مشروطه و گوناگونی افکار روشنفکران ایرانی پیش و پس از آن
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)در قرن بیستم شرایط روشنفکران نسل دوم با نسل اول متفاوت بود، ارتباط و آگاهی از تحولات دنیای خارج منحصر به مسئولین یا عدهای خاص نبود. ارتباط و آگاهی وسیعتر گشت.
قرن بیستم قرن پیروزی بلشویکها به رهبری لنین بود که با عمل انقلابی حکومت تزاری را سرنگون کردند.
قرن بیستم قرنی بود که جنبشهای استقلال طلبانه ضد استعماری (بر اثر مقاومت نظامی و خشن استعمارگران) با مقابله و عمل انقلابی و خشونت همراه بود. همه این عوامل بر نحوه فکر، عمل انقلابی و شعر و ادب روشنفکران بعد از نسل اول تاثیرگذار بود و عمل انقلابی جذابیت بیشتری یافت.در جامعهای که حاکمیت استبداد و سرکوبگری راه برای اصلاحات وانتقاد و ابراز عقاید مختلف بسته است و خشونت حکمفرماست طبیعی است که خشونت هم خشونت متقابل را بیافریند. خشونت در هر شکل آن پسندیده نیست اما اگر قرار بر محکومیت خشونت باشد حاکمیتهای استبدادی سهم بیشتری از مسئولیت خطاها و خشونتها را به عهده دارند.
در زمان حاکمیت پهلوی مناسبات سرمایهداری و تجدد کمابیش شکل گرفت اما آن امر مهم یعنی تجدد و توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وجود نداشت و برخی از اهداف مهم مشروطیت یعنی تحدید قدرت مطلقه و آزادیهای دمکراتیک پایمال گشت. برای اداره امور از میان تحصیلکردگان و کاردانان، یعنی شایستگان عدهای هم به کار گرفته شدند. اما این به معنی جذب یا سازگاری با همه روشنفکران نبود. زیرا خوی استبداد با رسالت انتقادی و چالش وضع موجود توسط روشنفکران سازگاری ندارد و تنها با آن بخش از شایستگان و روشنفکران سر سازگاری و جذب دارد که تابع امر و گوش به فرمان حاکم مستبد باشند. این رفتار با روحیه آزادی طلبی و رسالت روشنفکری همخوانی ندارد. بنابراین بخشی از روشنفکران جذب حاکمیت پهلوی نشدند و ناقد و چالشگر حاکمیت بودند. اگر رسالت روشنفکری نقد و چالش وضع موجود است پس بیشتر باید همین بخش جذب ناشده را روشنفکران عصر پهلوی نامید. حال اگر سیر تحولات بعدی بگونهای خلاف انتظار رقم خورد نباید بر نقادی و چالشگری این روشنفکران خرده گرفت و آنها را گناهکاران ابدی پنداشت. گرچه روشنفکران در زمینه امور اجتماعی سیاسی عاری از پیشداوری و اشتباه هم نیستند اما این امر باعث نمیشود که رسالت کلی و مثبت روشنفکران یعنی آفرینش ایده، فرهنگ سازی و آگاهی بخشی و تحول آفرینیشان را نا دیده گرفت و بدین وسیله آنها را تحقیر کرد و به روشنفکرستیزی دامن زد.
تجربه نشان داده است که هرگاه و در هر جامعهای که حضور و نقش روشنفکران در جوامع کاهش یابد و به امر شوم روشنفکرستیزی دامن زده شود و رسالت انتقادی و چالشگری آنها زیر علامت سئوال رود، سیر آن جامعه به سوی بیعدالتی و استبداد و سرکوب و جنگ افروزی و سلطه گری رهنمون میگردد. هر گونه تلاش برای تضعیف روشنفکران و مطیع الدوله ساختن آنها یا سعی بر انزوا و دور کردن آنها از عرصه اجتماع، درجهت حفظ وضع موجود و استبداد و بی عدالتی و ظلم و ستم است.
گرچه روشنفکرستیزی سابقهای دیرینه دارد و محافظهکاران انگلستان مخالفان غیرمحافظه کار و رادیکال خود را به حالتی تحقیرآمیز روشنفکر می نامیدند اما در شکل کلی آن روشنفکرستیزی تحت هر نام و بهانهای عارضه و میراث نامیمون حکومتهای استبدادی است که مخالف آزادیخواهی و حق نقد و چالشگری و بیان کاستیهایند. بنا به رسالت روشنفکری در طول تاریخ معمولاً رابطه روشنفکران با حاکمان (به خصوص حاکمان مستبد) پرتنش بوده و خواهد بود. بحث تنها بر سر حکومت پهلوی نیست، هر حکومتی تحت هر نامی که جذب و سازگاری با روشنفکران را منوط به همسان سازی عقیدتی و تسلیم و مدح و تبعیت و گوش بفرمانی افکار و سیاست خود کند طبیعی است که شکافی عمیق بین آن حکومت و روشنفکران و آگاهان جامعه ایجاد گردد.
گرچه روشنفکران در انتقاد از وضع موجود و اصلاحگری اشتراک نظر دارند اما بنا به شرایط هر دوران و بنا به جایگاه اجتماعی روشنفکران نوع بیان روشنفکران میتواند مختلف باشد. روشنفکران پیشامشروطیت نظیر میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده، طالبوف و مستشارالدوله، میرزا زین العابدین مراغه ای و ... هر یک به نوعی با حکومت سروکار و گاه هم مناصب دولتی داشتند.بنابراین لحن آنها میتواند با روشنفکران دوران مشروطیت یا بعد از آن و به خصوص قرن بیستم که روشنفکران گستره واستقلال بیشتری مییابند و کوران انقلاب های خشونتآمیز و مبارزات رهایی از استعمار در جریان بود متفاوت باشد.