بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


در ستایش دیوانگی

دلفین ساحل‌آبادی
چرا روی این کلمه: «دیوانگی» ایستاده‌ام، مکث کرده و می‌کنم، می‌گویم: برای نوشتن باید دیوانه بود، فراتر از این‌ها، نوشتن نیازمند جنون است، این‌که جنی در من نویسنده حلول کند و من بسم ا...نگویم که بترسد و بگریزد، بله برای نوشتن باید مجنون باشی، فراتر از آن در جستجوی چیزی بیشتر از لیلی، به قول عرفا به دنبال لیلای لیلی ...
اصلاً این روزها کسی دیوانه نباشد نمی‌نویسد، اصلاً دیوانه نباشد کتاب نمی‌خواند، قلم‌به‌دست نمی‌گیرد می‌رود توی بورس، توی طلا، توی ارز، توی مسکن و هزار درد و درمان توأمان، این روزها اگر کسی رمان بخواند پیرامونش پچ‌پچ می‌شود که: «بدبخت یک‌تخته که هیچ، چهل تخته‌اش کم است، آن‌وقت‌ها که دلار ارزان بود نخرید، توی بورس نرفته، حتی حماقت تا این حد تا حالا یارانه هم نگرفته است، مداوم سرش توی کتاب است نمی‌دانم از کتاب چه دیده است که کنارش نگذاشته است محنون شده، مخش معیوب شده، اصلا مغزش کوچک شده، مگر نمی‌بینی عینک ته استکانی هم می‌زند؟!
می‌گوید می‌خواهد نویسنده شود، نمی‌دانم رمان بنویسد و از این حرف‌‌ها... در عوض برادرش ماشاا...هزار ماشاا...هر روز یک مدل اتومبیل زیر پایش هست، دوتا چهار طبق فقط توی ولنجک دارد، اون برادر بزرگه هم رفته دکترای نمیدونم چی چی گرفته، ایلون و ویلون می‌گرده، آخه جوانک، دکتری و نویسندگی میخوای برای چه؟ یک رمان ده جلدی بنویس ببر جلوی نانوایی حاج محمدعلی خان شاطر اگه بابتش یک نان خشخاشی نمیگم پنج هزار تومنی، همین سه هزار تومنی‌اش را داد ...می‍‌بینی مخاطب نازنین؟ تصدقت گردم؟
ببین مخاطب گرامی! تصدقت گردم: پس اساساً ما با دو فضای متفاوت روبه‌رو هستیم: فضای عقل و حسابگری و دو دو تا چهارتا که صاف و پوست کنده با عقل معاش گره خورده و یک فضایی که شباهتش با دیوانگی و جنون آمیخته است.
قطعنامه: آدم یا زندگی می‌کند یا هنرمند است، این سخن جناب نیچه است، من تغییرش می‌دهم به این‌که: انسان یا زندگی می‌کند یا می‌نویسد. نیچه می‌خواهد بگوید آدمی یا رنج می‌کشد و درهرحال زندگی‌اش را می‌کند یا استاد رنج دیگران است.
نتیجه‌گیری اخلاقی: موشه تو سوراخ نمی‌رفت یه جاروب! بست به دمبش! (از روی عمد جاروب و دمب نوشته‌ام تا غلظت مطلب بیان شود.)
کم‌کم داریم به تبیین مفهوم دیوانگی نزدیک می‌شویم فقط کمی تا اندکی، چراکه هنوز تا رسیدن به کنه مطلب به چند کیلو گردو، نه برای یه قل دو قل یا احتمالاً برای گردوبازی که برای فسفری که قرار است بسوزانیم در اسرع وقت نیازمندیم.
نکته: یادم باشد به شکرانه این‌که این بار جناب سردبیر روی مخمان نیامد به ایشان بگویم افزون بر چکی که هرماه می‌نویسد و در پاکتی مهروموم گذاشته و به ما ستون نویس‌‌های به ستون ایستاده تقدیم می‌فرمایند یک کیلو مغز گردوی چینی هم عنایت نمایند تا مغزمان دچار بی فسفری نشده و مهیای کرونا نگردد و اما بعد:
توصیه: بگذارید ذهنتان به پرواز دربیاید، مثل یک پرنده، مثل یک کودک، رها شوید و رها باشید، مثل یک کودک که وقت بازی فقط، به بازی‌اش فکر می‌کند، شما هم مخاطب دوستدار نوشتن، فقط به نوشتنت فکر کن و بنویس، دیوانه‌وار بنویس. همین تا دیوانگی بعد روزگار خوش.