آیا کلیدر دولتآبادی رمان است؟
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)برای شناختن رمان، باید به زبان و به نگاه و شخصیتها و زمان و مکان و علیتهای آن نگاه کرد، آن هم نه از نگاه رمان نو فرانسه که از نگاه رماننویسان کلاسیک. زبان این کتاب آش درهمجوشی از زبان سعدی و شاعران بزرگ و کوچک و زبان ترجمه است.
در واقع این رمان، زبان ندارد، نقالی است، نگاه کنیم:«چه سر پرشوری، چندین جوان و چندان پریشان! دستها بر شاخسار. شیرو به هر سو کشیده میشد. بر هر سوی خمیده میشد.
خمانده میشد. تا خاک میخمید و سپس، زه کمانی، رهیده میشد. کشمکشی همه سویه. بیرون، در هر سوی، درون، در همه سوی...»
این زبان نه زبان روزانه امروز و نه زبان کهن بلکه زبان نقل است و نقالان، زبانی ضربی و فخیم و دو کلمه و نقطه، پر از تکرار، توصیف در توصیف، تشبیه در تشبیه، به بیراهه زن و اغلب با نقطهگذاری سرتاپا مغشوش است.
نقال امروز به جای چاشنی شعری زدن از سعدی و تحت تاثیر یا با برداشتن شعرهای ترجمه شده از رمانها، در سوگ مدیار، چنین سطرهایی میآورد:«کجا برم این غم، مدیار من؟کجا برم این غم؟ در اندوه تو، کلیدر سیاه به تن کرده است.
شب، سوگوار جوانی توست. کاکلات خونین است، مدیار کجا برم این غم؟ گوزن کوهی، مدیار من!جوانم! رشیدم! عیارم!...» که باید همه را خواند و حذف کرد. نگاه رماننویس نگاهی فئودالیستی است. نویسنده سالها در تهران زیسته، در مرکز علم و صنعت که پر است از آدمهای پیچیده. برمیگردد به سال ۱۳۲۵، حدود 64 شخصیت روستایی را جمع میکند با یکی دو تودهای میرود توی دهات سبزوار با زنهایی که همه خاصاند و مردهایی شبیه به هم که میتازند تا معشوقه مدیار، را از دهی دیگر بربایند. چند دهقان خرده مالک و مالک و یک کارگر پینهدوز و موسای قالیباف و یوسف آهنگر هم هستند و چند لمپن و ژاندارم که ابزار سرکوباند. گاهی آدمها مثل گلمحمد و بیکمحمد و خانمحمد تفاوتشان کمحرفی یا طول عمر است. این آدمها تنها در برخورد با سیاسیون عوض میشوند.
انگار تحول تنها سیاسی شدن است یا پیوستن به حزبی خاص. براهنی مینویسد:«اگر بهآذین به جای شولوخوف، پروست را به فارسی ترجمه میکرد، شاید ما در عوض«جای خالی سلوچ» و «کلیدر» رمانهای دیگری در اختیار داشتیم.»
براهنی با زبان بیزبانی میگوید کلیدر کپی «دن آرام» شولوخوف است. دن آرام در صحنهای عظیم و در دل رویدادی عظیمتر است، انقلاب بلشویکی و جنگ چهارده کشور علیه آن، سیاره را به دو بلوک سرمایهداری و سوسیالیسم تقسیم کرد. دولتآبادی ستار پینهدوز از مجاهدان فرقه دمکرات آذربایجان را به خراسان میآورد و کنار گلمحمد مینشاند، تا بعد این گلمحمد بیسواد و کسانش حرفهای مارکسیستی بزنند. میتوان گفت دولتآبادی شخصیتهای دن آرام را برداشته برده به دهات سبزوار و به آنها لهجه خراسانی یاد داده است. مسئله دیگر زمان در رمان است. رمان محصول جامعه سرمایهداری است نه جامعه ملوکالطوایفی.
توصیفهایی که نویسنده از شخصیتهای کلیدر ارائه میکند، همه مربوط به عصر پیشاسرمایهداری است.
به عنوان مثال نویسنده در توصیف مارال، آن دختر کرد میآورد با توصیف دختران خوشگل دیگر در رمان تفاوت نمیکند. این رمان علیرغم ضعفهایش، قسمتهای درخشانی دارد که نشان میدهد نویسنده روستا را بیش از پایتخت میشناسد. در ایران دو رمان جهانی نوشته شده؛ یکی «بوف کور» صادق هدایت و دیگری «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری است.
ما در رمان به جایی نرسیدهایم، چون در ایران سمفونی نداریم. یک رهبر ارکستر سمفونیک گاهی پنجاه لحن متفاوت را هدایت میکند. کلیدر دولتآبادی 64 شخصیت دارد. شخصیتهای زیاد یک رمان را موفق نمیکند.
این شخصیتها همه انگار دارند با زبان دولتآبادی و افراد دانشمند و ادیب حرف میزنند. این سمفونی نمیشود. کلیدر دولتآبادی وقتی خلاصه شد که به آلمانی چاپ شود وقتی ناشر آن را خواند کنار گذاشت چون متوجه شد این رمان کپی نازلی از دن آرام است. رمان دنآرام شولوخوف هم یک رمان دست سوم قرن بیستم است. دولتآبادی به مسئله مشعر شده که برای روشنفکرها نمینویسم در حالی که زبان او را روستاییها نمیفهمند. روشنفکران واقعی هم وقتی میخوانند پس از چندی با بیحوصلگی آن را کنار میگذارند.
در واقع این رمان، زبان ندارد، نقالی است، نگاه کنیم:«چه سر پرشوری، چندین جوان و چندان پریشان! دستها بر شاخسار. شیرو به هر سو کشیده میشد. بر هر سوی خمیده میشد.
خمانده میشد. تا خاک میخمید و سپس، زه کمانی، رهیده میشد. کشمکشی همه سویه. بیرون، در هر سوی، درون، در همه سوی...»
این زبان نه زبان روزانه امروز و نه زبان کهن بلکه زبان نقل است و نقالان، زبانی ضربی و فخیم و دو کلمه و نقطه، پر از تکرار، توصیف در توصیف، تشبیه در تشبیه، به بیراهه زن و اغلب با نقطهگذاری سرتاپا مغشوش است.
نقال امروز به جای چاشنی شعری زدن از سعدی و تحت تاثیر یا با برداشتن شعرهای ترجمه شده از رمانها، در سوگ مدیار، چنین سطرهایی میآورد:«کجا برم این غم، مدیار من؟کجا برم این غم؟ در اندوه تو، کلیدر سیاه به تن کرده است.
شب، سوگوار جوانی توست. کاکلات خونین است، مدیار کجا برم این غم؟ گوزن کوهی، مدیار من!جوانم! رشیدم! عیارم!...» که باید همه را خواند و حذف کرد. نگاه رماننویس نگاهی فئودالیستی است. نویسنده سالها در تهران زیسته، در مرکز علم و صنعت که پر است از آدمهای پیچیده. برمیگردد به سال ۱۳۲۵، حدود 64 شخصیت روستایی را جمع میکند با یکی دو تودهای میرود توی دهات سبزوار با زنهایی که همه خاصاند و مردهایی شبیه به هم که میتازند تا معشوقه مدیار، را از دهی دیگر بربایند. چند دهقان خرده مالک و مالک و یک کارگر پینهدوز و موسای قالیباف و یوسف آهنگر هم هستند و چند لمپن و ژاندارم که ابزار سرکوباند. گاهی آدمها مثل گلمحمد و بیکمحمد و خانمحمد تفاوتشان کمحرفی یا طول عمر است. این آدمها تنها در برخورد با سیاسیون عوض میشوند.
انگار تحول تنها سیاسی شدن است یا پیوستن به حزبی خاص. براهنی مینویسد:«اگر بهآذین به جای شولوخوف، پروست را به فارسی ترجمه میکرد، شاید ما در عوض«جای خالی سلوچ» و «کلیدر» رمانهای دیگری در اختیار داشتیم.»
براهنی با زبان بیزبانی میگوید کلیدر کپی «دن آرام» شولوخوف است. دن آرام در صحنهای عظیم و در دل رویدادی عظیمتر است، انقلاب بلشویکی و جنگ چهارده کشور علیه آن، سیاره را به دو بلوک سرمایهداری و سوسیالیسم تقسیم کرد. دولتآبادی ستار پینهدوز از مجاهدان فرقه دمکرات آذربایجان را به خراسان میآورد و کنار گلمحمد مینشاند، تا بعد این گلمحمد بیسواد و کسانش حرفهای مارکسیستی بزنند. میتوان گفت دولتآبادی شخصیتهای دن آرام را برداشته برده به دهات سبزوار و به آنها لهجه خراسانی یاد داده است. مسئله دیگر زمان در رمان است. رمان محصول جامعه سرمایهداری است نه جامعه ملوکالطوایفی.
توصیفهایی که نویسنده از شخصیتهای کلیدر ارائه میکند، همه مربوط به عصر پیشاسرمایهداری است.
به عنوان مثال نویسنده در توصیف مارال، آن دختر کرد میآورد با توصیف دختران خوشگل دیگر در رمان تفاوت نمیکند. این رمان علیرغم ضعفهایش، قسمتهای درخشانی دارد که نشان میدهد نویسنده روستا را بیش از پایتخت میشناسد. در ایران دو رمان جهانی نوشته شده؛ یکی «بوف کور» صادق هدایت و دیگری «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری است.
ما در رمان به جایی نرسیدهایم، چون در ایران سمفونی نداریم. یک رهبر ارکستر سمفونیک گاهی پنجاه لحن متفاوت را هدایت میکند. کلیدر دولتآبادی 64 شخصیت دارد. شخصیتهای زیاد یک رمان را موفق نمیکند.
این شخصیتها همه انگار دارند با زبان دولتآبادی و افراد دانشمند و ادیب حرف میزنند. این سمفونی نمیشود. کلیدر دولتآبادی وقتی خلاصه شد که به آلمانی چاپ شود وقتی ناشر آن را خواند کنار گذاشت چون متوجه شد این رمان کپی نازلی از دن آرام است. رمان دنآرام شولوخوف هم یک رمان دست سوم قرن بیستم است. دولتآبادی به مسئله مشعر شده که برای روشنفکرها نمینویسم در حالی که زبان او را روستاییها نمیفهمند. روشنفکران واقعی هم وقتی میخوانند پس از چندی با بیحوصلگی آن را کنار میگذارند.