نکاتی درباره واپسگرایی نوستالوژیک
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)پس از برکناری رضاشاه در برهه بین سال 1320 تا کودتای مرداد1332 آزادیهای نسبی سیاسی برقرار شد و یک شورمندی و بیداری و تلاش و جنب و جوش عجیبی جامعه را فرا گرفت. این دوره کوتاه طلایی و امیدبخش نشان داد که ایرانیان توانایی و استعداد به ثمر رساندن اهداف مشروطیت از جمله مشروط کردن سلطنت را دارند. توانایی ترقی و توسعه سیاسی اجتماعی و ایجاد تشکلهای مدنی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و تضارب آرا و رشد علم و اندیشه و فرهنگ و پویایی را دارند، اما خوی استبداد سلطنتی و همدستی جهل و طمع نفت و نفوذ آمریکا و انگلیس دست به دست هم داد و با کودتای 28مرداد ایران را در خفقانی دوباره فرو برد. با کودتای ارتش تحت حمایت و برنامهریزی آمریکا و انگلیس، محمدرضاشاه بر خلاف اصول مشروطیت به حکومت فردی خود ادامه داد.
خواستههای انقلاب مشروطیت محدود کردن قدرت فردی شاه و نوع نظم اجتماعی – سیاسی دسترسی باز بود و هر نوع تلاش و حکومتی خلاف این اهداف تحت هر بهانهای حتی بهانه عزت، ایمان، ایجاد امنیت و حکومت متمرکز خلاف مشروطه بوده و خواهد بود و منجر به استبداد و عواقب ناگوار آن میگردد.
حال هم دلباختگان آن سلسله سلطنتی به جای بررسی منطقی علل فروپاشی و عواقب آن و عبرت آموزی از آن، همه منتقدان و روشنفکران آن زمان را تخطئه میکنند، که چرا همچون رعایا گوش به فرمان منجی و قیم کبیر و منادی تمدن بزرگ نبودید.
گویا فراموش کردهاند که نقد و انتقاد و به چالش کشیدن استبداد و دیکتاتوری از رسالت روشنفکران است. این یک واقعیتی است که مردم ایران پس از هر ناکامی و شکست به هویت ایرانی خود واگردی داشته و به تفکر فرو روند اما نه واگردی نوستالوژیک واپسگرایانه، بلکه واگردی با تلفیق ایدههای نو و آزادی انسان از هر گونه قید و قیم و استبدادی. رنسانس یا نوزایش و بازگشت به هویت خویش در اروپا، به سقراط، افلاطون، سیسرون، پلوتارک و سوفوکل روی آورد نه به حاکمان یا امیراطورانی مستبد و دیوانه ای مثل نرون.
هر نوع نوستالوژی و باستانگرایی و هویت یابی که نتواند هویت یابی خویش را با ایدههای نو و الزامات جامعه نوین و دمکراتیکِ فارغ از هر نوع حاکیت فردی استبدادی همراه سازد در واقع کاریکاتور مضحک و واپسگرایانه از باستانگرایی است.