بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


جنایت جامعه در عشق

ایوب رستمی (دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی)
در ادبیات و نثر و شعر همواره از بی‌وفایی و جفای معشوق در حق عاشق سخن‌ها گفته شده اما تاکنون کسی از جفای پدران و مادران و اطرافیان و به‌طورکلی از اجتماع عاشق و معشوق سخنی به میان نیاورده است. گویی این حیطه بسیار مهم که همیشه بیش‌ترین جفاها و رنج‌ها را بر دل عاشقان داشته به‌کلی فراموش شده است. از قیس عاشق بگیر که جفای قبایل آنان به مرگ او و معشوقه‌اش منجر شد تا میلان، دختر نازپرورده یکی از مقامات چین باستان که عاشق چانگ پو، پسر سنگ‌تراش شد و پدرش او را زنده‌زنده در باغ خانه‌اش دفن کرد. از لیلی و مجنون خودمان گرفته تا رومینا و تا خودکشی دو جوان عاشق در سد اندیکا به دلیل مخالفت‌ها و جفاهای خانواده‌هایشان که قلب هر دردمندی را به درد آورد و تا هزاران دختر و پسر دیگر که هر کدام قربانیان این حیطه‌ فراموش شده‌ خردکننده هستند. از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و نهادهای مذهبی و ایدئولوژیک گرفته تا نهاد خانواده، همگی در جنایت عشق سهیم‌اند. این ساختارها و نهادها همواره تأکید می‌کنند و در گوش معشوق می‌خوانند که عاشق به دلیل ناتوانی در جمع کثیر پول، نمی‌تواند و نباید به تو برسد. به دلیل تعلق به مذهبی دیگر او نمی‌تواند و نباید به تو برسد. به دلیل این‌که خانواده یا قبیله‌ ما با خانواده یا قبیله او دشمن است او نمی‌تواند و نباید به تو برسد و هزاران دلیل بی‌دلیل دیگر. هر کسی یک جهان شخصی دارد و این جهان شخصی تنها و تنها متعلق به خود اوست. حق دخل و تصرف و ساختن و ویران کردن این جهان تنها متعلق به اوست. زمانی که شخصی عاشق می‌شود، جهان شخصی خود را به نام دیگری (معشوق) سند می‌زند و تحت فرمان او درمی‌آید. به تعبیر امیلی دیکینسون این جهان شخصی، دیگر «حیطه‌ی تو»ست؛ یعنی جایی که تنها معشوق حضور دارد و فرمان می‌راند. این قلمروی شخصی تنها متعلق به یک فرمانرواست: معشوق؛ بنابراین، عاشق هم‌زمان توان فرمان بردن از فرمانروایان متضاد دیگر یا همان خانواده‌ها و جامعه و ساختارها و... را ندارد و هر آن امکان فروپاشی او وجود دارد و این فروپاشی بی‌شک نتیجه‌ دست‌درازی و جنایت هولناک اجتماع در حق عاشق است. این اجتماع هر روز به عاشق می‌گوید یا از عشق‌ات دست بردار یا من تو را می‌کشم! چنین عاشقانی که به دست دیگری‌ای غیر از معشوق کشته و نابود می‌شوند یا به انتخاب خود دست به خودکشی می‌زنند، کسانی هستند که حق انتخاب عشق از آنان ربوده شده است. آدورنو درست می‌گفت که وضعیت ناگوار زندگی خصوصی با نگاه به صحنه‌ رویداد آن معلوم می‌شود! لذا ما همواره با تجاوز به حیطه خصوصی افراد، زندگی آنان را نابود کرده‌ایم. سرزمین ما عاشق‌کش است، اما در نثر و شعرش عشق را می‌ستاید. گویی تنها در نثر و شعر و ادبیات است که عشق معنا پیدا می‌کند اما در واقعیت زندگی و جایی که باید عاشقی کرد و عشق را به میان آورد، جایی و معنایی ندارد. بی‌شک این جفاها و جنایت‌ها آخرین جنایات نخواهند بود و باز هم اتفاق خواهند افتاد... . دو فردی که عاشق هم می‌شوند، اگر نمی‌توانیم به آنان کمک کنیم، حداقل نابودشان نکنیم. اگر ساختن بلد نیستیم حداقل ویرانگر نباشیم.