“وفاق‌ملی” و الزام‌های آن
علی کرد (فعال سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2490
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی میرسعید مولویان و آناهیتا درگاهی؛ بازیگران «نفرین قحطی‌زدگان» با «همدلی»

خانه‌ای که سقفش دارد فرو می‌ریزد

همدلی| علی نامجو: «نفرین قحطی‌زدگان» انتظار مخاطبان تئاتری اشکان خطیبی را از این بازیگر، موزیسین و البته مترجم بالا برد. او در «نفرین قحطی‌زدگان» سراغ یکی از نمایشنامه‌های سم شپارد رفت و دست گذاشت روی فروپاشی یک خانواده از طبقه فرودست. مرد خانواده دائم‌الخمر است و تمام آنچه داشته را به ثمن بخس از کف داده؛ روابط میان اعضای خانواده عجیب‌وغریب است؛ درگیری‌های کلامی و استفاده از الفاظ رکیک در ارتباط پدر، مادر، پسر و دختر خانواده مشتی است نمونه خروار؛ خروار تاراج تمام ارزش¬های یک خانواده. انگار هیچ‌کس به دیگری امیدی ندارد و هر کس به فکر رهایی از وضع موجود است. این نمایش حدود دو سال قبل یعنی خرداد و تیر 1398 در سالن سمندریان تئاتر ایرانشهر به روی صحنه رفت و آمار بلیت‌فروشی نشان می‌داد با استقبال مواجه بوده است. آن روزها، بازیگران نمایش اشکان خطیبی برای مخاطبان تئاتر ایران چندان شناخته‌شده نبودند اما به گواه آن‌ها که نشستند پای نمایش، از پس نقش‌هایشان برآمدند. آناهیتا درگاهی، میر‌سعید مولویان، هامون سیدی، نورا پیدایش فرد، امیر پاکدل، بهتاش ساکنین و مسعود رمضانی هرکدام یکی از کاراکترهای نمایش شپارد بودند که متن ترجمه‌شده توسط اشکان خطیبی را با دراماتورژی و بازنویسی امید سهرابی به روی صحنه بردند. سوای کاراکترهای دیگر نمایش که هرکدام در جای خود قابل‌بررسی‌اند، نقش میرسعید مولویان (پدر خانواده) و آناهیتا درگاهی (مادر خانواده) گل‌درشت‌تر از دیگر بازیگران این نمایش بود. حالا پای صحبت این بازیگر نشسته‌ایم که برای ما از هم‌نشینی با نمایشنامه سم شپارد، آن‌هم در کاری با کارگردانی و ترجمه اشکان خطیبی بگویند. در ادامه شرح گفت‌وگو با این دو بازیگر را بخوانید:

 باوجودآنکه وقایع در نمایش نفرین قحطی‌زدگان یکی پس از دیگری در حال اتفاق افتادن هستند به نظر می‌رسد نمایش می‌توانست تا آخرین لحظه مخاطب را با خودش همراه کند. در بعضی صحنه‌ها آن‌قدر کنش‌ها و واکنش‌ها سریع اتفاق می‌افتد که مخاطب فکر می‌کند خب بعدش چه؟ اما چطور شد که کار سقوط نکرد و تا لحظه آخر بسیاری از آن‌ها که به تماشای نفرین قحطی‌زدگان نشسته بودند به صحنه چشم دوخته بودند؟

آناهیتا درگاهی: به نظر من تا حد زیادی مسئله برمی‌گردد به متن شپارد؛ یعنی در تمام آثار شپارد این موقعیت را می‌بینیم که یک خانواده بنا بر شرایط اجتماعی و محیطی خودشان پر از نوسانات احساسی و فردی می¬شوند. اگر در سه پرده حالت‌های مختلف روحی را نبینیم به نظرم نمایش هیچ جذابیتی برای مخاطب ندارد. شما یک خانواده را می‌بینید که در پرده اول معرفی می‌شوند و شخصیت‌پردازی انجام می‌شود. بعد از آشنا شدن مخاطب با اعضای خانواده مشکلات زندگی¬شان مشخص می‌شوند و تأثیراتی که در آن دوره زمانی اتفاقات روی اعضای خانواده می‌گذارد پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد.
میر‌سعید مولویان: ببینید! در وهله اول آن گپ و گفتی که همه ما با اشکان خطیبی و امید سهرابی که دراماتورژ متن بود داشتیم همیشه بحث بر سر این بود که ریتم دلخواه ما برای مخاطب چیست؟ یعنی ریتمی که می‌خواهیم مخاطب را با استفاده از آن به سمت خودمان و نمایش بکشیم چگونه حاصل می‌شود. برای رسیدن به آنچه شاهدش بودید مثال‌های متعددی پیش روی ما بود؛ اما ما در میان تمرین‌ها به تعریف خودمان رسیدیم. همان‌طور که می‌دانید در حوزه ارائه دیالوگ‌ها نوعی از اجرا هستند که به آن می‌گویند دیالوگ گفتن پینگ‌پنگی؛ اما وقتی وارد حوزه اجرا شدیم دیدیم استفاده از این شیوه همه‌جا جواب نمی‌دهد. ما مکث‌هایی داریم که اتفاقاً برای ورود لازم است اما نهایتاً سعی کردیم یک مشخصه را از داخل متن بکشیم بیرون و وارد بازی‌هایمان بکنیم. سعی کردیم صرفاً آهنگ کلام را حفظ بکنیم. چون امید سهرابی معتقد بود شپارد به‌نوعی یک شعر معاصر را نوشته و خود او هم سعی کرده بود در حوزه دراماتورژی تا آنجا که می‌تواند حافظ این شاعرانگی باشد. ما هم سعی کردیم در حوزه بازی دیالوگ‌ها را با آهنگ و ریتم مخصوص خود شپارد بیان کنیم.

 البته به نظر می‌رسد همه بازیگران نتوانستند از پس این کار بربیایند و شاید شما به‌عنوان بازیگر نقش مرد خانه و خانم آناهیتا درگاهی به‌عنوان بازیگر نقش مادر خانه بیشتر در این زمینه موفق بودید. البته کار هامون سیدی به‌عنوان بازیگر نقش پسر خانواده هم خوب بود و نقشش هم تنوع زیادی را می‌طلبید هم ‌زمان زیادی از نمایش را مال خود کرده بود اما در برخی موارد لحنی ارائه می‌داد که به کار نمی‌چسبید...

میرسعید مولویان: اتفاق خیلی خوبی که در این اجرا برای ما افتاد این بود که امید سهرابی جملات هر کاراکتر را از قبل در نظر گرفته بود؛ یعنی هر کاراکتری جملات خاص خودش را دارد و به همین خاطر شمای بیننده خیلی راحت می‌توانید کاراکترها را از هم جدا کنید، همان‌طور که خود شپارد هم به‌عنوان نویسنده نمایشنامه همین کار را کرده است؛ اما در مورد بخش دوم توضیحاتتان من چون داخل کار بودم به نظرم نمی‌توانم نظر چندان موثقی ارائه دادم اما آنچه ازنظر من اقتضای متن برای خود من بود این بود که تمام سعی خودم را روی پایه بیان، بدن و ... گذاشتم روی این‌که مستی جدای از تعریف واقعی که دارد یک تعریف نمایشی هم به خودش بگیرد. چون ما یک حقیقت نمایشی داریم و یک واقعیت حقیقی که در دنیای واقعی اتفاق می‌افتد. مستی که در این نمایش با آن مواجه هستیم یک مستی نمایشی است. درعین‌حال، من باید می‌توانستم سایه به سایه مستی دنیای واقعی با آن حرکت کنم. به همین خاطر هست که می‌گویم من نمی‌توانم ادعا کنم ریتمی که من ارائه دادم درست بوده یا ریتم بازیگران دیگر نمایش.

 این نکته را که البته باید به عهده مخاطبان نمایش گذاشت اما برای ادامه این بحث به جمله اشکان خطیبی اشاره می‌کنم که گفت متأسفانه یک باور غلطی میان بازیگران ایرانی وجود دارد که بر اساس آن ظاهراً بناست وقتی می‌خواهند یک متن آمریکایی را بازی کنند معمولاً از لحنی استفاده می‌شود که مخاطب ایرانی از آن احساس دوری می‌کند...

میرسعید مولویان: از روز اول تمرین سایه‌ای بالای سر ما بود به اسم دراماتورژی شدن که بنا بود در بازی‌ها هم دیده شود.
آناهیتا درگاهی: حق با آقای مولویان است. در نمایش نفرین قحطی‌زدگان همه بازیگران باید پایبند دراماتورژی می‌بودند؛ یعنی هیچ‌یک از ما اجازه اینکه بخواهیم چیزی به دیالوگ‌ها اضافه کنیم یا از متن چیزی کم کنیم نداشتیم؛ بنابراین کنتراست روحی لازمه این نمایش بود. اگر این نوسان در کار وجود نداشته باشد قطعاً مخاطب را نمی‌توان جذب خودش کند؛ یعنی اگر بنا بود آقای مولویان نقشش را طوری بازی کند که شخصیت یک مست کرخت را ارائه دهد قطعاً برای تماشاگر هیچ جذابیتی نداشت. لازم بود مخاطب کمی از این رخوت جدا شود؛ یعنی از لحظه اول حضور پدر خانواده که در انتهای پرده اول وارد می‌شود باید خطی در ذهن مخاطب ایجاد می‌شد که انگار این مرد خیلی قابل‌کنترل نیست و حتی در جاهایی خطرناک هم هست. حرف‌های پدر خانه در ذهن مادر خانواده یا فرزندان حرف‌های تثبیت‌شده‌ای نیستند و تا حد زیادی نمی‌شود به او اعتماد کرد. مخاطب قطعاً باید شکل نمایشی این موقعیت را می‌دید. به نظر من این‌ها اتفاق‌های بسیار درستی در نمایش بود؛ یعنی این کنتراست‌های خانوادگی بین کاراکترها باید همین‌طور ارائه می‌شد. از طرف دیگر پدر، مادر، پسر و دختر هر کدامشان باید امضای کاراکتر شخصی خودشان را می‌داشتند. من شخصاً این نحوه را بیشتر می‌پسندم و به نظرم شکل درست‌تری از اجراست تا اینکه یک اجرای مونوتون و یک‌شکل از مستی و مشکلات خانوادگی ببینیم. مخاطب باید کار را دنبال کند و خوشش بیاید.

 اما این‌همه ماجرا نیست. با فرض کار روی همین متن شپارد و حضور امید سهرابی به‌عنوان دراماتورژ در کنار اشکان خطیبی، هر کس دیگری هم جای شما بود کار را به همین شیوه ارائه می‌داد؟ قطعاً نه بنابراین مسئله ما تفاوت میان بازی‌هاست...

آناهیتا درگاهی: اشکان خطیبی می‌خواست این متن را کار کند و مدام می‌پرسید چه کسی می‌تواند نقش پدر را بازی کند؟ در مورد بقیه بازیگران هم همین سؤال در ذهنش بود و مدام داشت به این قضیه فکر می‌کرد تا اینکه رسید به انتخاب میرسعید مولویان برای بازی در نقش پدر خانواده که به نظر من اتفاق بسیار درستی بود برای این نقش. من به‌عنوان کسی که دارد نقش همسر ایشان را در نمایش ایفا می‌کند بسیار با این کاراکتر ارتباط برقرار کردم. برای اینکه او توانسته حالی را با خودش به صحنه بیاورد که حال بسیار جدیدی است و مخاطب سورپرایز می‌شود، یعنی اصلاً نمی‌تواند باور کند با چنین پدری روبه‌رو می‌شود. برای دیگر بازیگران هم همین نگاه را می‌شود داشت و در کل اشکان خطیبی در مورد انتخاب بازیگرها وسواس زیادی از خود نشان داد.

 در بسیاری از موارد خصوصاً در سال‌های اخیر تئاتر ایران میهمان بازیگرانی بوده که آن‌ها هم مخاطب را شگفت‌زده کرده‌اند اما علت شگفتی بازی ضعیف آن‌ها بوده. در این نمایش اما اضمحلال خانواده قابل‌لمس است. بازیگر لزوماً باید این تجربه را دیده باشد، زندگی‌اش کرده باشد یا دست‌کم شاهد این وضع در محیط پیرامونی باشد تا بشود گفت آنچه مدنظر کارگردان بوده در فروپاشی خانواده قابل‌لمس بشود؟ معتقدم لحن بعضی از بازیگران تا حدی ایرانی بود که برای مخاطب قابل‌لمس بود...

آناهیتا درگاهی: راستش به نظر من این متن از آن نظر برای مخاطب خیلی ملموس است که بالاخره هرکدام از ما در زندگی‌هایمان به‌شخصه گونه دیگری از این حال و هوا را تجربه کرده‌ایم. برای من به‌عنوان کسی که کاراکتر مادر خانواده را بازی می‌کند پارت آخر نمایش این احساس به وجود می‌آید که انگار همه‌چیز دارد از هم جدا می‌شود. سقف‌های این زندگی دارد پایین می‌ریزد. این حس البته از اول نمایش تا انتها وجود دارد. قطعاً در هر خانواده‌ای این مسائل وجود دارد. اتفاقی که دارد می‌افتد از هیچ‌کدام ما دور نیست. کانسپت، برای همه ما کانسپت نزدیکی است و می‌توانیم باورش کنیم. متن پیش روی ما متن سورئال و فانتزی نیست. ازنظر من مهم‌ترین چیزی که این متن لازم دارد این است که بازیگر یک شکنندگی یا انعطافی داشته باشد تا مثل موج با کاراکترها برخورد کند. به نظر من این کاراکترها به‌شدت چرخش روحی دارند و پر از پارادوکس هستند. به نظر من توی بازیگر این میزان از تأثیرگذاری را تنها وقتی می‌توانی داشته باشی که نقشت را باور کنی. به نظر من بعد از بیست‌وچند اجرا این نقش‌ها به وجود همه ما راه پیداکرده‌اند. حالا هرکسی به میزان توانایی خودش در این زمینه پیش رفته است.
میرسعید مولویان: من زیستن این فضا را انتخاب می‌کنم برای توضیح اینکه چطور می‌شود از پس این نقش‌ها برآمد. قطعاً همان‌طور که یک نویسنده همراه خودش دراماتورژی دارد یک بازیگر هم دراماتورژی را درون خودش دارد. منظورم یک فرد است که در درون بازیگر متن را از نو نگارش می‌کند. برای خود من کاراکتر وستون کاراکتری است که از من و امثال من خیلی دور است. این حجم از پرخاش و شکنندگی و اصلاً جنسی که کاراکتر وستون دارد در یک دنیای دیگری است؛ اما واقعیتی که برای من وجود دارد این است که وقتی یک متن را می‌خواهم به‌عنوان یک بازیگر ببرم به سمت اجرا، تحلیل‌هایی که در عالم بازیگری وجود دارد (مثل استفاده از خاطره عاطفی) تنها یک بخش تئوریک مطرح است؛ اما بخش عمده بحث بر سر بازدید مشارکتی است که دارد بین کاراکترها اتفاق می‌افتد، یعنی همان بازدیدی که هر یک از ما داریم از جامعه خودمان می‌کنیم. تمثیل آدم دائم‌الخمری که در نمایشنامه شپارد هست، امروز در خیابان‌های تهران خیلی زیاد است. من نیازی نیست زمانی که با یک متن دراماتورژی شده مواجه هستم همان آدم دائم‌الخمر آمریکایی را بیاورم در نمایش. می‌خواهم بگویم مشابهت رفتاری را که در خیابان‌های تهران دولا می‌شوند از داخل وسایل برمی‌دارند و کسانی که زیر پل حافظ هستند و ... هرکدامشان برای من تمثیلی از کاراکتر پدر در نمایشنامه شپارد است. خودم زمانی که درگیر این کاراکتر بودم و می‌خواستم جلو بیایم اولین چیزی که با آن مواجه بودم این بود که من الان در اینجا باید کاراکتر را برای مخاطب باورپذیر کنم یا اینکه مخاطب اصلاً برایم مهم نیست و بناست آن کاراکتر را همان‌طور که در نمایشنامه می‌بینم به مخاطب ارائه دهم. برای اشکان خطیبی و خود من باورپذیری در رأس خواسته‌هایمان از این نقش بود. همه ما بازیگران داشتیم می‌رفتیم به سمت اینکه چیزی را بیاوریم و با استفاده از تصاویر و اتفاقاتی که پیرامون خودمان دیده‌ایم آن را درونمان ته‌نشین کنیم و تجربه بازی در نقش کاراکترهایی که داریم در مورد آن‌ها باهم صحبت می‌کنیم قطعاً تجربه متن‌های مشابه نبود. تجربه بیان اتفاقاتی ازاین‌دست در جامعه امروزمان بوده است. این اتفاقات و اتفاقات مشابه آن‌قدر دوروبر خودمان زیاد هستند که نیازی به گلچین کردن نیست. به همین خاطر همه ما با همکاری و هدایت اشکان خطیبی خیلی راحت توانستیم دست به آن بخش از خاطراتمان ببریم که برای بازنشانی آن‌ها در بازی‌ها بهشان نیاز داریم.

آناهیتا درگاهی: من تا حدودی با بخشی از حرف شما که می‌گویید بخشی از اجرا ایرانی بود مخالف هستم. این متن اصلاً ایرانیزه نشده است؛ یعنی ما حتی اجازه اینکه کمترین فرصت را برای اضافه کردن برخی جملات به دیالوگ‌هایمان داشته باشیم را هم نداشتیم. ما آن‌قدر پای بند دراماتورژی و متن بودیم که به‌هیچ‌عنوان حتی یک درصد هم متن ایرانیزه نشد. در این اثر ما خیلی پایبند سم شپارد و دراماتورژی امید سهرابی بودیم.

 شاید خود امید سهرابی این کار را انجام داده باشد. بالاخره تکیه‌کلام‌های پدر مست کاملاً ایرانی است. شما می‌توانید شاهد مثالی بیاورید که یک آمریکایی در حال‌وروزی که آن پدر دارد مثلاً بگوید «باریک الله»!؟

آناهیتا درگاهی: حق با شماست اما این‌ها بخش جزئی از دیالوگ‌ها بودند که امکان دیگری برای ترجمه آن‌ها وجود نداشته. اگر مترجم می‌خواست این کار را بکند آن‌وقت مخاطب باید سه ساعت فکر می‌کرد این کاراکتر منظورش چیست؟ ممکن است بخشی از ضرب‌المثل‌های به‌کاررفته در متن ترجمه‌شده طوری برگردانده شده باشد که برای مخاطب ایرانی آشنا باشد.

 بالاخره باید بپذیریم بیشتر مخاطبان این نمایش یک خانواده ازهم‌پاشیده آمریکایی آن‌هم با مختصات ارائه‌شده در نمایشنامه شپارد را ندیده‌اند اما به گمان وقتی می‌آیند و نمایش را می‌بینند یادشان می‌آید در دوروبری‌هایشان لااقل لایه‌هایی از این ازهم‌پاشیدگی را شاهد بوده‌اند. این‌طور نیست؟

آناهیتا درگاهی: اصلاً یکی از دلایلی که نمایش مخاطب دارد همین است که آدم‌ها با فضای نمایش و موقعیت کاراکترها همزادپنداری می‌کنند. یکی از دوستان من برای تماشای نمایش آمد. دختر دوستم دارد به سن بلوغ نزدیک می‌شود. او درحالی‌که می‌گفت در بخش‌هایی از نمایش اشک ریخته از من می‌پرسید چطور ممکن است دختر خانواده با مادرش این‌طور حرف بزند و در طول نمایش این فکر به ذهنش خطور کرده بود که اگر دختر او با مادر این‌طور صحبت می‌کرد عکس‌العمل او چه خواهد بود؟ می‌خواهم بگویم خیلی از بیننده‌های نمایش توانسته‌اند با کاراکترها ارتباط برقرار کنند.

 از سختی‌های رسیدن به نقطه‌ای که بازیگرها در روزهای پایانی در آن قرار گرفتند هم‌ صحبت کنید...

آناهیتا درگاهی: بگذارید این‌طور بگویم که پوستمان کنده شد تا به این نقطه رسیدیم. خیلی تمرین کردیم. میزان حساسیت‌های کارگردان اثر هم آن‌قدر بالا بود که اصلاً نمی‌توانم با واژه‌ها توصیفش کنم. من وقتی داشتم این متن را می‌خواندم خودم پیشنهاد بازیگر می‌دادم؛ اما اشکان گفت می‌خواهم نقش مادر خانواده را تو بازی کنی. من در جواب گفتم این کاراکتر فرسنگ‌ها با من فاصله دارد. من هیچ‌وقت نقش مادری را که دو بچه بزرگ دارد بازی نکرده‌ام. آن‌هم با حال دگرگون و پر از آشوب. قرار گرفتن در این موقعیت برای من چالش خیلی بزرگی بود.