پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


ساعت به وقت نوشتن

دلفین ساحل‌آبادی
- بله مثل یک عکاس دارم از زاویه‌های مختلفی نگاه می‌کنم، روزی به تو خواهم گفت چشم دلفین چطور به پدیده‌های دور و بر نگاه می‌کنه!
- اصلا برام اهمیتی نداره!!
- چه چیزی اهمیت نداره؟!
- همین اهمیت دیگه...
- بله خوب
- ساعت دقیقا چنده؟
- چه اهمیتی داره حالا؟
- هیچی می‌خواستم ببینم تو کی ساکت می‌شی و وقتی ساکت می‌شی سکوت‌رو چطوری می‌نویسی، یعنی منظورم اینه سکوت چطوری به کلمه تبدیل میشه، اونم کلمه‌های صدا دار!!
- اونوقت این اهمیتی داره؟
- نمیدونم! از خودش بپرس ...
- از کی؟!
- از آقای اهمیت!!
- از کجا که یه خانوم نباشه، با دامن چین‌دار لیمویی رنگ. - بازم که رفتی تو عوالم خیالات، اتفاقا اهمیت یه آقای تمام معناست، جنتلمن، با کلاس، با ادب و نزاکت و کلی پرستیژ و این حرفا...
- ولی من دوست داشتم یه خانوم باشه، با همون مشخصاتی که گفتم!!
- دامن لیمویی چین‌دار و ...
- بله، حسودیت میشه؟!
- تو حسودی رو دیدیش؟!
- سعادت ملاقاتش رو نداشتم، من که اومدم اون داشت از کوچه بغلی فرار می‌کرد. راستش با دیدنش همچین حال نکردم. - بالاخره نگفتی ساعت چنده؟
- فرق می‌کنه؟ من خودم یه ساعت داشتم که عقربه‌هاش تندتر می‌چرخیدن.
- چه جالب انگیزناک ندیده بودمش!
- تازه اون موقع یه دوربین داشتم که با فیلم سی وشیش تایی هفتاد و دوتا عکس می‌گرفت!!
- الان که بیشتره.
- بله اون موقع دوربین دیجیتال نیومده بود هنوز.
- حالا میذاری من کارمو بکنم؟!
- کار، مگه چیکار می‌خوای بکنی؟!
- میخوام بنویسم، این ستون لعنتی رو بنویسم.
- من که کاری به تو ندارم!!! فقط میخوام بدونم ساعت چنده، همین، خواسته زیادی دارم؟!
- نه! ساعت دوازده نیمه شبه، به عبارتی بیست و چهار.
- حالا چه فرقی می‌کنه من که اصلا اعتقادی به زمان ندارم!!
- همین جاست که داری اشتباه می‌کنی!
- منظورت از اشتباه چیه؟
- منظورم از اشتباه، خود اشتباهه ( الف - شین - ت - ب و) بقیه ماجرا! ساعت‌ها یک ساعت کشیده شدن به عقب و تو الان یک ساعت به عمرت اضافه‌‌‌تر شد و یک ساعت بیشتر می‌تونی تنفس کنی و حتی بنویسی!
- البته اگر شما اجازه بفرمایین!
- (شما)؟! چه خنده‌دار، مگه من چند نفرم؟!
- تو که هچ، فقط یک کوهان کم داری.
- کوهان؟! چه جذاب، من دوس دارم!!
- من شوخی کردم!
- ولی من جدی جدی گفتم، کوهان! حتی میتونه اسم جذابی باشه!! کوهان!!؟
- حالا اجازه میدی من این ستون رو جمعش کنم؟
- چه حرفای خلاقانه‌ای! مگه میشه ستون رو هم جمعش کرد، در اون صورت نگران نیستی که سقف فرو بریزه؟!
- نه جانم! منظورم همین ستون هست!
- کدوم ستون؟!
- خر ما از کره‌گی دم نداشت ...
- بیچاره!! چرا؟ دمش چی شده بود؟! راستی بالاخره نگفتی ساعت چنده...
- هیچی، مهم نیست، لطفا برو سر کوچه از آمیرزا بپرس تخم مرغ شونه‌ای چنده، اینجوری می‌فهمیم که اقتصاد کیلویی چنده!
-‌ای جان!! نشنیده بودم تا حالا، اقتصاد کیلویی!
- قطعنامه: نشد مخاطب اصیل، من سعی کردم نشد، تو یکی شاهد بودی، نشد.
- می‌شد، تو یک ساعت زمان اضافه داشتی، آخرش نگفتی ساعت چنده، میدونی چیه تو با زمان مشکل داری، شونه تخم مرغ مهم‌‌‌تره یا زمان؟! راستی مگه تخم مرغ مو داره که شونه لازم داشته باشه؟ لابدا یه استعاره است مگه نه؟ - نتیجه‌گیری اخلاقی: ذهنم درگیره، خداوکیلی مخاطب اصیل ذهن تو درگیر نیست؟ تصدقت گردم هست، نگو نیست، کرونا سگ کی باشه؟! گرونی داره دمار از روزگارمون در میاره، متولیان هم ککشون نمی‌گزه، احتمالا تو محله اونا خبرای دیگه‌ای هست، شایدم اسباب کشی کردن به یه سیاره دیگه و ما خبر نداریم!!
- بالاخره نگفتی، ساعت چند باشه خوبه؟!
نکته: هیچی خوب نیست، حالمون خوب نیست، خودمون همدیگه رو رعایت کنیم.
توصیه: بیاین به هیچی، به هیچی فکر نکنیم و فکر نکنیم که زندگی سخت شده، فکر نکنیم داروی زن همکار یا برادر یا خودمون به نرخ نجومی دلار و یورو ده برابر شده
ومات مونده که چکار باید بکنه تو این هوای بی‌هوایی ...
- بالاخره آرزو به دلم موند و نگفتی ساعت به وقت نوشتن. چنده...
- پاییز کم‌کم دارد حس می‌شود اما مانده‌ام این‌ها که می‌ریزند برگ درختانند یا امیدهای آدمیان....