“وفاق‌ملی” و الزام‌های آن
علی کرد (فعال سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2490
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


آرسنال

نوید حمیدی (نویسنده)

در مدتی که در انگلستان زندگی می‌کردم، خوابگاهم در خیابان هالووی بود. خوابگاه من با متروی آرسنال یک ایستگاه فاصله داشت، ولی پیاده تا باشگاه آرسنال پنج یا شش دقیقه بیشتر راه نبود. هر وقت که آرسنال بازی داشت، چهرهی خیابانهای اطراف خوابگاه کاملاً عوض میشد؛ نوشخانه‌ها و رستورانهای فست فود پر از آدم می‌شدند و سیل آدم‌هایی که شال‌گردن‌های قرمز و سفید آرسنال را بسته بودند در مترو و در ایستگاه قطار راه می‌افتاد. بعضی وقت‌ها هم به خاطر بازی آرسنال ایستگاه متروی ما را از چند ساعت قبل می‌بستند و مجبور بودم در ایستگاه دیگری پیاده شوم و در باران و سرمای لندن تا خوابگاه پیاده بروم. شبها بعد از بازی‌هایی که آرسنال برده بود، طرفدارها با بطری در دست و تلوتلوخوران و شادی کنان در خیابان‌های اطراف رژه می‌رفتند. این صحنه‌ها برایم آشنا بود؛ پدرهایی که بچه‌های کوچکشان را به هوا پرت می‌کردند یا در خیابان با رفقایشان بحث می‌کردند که خون ما هم فقط آرسنالی است و بچه‌های کوچکی که هاج و واج این پدرهای دگرگون‌شده‌شان را تماشا می‌کردند. انگار روی دیگری از لندن متمدن و بافرهنگ را می‌دیدم. بااین‌حال، خودم هرگز داخل ورزشگاه آرسنال نرفتم، فقط زمان‌هایی که خلوت بود و می‌خواستم پیاده به‌جایی بروم از کنار ورزشگاه آرسنال می‌گذشتم. ساعتِ سه‌ بعدازظهر که باشگاه تعطیل بود و پرنده هم در خیابان پر نمی‌زد، از کنار سَردَر بزرگ و خالی و پله‌های عریض آن می‌گذشتم. آفتاب کم‌جان لندن بر روی آسفالت‌های جلوی ورزشگاه می‌افتاد و تابلوی عریضی که عکس بازیکنان آرسنال را رویش زده بودند بر سر در باشگاه خودنمایی می‌کرد و من درحالی‌که در کاپشن خودم قوز کرده بودم به‌سرعت از کنار همه‌ی این‌ها می‌گذشتم، نه این‌که فوتبال دوست نداشته باشم، اتفاقاً خیلی هم فوتبال دوست داشتم، ولی هرگز به ذهنم نمی‌رسید که وارد ورزشگاه شوم و بازی‌ای را تماشا کنم. بعدها که به ایران برگشتم همه می‌گفتند «یعنی واقعاً داخل ورزشگاه نرفتی؟ چرا؟ یک‌بار هم نرفتی؟». جواب می‌دادم که گران بود و این‌که خیلی هم دلم نمی‌خواست بروم. بااین‌حال قضیه این بود که من حتی سرکی هم به ورزشگاه نکشیدم، شور و شوق آرسنال در من نبود، من هرگز طرفدار این تیم نبودم و حتی اگر هم بودم، هرگز نمی‌توانستم جزو این جمعیتی شوم که در لندن بعد از خوردن شام پوره‌ی سیب‌زمینی و گوشتشان، در شهر گرم و کوچک خودشان، با شادی و هزاران امید و آرزو به درون مترو می‌شتابند و با دیدن بقیه هواداران که روی صندلی‌های تَر و درب‌وداغان متروی لندن نشسته‌اند به هم لبخند می‌زنند.