کتیبه به «شب شط علیلی» شده بود در شعر فرزاد کریمی به زبانی تغزلی - حماسی تبدیل می‌شود. شاعر به تقریب از هر شاعر و نویسنده ای استمداد می طلبد که با او در وصف مادر کلامی بیاورند، این جا از قول فروغ می‌گوید که: « آن روزها رفتند آن روزهای خوب / آن روزهای سرشار.../ آن روزهای دست‌های گرم / آن روزهای بوی غذای تازه از آشپزخانه / بوی رطوبت چشم بعد از قطره های مصنوعی چشم / بوی درد توی پاهات بعد از راه رفتن های کوتاه / آن روزها رفتند / آن روزهای پر از اطلسی / پر از شاه پسند / آن روزهای پر از عطر نسترن ...»
نه آن روزهای فروغ خوب و سرشار بوده اند و نه روزهایی که فرزاد برای دیدار مادر به آباده می رفت. آن روزها که مادر بود شاید در بدترین دقایق این شام مرگزای ... برای راوی، فقط برای راوی خوب بوده است. فرزاد وقتی دیوان شعر فروغ فرخ زاد را می بندد سراغ سووشون سيمين دانشور می رود تا از او قرصی برای تسکین دردش بگیرد: «بر مزارت گلی خواهد رویید / و گلی که در شهرت / و بسیار گل در سرزمینت / و باد پیغام گل ها را به گل‌های دیگر خواهد رسانید / و گل ها از باد خواهند پرسید در راه که آمدی مردی تنها را ندیدی؟»
زبان این شعر ما را به زبان رمان سووشون سيمين دانشور می برد، وقتی دانشور در پیشانی این کتاب می‌نویسد: «به یاد دوست، که جلال زندگی ام بود و در سوگش به سووشون نشسته ام ...»  سيمين دانشور، آل احمد را درختی می‌داند شاخه‌ها و سایه سارش همه پهنه زمین را فرا می گیرد. و شعرهای فرزاد کریمی نیز تجسم چشم اندازی است که او به امید برآمدنش قلم می زند، روزی که بیرق مهر مادر در همه جا به اهتزاز درمی آید: «و جهان را با نام بلند تو پر خواهیم کرد / و پری نام مقدس همه اسطوره های قدیم نام مقدس تمام قله های دور دست / ققنوس های نشسته بر آتش / آتش گاه های همیشه زرتشت نام مقدس تمام زاده های جهان خواهد بود.» شاعر همراه مادر «چاووشی خوان هزاران مزار آشنا ... و هزاران سال آبستن حیاتی دوباره.» است. فرزاد کریمی «مثل کارل گوستاو یونگ بازتولد»های بسیاری دارد: یکی زین میان تناسخ ارواح است، آنجاست که حیات فرد در طول زمان با عبور از بدن های مختلف تداوم می یابد . او با شعر خود می تواند تداوم شخصیت را باز تولید کند: «برخیز و بر زبانه های آتشین بنشین / مادر بزرگ افسانه های دور و دراز در تاریکی شب‌های بی قرار/ ما از خاکستر تشنه تنت برخواهیم خاست.» باز تولد دوم، مفهوم تجسد الزاما به معنای تداوم شخصیت و به معنای تولد مجدد در بدن است. باز تولد سوم مفهوم رستاخیز یا احیای وجود آدمی پس از مرگ و تحول یا استحاله ی وجود فرد است. این بدن ممکن است بدن جسمانی باشد، مانند اعتقاد یهودیت و مسیحیت و اسلام مبنی بر رستاخیز جسمانی و فسادناپذیری و قیام شکوه جسمانی: «پیاله ی جان است بریزد توی رگ هات / برخیزی بنشینی روی تخت دست هات را نگاه کنی / بگویی ببین تورم درد رفته است / و این دست‌ها آماده ی دست‌های توست / تنها معجزه ی کوچک کافی است از آن همه عصا / از آن همه ید بیضا / آن همه شکفتن ماه.» و باز اینجا مفهوم تولد مجدد یا نوزایی در محدوده حیات فردی هم هست. نشانه و نمونه شاخص شناخته شده این تغییر تجلی و عروج مسیح و صعود مادر خدا به آسمان‌ پس از مرگش همراه با بدن جسمانی خود است. مفاهیم مشابهی در بخش دوم فاستوس گوته می‌بینیم؛ مانند استحاله ی فاستوس به پسر و سپس به دکتر ماریانوس بازتولد پنجم مشارکت در فرایند تحول و بازتولد نوزایی غیر مستقیم است که فرد از طریق حضور در آیین ها در فیض الهی مشارکت می کند. در عرفان آته ایستی، استحاله خدا به شکل مشابهی دیده می‌شود. یک نمونه این حالت اعتراف مبتدی در الوسیتوس (واقع در اتیکای یونان قدیم) است که به نیایش فیضی می پردازد که از طریق قطعیت نامیرایی اعطا می‌شود. آدمیان را گاهی در محدوده مقدسی دفن می کنند که در آن دسترسی به فیض الهی وجود دارد. این بازتولدها فرایندی نیستند که بتوانیم آنها را مشاهده کنیم. ما نمی توانیم آنها را اندازه‌گیری کنیم یا وزن کنیم و نه قادریم از آنها عکسی بگیریم .این فرایندها به طور کامل فراتر از ادراک حسی ماست. خود مسیح نماد کاملی از نامیرایی پنهان در درون انسان فانی است: «جلجتا یا نیروانا؟ / یا آتش مقدس ابراهیم پس از گلستان شدن؟ / کعبه ای ست سنگ سفیدت حجرالابیض نشسته به گوشه ی خاک / خاکت که تعمید همه ی زائران جهان است ...»
فرزاد کریمی برای بازتولد مادر، به هرجا سرک می کشد و همه ی اسطوره ها و افسانه ها و فلسفه ها را زیر و رو می کند اما در نهایت این سفرهای درونی تسلیم می شود و مرگ جسمانی مادر را باور می کند و می گويد: «نه به صدای عصای تو و / نه به گام‌های شب که آهسته آمده است بعد تو سکوت این خانه چیز غریبی نیست ...» حالا همه بنفشه ها خشکیده اند. بنفشه ای نیست که ما را به یاد مادر بیاورد. ویس به رامين گفت: «حالا که می روی به شهر دیگری وقتی بنفشه ها را دیدی، قرار ما را به خاطر بسپار که هرگز ما همدیگر را از دست ندهیم.» این ۸۳شعر سپید و گاه نیمایی، انگار یک منظومه و یک شعر است. شاعر عصاره تمام دفترهای پیشین را در این دفتر فشرده است. در واقع هر شاعر حرفه ای یک شعر گفته است، چون شاعر یک ایده در پس ذهن خود انبار کرده است و به یک تابلو نگاه می کند و چندین هزار تصویر را در بلورهایی چند وجهی در یک تابلوی زنده ی مدور نشانده است. فرزاد کریمی مادر را برای خود می خواسته است اما مادر می گوید: «من مادر تمام یتیمان زمینم ...»
مادر یک تصویر متکثر است، او برای تمام فرزندان  بی مادر تاریخ، دست تکان می‌دهد.