به پزشکیان فرصت دهیم
ولی‌الله شجاع‌پوریان (مدیرمسئول)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2479
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


موسی اسوار؛ مترج، شاعر و نویسنده کهنه‌کار:

ذوق و قریحه من در طنز به ترجمه‌‌ام نمی‌رسد!

همدلی| موسی اسوار ادبیات را سرنوشت خود می‌خواند و رضایت‌مندی‌اش از این سرنوشت در حدی است که می‌گوید اگر خداوند عمر دوباره‌ای به او بدهد باز همین مسیر را طی خواهد کرد. سرنوشت او با سرودن شعر به عربی شروع می‌شود و با ویراستاری و ترجمه از زبان عربی ادامه پیدا می‌کند و بیشتر از شاعری به ترجمه و ویرایش شهرت پیدا می‌کند.
«ماسه و کف و خدایان زمین»، «پیامبر و باغ پیامبر»، «عیسی پسر انسان»، «ستاره ها در دست»، «تا سبز شوم از عشق»، «کتاب تا هر وقت که برگردیم»، «از سرود باران تا مزامیر گل سرخ»، «اگر باران نیستی نازنین،درخت باش»، «سایه‌هایی بر پنجره»، «درخت نخل و همسایه‌ها»، «درخت‌ها و قتل مرزوق» و «ادبیات و تاریخ‌نگاری آن» از جمله آثاری است که از موسی اسوار منتشر شده؛ مترجمی که امسال پا به ۷۲ سالگی می‌گذارد.
اسوار مترجمی نام‌آشنا در حوزه زبان عربی است که وسواس بسیار در ویراستاری دارد. معمولا ادبیات عرب یکی از حوزه‌های ادبی است که در جهان نیز مطرح شده است؛ اما در ایران درباره‌اش کم می‌دانیم و همین موضوع و انگیزه شناخت موسی اسوار باعث شده، سراغش برویم و مصاحبه‌ کنیم. مشروح گفت‌وگوی با این مترجم نام‌آشنا در پی می‌آید:

*در ابتدا می‌خواهم درباره خودتان بگویید؛ متولد چه سالی هستید؟ چه اتفاقی افتاد به سمت ترجمه از زبان عربی رفتید؟
در سوم مرداد ۱۳۳۲ در کربلا به دنیا آمدم.
داستان گرایش من به زبان و ادبیات عربی داستانِ مفصلی است؛ کلا علقه قلبی‌ام به ادبیات بوده و هست. اگر از من بپرسند، اگر خداوند عمر دوباره‌ای به شما بدهد، دوباره همین مسیری را که تاکنون طی کرده‌اید، دنبال خواهید کرد و یا در مسیر دیگری پیش خواهید رفت؟ قطعا می‌گویم همین راهی را که رفته‌ام، دوباره خواهم رفت؛ زیرا هر کسی علایق و ذوقی دارد که بر اساس اقتضائات محیط و میل و تمایلات قلبی و زمینه‌های ارثی شکل می‌گیرد. مجموعه‌ای از عوامل اعم از خصوصیات ارثی و محیط و تحصیلات و عوامل پیرامونی در من اثر گذاشت و من را در این راه قرار داد. این راه را می‌پسندم زیرا متناسب با ذوق و علایق من است.
 اما اینکه چرا زبان عربی مورد توجه من قرار گرفت؟ باید بگویم زیست دوگانه‌ای داشتم. متولد کربلا هستم، نوجوانی و تحصیلات ابتدایی‌ام در کشور عراق سپری شد؛ البته کلاس اول را در مدرسه ایرانی‌ها گذراندم و تحصیلاتم را به زبان فارسی شروع کردم؛ اما بعد در مدارس رسمی کشور عراق ادامه تحصیل دادم. سیکل اول و ابتدای سیکل دوم دبیرستان را هم در آنجا به زبان عربی آموزش دیدم. حُسنی که آموزش در عراق داشت این بود که زبان انگلیسی را از دوران ابتدایی شروع می‌کردند و این موضوع در تقویت پایه زبان انگلیسی‌ام مهم بود.
به نظرم محیط و فضای زیست هر کسی، عوامل مساعد و انگیزه‌بخش و یا عوامل ضد انگیزه‌ای و بازدارنده برای ادامه کار ایجاد می‌کند، خوشبختانه این بخت و نواخت را داشتم که یکی‌دو دبیر، علاقه‌ام را به ادبیات دیدند و مشوق و راهنمایم شدند. تأثیر تشویق و راهنمایی آنها در من خیلی زیاد بود.
من از دوره ابتدایی مطالعه را شروع کردم که مطالعاتم به اقتضای سنم سنجیده نبود. پدر و مادرم هم سواد قرآنی داشتند، البته آن‌ها حافظه خوبی هم داشتند. حافظه‌ام را از مادربزرگ مادری‌ام به ارث برده‌ام؛ حافظه قوی‌ای داشت. در دوران کودکی‌ام، شعر سعدی و مولانا را که در حاشیه سفره قلمکار اصفهان، نقش بسته بود می‌دیدم و مادربزرگم نیز شعر سعدی و حافظ را تکرار می‌کرد و این‌ها در ذهن من نقش می‌بست و علاقه‌ام را به ادبیات تقویت می‌کرد. هرچند در آن زمان مطالعاتم در شعر فارسی اندک بود.
از ۱۶ سالگی شروع به سرودن شعر عربی کردم، شعر کلاسیک می‌گفتم و بعد سراغ شعر نو رفتم. دبیری داشتم که دستم را گرفت و در این راه خیلی کمک و راهنمایی‌ام کرد، از این نظر خودم را مدیون و وامدار او می‌دانم. علاقه به ادبیات در وجود من نهادینه شد و در دوره دبیرستان گرایش به ادبیات در من تثبیت شد.
دیپلم را در تهران، در دبیرستان «جم قهلک» گرفتم. در همان سال‌های آغاز جوانی‌ام، کوشش‌های غیرمتعارفی داشتم و سعی می‌کردم با همان بضاعت مالی یک دانش‌آموز، آبونه یکی از مهم‌ترین مجلات ادبی زبان عربی شوم که در لبنان منتشر می‌شد. این کار را هم کردم. البته دشواری‌هایی بود و مجله مرتب نمی‌آمد، ولی همانقدر هم که می‌آمد برای من مغتنم بود.
مطالعاتم در ایران پیوسته بود؛ یعنی از دوره دبیرستان که علاقه‌ام به ادبیات تثبیت شد، مطالعاتم در این حوزه به شکل تمام‌وقت بود. رشته تحصیلی‌ام چیز دیگری بود، دیپلم طبیعی را گرفتم و باید در دانشگاه سراغ شاخه‌های علوم طبیعی نظیر زیست‌شناسی، زمین‌شناسی، داروسازی و پزشکی می‌رفتم؛ اما در کنکور سراسری در گروه دیگری ثبت‌نام کردم و در رشته علوم تربیتی پذیرفته شدم.
کارشناسی‌ام در دانشگاه اصفهان بود و کارشناسی ارشدم را در دانشگاه تهران در رشته تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت گذراندم. بعد از فارغ‌التحصیلی از زمینه تحصیلی‌ام منقطع شدم، چون گرایش قلبی‌ام چیز دیگری بود و در آن سال‌ها مطالعاتم در آن زمینه‌ها بود. البته حق مطالعات دانشگاهی را به اقتضای دروس دانشگاهی ادا می‌کردم؛ اما علاقه‌ام به ادبیات مرا به سمت خود کشید و زمینه کاری‌ام متفاوت با زمینه تحصیلی‌ام شد.
زمینه کاری‌ من بیشتر ویرایش بوده است. سال‌های خدمتم در سازمان‌های انتشاراتی بود و من ویراستار، کارشناس کتاب و عضو شورای کتاب بودم. بعدا شورای عالی ویرایش در صدا و سیما تشکیل شد و از بدو تأسیس شورا به مدت ۱۸ سال دبیر شورا بودم و ۶ سال‌ آخر هم ریاست شورا را به عهده گرفتم، مجموعا ۲۴ سال مسئولیت شورای عالی ویرایش را داشتم.
زمینه مطالعاتی‌ام باعث شد تا کار ادبی و خلاقه‌ام، ترجمه‌ در زمینه ادبیات باشد. البته خودم هم دستی در کارهای ادبی داشتم. شعر کلاسیک و شعر نو می‌گفتم اما به‌عنوان ویراستار و مترجم شناخته‌تر شدم. علایق مطالعاتی‌ام در همین چارچوب و زمینه‌ها بود. البته بُعد دیگری هم اضافه شد و وقتم را پر کرد و آن مطالعاتم در زمینه شعر و ادب فارسی بود. به سابقه علاقه خردسالی‌ام، به شعر و ادبیات داستانی و نقد ادبی توجه کردم، ترجمه مترجمان از زبان‌های دیگر و نقدهای ادبی را از نظر می‌گذراندم و مطالعه می‌کردم و مجموعه این عوامل باعث شکل‌گیری شخصیت ادبی من شد.
 *ادبیات چه چیزی داشت که شما را به سمت خود کشاند...
 اولا در وجود و نهاد آدمی است. همانطور که یک هنرمند به سمت تئاتر و سینما، تندیس‌سازی و نقاشی می‌رود، ادبیات نیز استعداد و علاقه‌ایی در وجود آدمی است. در واقع لذت‌های ادبی بود که من را به خود جذب کرد.همانطور که اشاره کردم مطالعاتم در آغاز نوجوانی پراکنده بود، از کارهای کودکان گرفته تا رمان‌های تاریخی و کتاب‌های تاریخ. با تاریخ مطالعه را شروع کردم ولی خب زمینه مورد علاقه‌ام نبود و بیشتر از روی کنجکاوی سراغش رفتم. بعد به سمت ادبیات رفتم و دیدم این زمینه قلبی، حسی و عاطفی و زمینه درونی من است. زیبایی‌های ادبی را دوست دارم. همانطور که یک صنعتگر به رشته و هنر خود عشق می‌ورزد و وجودش را در هنر متجلی می‌کند، ادبیات هم برای من چنین حکمی دارد. انگیزه مادی در بحث ادبیات، فلسفه و تدریس دانشگاهی هیچ‌گاه مطرح نیست، بلکه انگیزه معنوی و علقه قلبی است که باعث می‌شود آدمی به این زمینه‌ها برود.
توصیه‌ام به جوانان و کسانی که می‌خواهند به عرصه تألیف، ترجمه و ویرایش وارد شوند، این است که متون ادبی بخوانند. برخی می‌پرسند چرا متون ادبی بخوانیم، این‌ها مالِ گذشته است؟ درحالی که این تصور درست نیست. اگر متون گذشته را بخوانید به‌ مرور قریحه شما چنان سرشار می‌شود که اگر قلم روی کاغذ بگذارید، دستتان روان می‌شود.
تعبیرات بسیاری در متون کهن زبان فارسی داریم؛ در زمان جوانی گاه از برخی تعبیرات متون که لذت می‌بردم، آن‌ها را در تنهایی با صدای بلند می‌خواندم. لذت می‌بردم که با صدای بلند بخوانم. این لذتی است که ادبیات به من می‌دهد.
*از این جهت این سؤال را کردم که در ابتدای سخنان خود گفتید اگر به عقب برگردید، مسیر طی شده را دوباره طی خواهید کرد. اما خیلی از دوستان چنین باوری ندارند. برایم جالب شد که ادبیات چه چیزی داشت که شما پای آن ایستاده‌اید و می‌گویید این مسیر را تکرار می‌کنید و شاید سراغ تجربه‌های تازه نروید؟
هر کسی استعدادی در زمینه‌ای دارد. ممکن است در زمینه‌ دیگری بر اثر کوشش به مراتبی هم برسد؛ اما زمانی که استعداد با علاقه همراه باشد باعث می‌شود به چنین نتیجه‌ای برسد.
زمانی به سینما هم علاقه‌مند بودم، منتهی دیدم علاقه‌ام بیشتر جنبه ادبی دارد. البته الان هم آثار سینمایی را از جنبه ادبی نگاه می‌کنم و شاهکارهای سینمایی را از دست نمی‌دهم زیرا در آن‌ها به خصوص در بحث فیلمنامه خلاقیت ادبی می‌بینم. آثار مهم  سینما مانند رمان روی من اثر می‌گذارد و تا چند روز به آن‌ها فکر می‌کنم و گاه روی روحیه‌ام اثر می‌گذارد. آثار خوب و حتی آثار کلاسیک را مکرر می‌بینم زیرا در هر بار دیدن، یک گوشه را کشف می‌کنم.
 می‌خواهم بگویم هر کسی در عمرِ دوباره، ممکن است سراغ کاری برود، باید دید انگیزه‌های آدمی چیست. البته اگر به حکم وظیفه بگویند کار دیگری انجام بده، آن کار را انجام خواهم داد اما قطعا ادبیات را رها نخواهم کرد. در تاریخ معاصرمان بزرگان بسیاری را داریم که  مثلا پزشکی می‌خواندند اما این رشته را رها کرده و سراغ ادبیات رفته‌اند دوستی به ظرافت در تقدیم‌نامه کتابش نوشته بود «تقدیم به طبیب‌الادبا و ادیب الاطباء.»
این علقه آدم را رها نمی‌کند. هرچند آدم‌ها متفاوت هستند و شاید سراغ زمینه‌های دیگری هم بروند اما سرنوشت من ادبیات بوده است. خوشحالم که سرنوشتم این بود. خشنودم که اگر به این مملکت ادای دینی کرده‌ام، در زمینه ادبیات بوده است. تا مقدر عمر چه باشد، به این خدمت ادامه می‌دهم و در ضمنِ این خدمت، لذت می‌برم؛ می‌خواهم بگویم این خدمت به ادبیات به زندگی من معنا می‌دهد.
*بر اساس گفته شما، شخصیت‌هایی که می‌شود برای شما در زمینه ادبیات در نظر گرفت اینگونه است: اسوار مترجم، اسوار ویراستار و اسوار شاعر. همانطور که خودتان نیز اشاره کردید به اسوار مترجم و ویراستار شهرت دارید. دوست‌ داشتید اسوار شاعر هم پررنگ بود؟
به‌هر حال گذشت زمان کار خود را می‌کند. اگر در جوانی به سمت ویراستاری نمی‌رفتم، شاید بیشتر به شعر گرایش پیدا می‌کردم. همچنان حسرت گذشته‌ای نسبت به شعر دارم، به تعبیر فرنگی‌ حس نوستالژیک. هنوز چیزهایی می‌نویسم و چیزهایی به ذهنم خطور می‌کند. گاه بارقه‌هایی می‌آید. در مقطعی از عمرم، شعر اولویت اولم بود اما به علت اشتغال به ترجمه و ویرایش دیدم این زمینه‌ها هم با من بیگانه نیستند.
به خاطر نوع کاری که داشتم، ویرایش تمام وقتم را پر می‌کرد، بعد دیدم جامعه، ترجمه می‌طلبد و خلأیی در زمینه ادبیات عرب حس کردم. شاید علت اصلی هم همین باشد. می‌دیدم تصور کلاسیکی از زبان و ادبیات عربی به علت نوع آموزش زبان عربی در ایران وجود دارد.
با وجود اینکه با زبان عربی بیش از هزار سال است که ارتباط داریم آثاری که که از این زبان به‌خصوص در حوزه ادبیات معاصر ترجمه می‌شود یا شده، خیلی خیلی کمتر از آثاری است که از زبان‌های فرنگی ترجمه شده است. خلأ ادبیات معاصر زبان عربی در ایران بسیار بزرگ است.
البته باید بگویم زبان عربی چنان تحول یافته که کسانی که آموزش سنتی این زبان را در ایران دیده‌اند، توانایی ترجمه در این زمینه را ندارند و این موضوع چیز طبیعی است.
از آنجا که به ادبیات تعهد داشتم، حس می‌کردم باید در این زمینه، کاری بشود و باید این خلأ را ترمیم کنیم. در واقع دیگران هم باید پای کار بیایند و کمک کنند تا عرصه برای زبانی که بیش از هزار سال با آن ارتباط داشتیم و زبان اقلیم دوروبر ماست و وجوه مشترک متعددی با فرهنگ ما دارد، خالی نباشد. ترجمه بیشتر وقتم را گرفت و قدری از شاعری فاصله گرفتم. البته مرور زمان هم بود. هرچند هنوز هم آن پاره اخگر در وجودم هست و گاهی شراره‌ای می‌زند و تابش ولو خفیفی دارد که در جاهای مختلف مثلا محافل خصوصی حاصل آن خوانده می‌شود و گاه دوستان آن را برای چاپ می‌گیرند. شعر در مقطع خاصی اولویتم بود اما در وجودم مطلقا فروکش نکرد.
*شما آدم شوخ و اهل مطایبه‌ هستید. بارها در مجالس مختلف مطایبه‌ای مطرح کرده‌اید اما به‌نظر سراغ طنز نرفته‌اید...
دوستان طنزپرداز داشتم. هوشمندی، نبوغ و خلاقیت ادبی خاصی در طنز می‌بینم به‌ویژه در طنزنویسان بزرگ. از این منظر به طنز نگاه می‌کنم و برایم جایگاه والایی دارد. مثلا طنز ایرج پزشک‌زاد واقعا بسیار هوشمندانه بوده و ساختار دارد.
 البته طنز لایه‌های مختلفی دارد، گاه در چرخه هزل و لودگی می‌افتد که آن را نمی‌پسندم اما طنز نشان از هوشمندی و دید نافذ دارد. طنز عبید زاکانی را در نظر بگیرید، او یکی از هوشمندترین نوادر روزگارش بوده و ترکیبات و ساختارهایی در طنز داشت و در ایجاد موقعیت‌های طنز، نوآوری داشت. او در آن مقطع زمانی موقعیت‌های طنزی آفرید که شاید هنوز هم برای طنزنویسان الگو باشد.  
با مرحوم عمران صلاحی محشور بودم و ایشان از دوستان مشترک و دیگران چیزهایی نقل می‌کرد.
*اما از طنز استفاده می‌کنید...
استفاده می‌کنم ولی صراحتا اعلام می‌کنم قریحه طنزم به ترجمه‌ام نمی‌رسد.آدم باید چارچوب کار، حد و حدود خودش را بداند. معتقدم تا زمانی که کاری قابل عرضه نیست، نباید عرضه شود. زمانی که فردی داستان یا رمان می‌نویسد، یا اثری را ترجمه می‌کند یا شعری دارد و پاره طنزی می‌نویسد باید خصوصیات حداقلی آن نوع ادبی را داشته باشد.قریحه خود را در ترجمه موفق‌تر از طنز می‌دانم، اگر طنزی هم دارم در گفتار به‌کار می‌برم نه به صورت اثر ادبی. تا وقتی معتقد نباشم که اثرم خصوصیت حداقلی طنز را دارد، آن را ارائه نمی‌کنم.