به پزشکیان فرصت دهیم
ولی‌الله شجاع‌پوریان (مدیرمسئول)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2479
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


ایده وفاق برای ایران؛ جستاری در نسبت فلسفه با جامعه‌شناسی و سنخ‌شناسی مخالفان ایده وفاق

محمدحسن علایی(جامعه‌شناس)

جامعه شناسی در تبار غربی خویش در پیوند وثیق با فلسفه و فلسفه‌ورزی نضج گرفته‌ و بالیده‌ است؛ چندان که نسبت کلاسیک های جامعه شناسی از زیمل گرفته تا وبر و مارکس و نیز جامعه شناسان معاصر با فلسفه و آرای فلاسفه امری به غایت روشن و قابل تحقیق تجربی هست، کافیست اگر مجال مراجعه به متون اصلی این جامعه‌شناسان تراز اول برای مخاطب وجود ندارد می‌تواند به کتاب «زندگی و اندیشه بزرگان جامعه‌شناسی» مراجعه کند و این نسبت را در میان ایشان بازجوید. در کشور ما با مرور تاريخچه مختصری از نحوه ورود «جامعه‌شناسی» به ایران و نحوه بالیدن آنچه در نهاد علم و دانشگاه و چه بیرون از آن این نتیجه کلی مستفاد می‌شود که این رشته در ایران منقطع از ریشه‌های فلسفی خود در ایران ما پا گرفته است و لذا برای ارتقای قوت و رفع سستی آن بی شک کسانی که به جامعه شناسی و اهمیت آن برای جامعه ما اذعان دارند بایستی از نو پیوندی میان فلسفه با جامعه‌شناسی ایران برقرار کنند.
و این ممکن نخواهد بود مگر با شناخت تبار فلسفی جامعه‌شناسی و نیز ایجاد گفتگوهای علمی و میان رشته‌ای میان اهالی علوم اجتماعی و فلسفه کشور و البته نگریستن به مسائل عدیده جامعه از منظر و مرئای فلسفه و جامعه‌شناسی!
این مهم از عهده دپارتمان های مسکوت فلسفه اعم از فلسفه به اصطلاح اسلامی و ... برنمی‌آید و البته از عهده برخی جامعه‌شناسان که خود را در محدوده تنگی از قرائتی مجعول از نگره های کمی‌گرایانه و به اصطلاح تجربی محصور کرده‌اند؛ لذا می‌طلبد نسل جدید جامعه‌شناسان ایرانی به این مهم همت بگمارند.
جامعه شناسان ایرانی را اگر مسامحتا در سه دسته پیشکسوتان؛ نسل اولی و نسل دومی تقسیم کنیم؛ پیشکسوتان را عموما بایستی متعلق به نسل موسسین و آبای علوم اجتماعی ایران و مشتمل بر پایه‌گذاران این رشته پیش از وقوع انقلاب بدانیم که عموما تحصیلکرده خارج و در مقام معرفی کنندگان این رشته به ایران بودند.
دسته ای که به جهت صبغه اساسا غربی این رشته شاید بتوان گفت روایت‌های اروپامدارانه (یوروسنتریک) در آن غالب است اما مع الاسف در این روایت ریشه‌های فلسفی جامعه‌شناسی به هیج وجه مورد امعان نظر قرار نمی‌گیرد.
نسل اول را عموما جامعه‌شناسانی شامل می‌شود که بعد از وقوع انقلاب بالیده اند و در داخل تحصیل کرده اند اما مع الوصف با اتخاذ فیگور روشنفکرانه و با تاکید بر خردگرایی روشنگرانه نقش خود را در حاشیه تعارض دولت-ملت تعریف کرده‌اند و کمتر به ضرورت توجه به توسعه نیافتگی تاریخی ما و تقویت تومان دولت و ملت و فائق آمدن به شکاف‌ها پی برده و کوشیده‌اند. شاید بتوان فقدان عقلانیت تاریخی و خودآگاهی تاریخی-وجودی را وصف غالب ایشان قلمداد کرد.
البته بودند معدود متفکرانی که با التفات به عناصر ملی، بومی و فرهنگی خویش به دنبال فهم پدیدارهای اجتماعی و فرماسیون های اجتماعی جامعه ایرانی بودند که برخی از چهره‌های گفتمان انقلاب را می‌توان از آن جمله تلقی کرد.
و اما نسل دوم جامعه‌شناسان که تاکید نگارنده در اين جستار بر این نسل است و می‌کوشد خود نیز در ذیل آن قرار گیرد جامعه‌شناسانی هستند که نگاهشان معطوف به آینده ایران است و به چالش‌های پیش رو می‌اندیشند به دور از سیاست زدگی و ايدئولوژيک اندیشی به تبار فلسفی جامعه‌شناسی التفات می‌ورزند از افراط و تفریط ها پرهیز می‌کنند کم تعداد ولی پر انگیزه اند این فئه قلیل قائل به گفتگو و حمایت توأمان از دولت و ملت هستند؛ به شکاف‌های اجتماعی اعم از شکاف قومی، مذهبی، جنسیتی و ... و نیز شکاف میان نوگرایان و سنت‌گرایان و شکاف ملت-دولت دامن می‌زنند، به ضرورت توسعه و تعالی ایران ذیل یک گفتمان وحدت بخش تذکار می‌دهند، دموکراسی و جامعه مدنی را بی توجه به فرماسیون های اجتماعی متضمن آن طلب نمی‌کنند اولویت را به فائق آمدن به مسئله توسعه نیافتگی تاریخی می‌دهند و ریشه مشکلات و بحران‌های جامعه را صرفا به نگاه‌های سیاسی و جناحی تقلیل نمی‌دهند و بنابراین به فروپاشی ساختارها دعوت نمی‌کنند و حرکت و تحول تدریجی را نسخه فلاح و صلاح این کشور می‌دانند. نگارنده نیز در کتابی تحت عنوان «گفتمان وفاق» به نشان دادن خشونت ذاتی دولت های شبه مدرن در شرایط توسعه نیافتگی همت گمارده است و در تلاشی تئوریک به دنبال تمهید گفتمان وفاق به مثابه یک نظريه اجتماعی بوده است تا بتوان با غلبه به شکاف‌های اجتماعی ذیل یک نظریه اجتماعی که به تکثر و تنوع گشوده است و دیگری را به رسمیت می‌شناسد محیط امنی برای توسعه کشور و ارتقای نهاد علم و آموزش و توسعه دانشگاه ایرانی مسئله محور فراهم سازد. هم چنان بر آن هستم که گام دوم انقلاب با وفاق ممکن خواهد شد. امروز با وجود انواع فشارهای اقتصادی بر روی پیکره اجتماعی وفاق داخلی در برابر نظام سلطه معقول ترین راه برای پیشرفت ایران است. ایده «وفاق»، در حد حرف و سخن مدافعانی نیز دارد، اما مع الوصف، این یاران و یاوران، کمتر در ارتقا سطح گفتمانی و در ساحت نظریه پردازی و گفتمان سازی همت گماشته اند، بنابراین ضمن دعوت ایشان به تامل در فرازهای «گفتمان وفاق» به مثابه ی یک نظریه ی اجتماعی، که سال ۱۴۰۰ و به تصنیف همین قلم، از انتشارات «نقد فرهنگ» به عموم مخاطبین عرضه شده است، در این جستار کوتاه، به همه مخالفان مقدر ایده وفاق به نحو مجمل اشارت خواهد رفت:
1- عوام اندیشان، توده ها و معتقدان متعصب عقل متعارف( common sence)
2- شیفتگان عقلانیت جدید، روشنفکر نماها و غرب زده ها (به معنای فلسفی کلمه)
3- قشری اندیشان و تندروها، بنیادگرایان و اعتقادی اندیشان (گذشته پرستانی که به ضرورت احیای سنت به معنای واقعی کلمه نمی‌اندیشند)
۴-ملی گرایان افراطی و  ایدئولوژیک (که در صورت بندی نظریات خویش مع الاسف تکثرات زبانی، قومی و فرهنگی را نادیده می‌انگارند)
لازم است ایده محوری هر یک از این رویکردهای تقلیل گرایانه را احصا کنیم تا علی رغم امتناعات، در خصوص امکانات دعوت از ایشان جهت پیوستن به ایده وفاق به نحو تحلیلی تر بپردازیم، گروه اول زندگی و رفع نیازهای اولیه و حل معضل معیشت را اصل می‌پندارند که می‌توان با ایشان در این خصوص توافق داشت، گروه دوم زیست جهان جدید را به رسمیت می شناسند و گروه دوم توجه به سنت تاریخی را اصل می شمارند که در این موارد هم میت۵وان با این دو جریان با ارائه ی پاره ای ملاحظات به وفاق رسید، دسته ی بعدی به ایران بزرگ فرهنگی می اندیشند که اگر حاضر به قبول کثرات باشند می توان با ایشان نیز همدلی کرد.
باید امیدوار باشیم که در صورت نضج گرفتن گفتمان وفاق، می توانیم همه را زیر چتر منافع ملی کشور جمع آوریم که در آن صورت تنها دشمن واقعی ایده ی وفاق، فلسفه ستیزان سیاست‌زده و تندروان قشری اندیش طرفین تقابلات خواهد بود که دانسته نادانسته در کنار سلطه جویان نظام جهانی به مخالفت با ایده وفاق برای ایران همت گماشته اند.