بیانیه‌های بازنده و برنده انتخابات 1403
فروزان آصف‌نخعی (روزنامه نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2452
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نوشتن به فصل دیوانگی

دلفین ساحل‌آبادی
نشان به آن نشانی، روی همین ستون یادگارنویسی شده و خط‌خطی شده ناهمدلی، خطای من دلفین ساحل‌آبادی فصلی بنوشتیم در باب لزوم نوعی دیوانگی در شخصیت نویسنده، البته در کنار صاحب سبک بودن، منتقد بودن و مقادیری حماقت و ابلهی که نقل قولی بود از سوزان سونتاک نویسنده و نظریه‌پرداز ادبی...حالا فعلاً به آن سه وجه دیگر نمی‌پردازیم چراکه دیوانگی موردبحث هنوز برای خود من دلفین ستون‌نویس ساکن ساحل‌آباد آن‌چنان‌که باید هضم نشده است و این‌که چگونه دیوانگی می‌تواند چیزهای موردنیاز برای نوشتن را فراهم کند؟! در این‌که در اوج دیوانگی که تنه به تنه جنون می‌زند مرز واقعیت با خیال در هم می‌ریزد تردیدی نیست و این‌که معجون به‌دست‌آمده از درهم‌آمیزی واقعیت با خیال ممکن است در مرز شدت زاینده نوعی اوهام باشد هم یقین حاصل است! شنیده‌ام آدمی که به‌نوعی جنون می‌رسد دچار حالتی می‌شود که می‌تواند به‌صورت غیرعمدی چیزهایی ببیند و بشنود که اساساً در دنیای واقعی وجود ندارد و در این صورت ممکن است دچار نوعی هذیان‌گویی هم بشود. مثلاً من دلفین ناگهان ببینم جناب سردبیر دیگر روی مخ نداشته‌ام راه نمی‌رود، ذهنم را نمی‌خواند، مرتباً خطوط قرمز و بایدونبایدهای نوشتن این ستون ناسازه معلق در فضا را گوشزد نمی‌کند.
یا مثلاً: ناگهان عینک تار خش دارم را برمی‌دارم و می‌بینم: دولت تأمین بهداشت، مسکن، آموزش از مدرسه تا دانشگاه را از وظایف خودش می‌داند، مسئولین ما هم به‌جای گرفتن ژست‌های حق‌به‌جانب (حالا نه این‌که مثل دولتمردان ژاپن زانو بزنند) بلکه با چهره‌ای که انگار پذیرفته‌اند کاستی‌هایی در کارشان بوده است دارند برای دوران سخت سپری شده عذرخواهی می‌کنند! و من درحالی‌که اشک شوق در چشمانم حلقه‌زده است: دارم می‌نویسم همیشه می‌دانستم این‌ها ذاتشان خوب است حتماً این وضعیت اجتناب‌ناپذیر بوده است، حالا خدا را شکر که همه‌چیزهای بد دارد می‌رود. گرانی مسکن و اجاره و پشت‌بام، گرانی طلا و ارز و پارچه و قربیل، گرانی نان و برنج و سمبوسه و باقلا قاتوق همه دارد می‌رود، عجب، کرونا هم دارد گورش را گم می‌کند و همه‌چیز انگار دارد برمی‌گردد به سال‌ها، ماه‌ها و حتی همین روزهای پیش، مثل همان روزها که باران بود، شقایق بود و پرندگان بر نارون‌ها آواز می‌خواندند؛ و بعد حالا دارم فکر می‌کنم برای این‌همه موهبت بهتر است به سردبیر پیشنهاد بدهم ساختمان را چراغانی کند، هرچند کمی بعد به این فکر می‌کنم حالا که همه‌چیز گل‌وبلبلی است، ممکن است سوژه برای نوشتن پیدا نکنم... که ناگهان سردبیر از راه می‌رسد، خیس عرق عینک و روزنامه‌اش را پرت می‌کند روی میز و می‌گوید: مردم بدبخت شده‌اند دلفین! بورس فروریخت، دلار از لایه سخت عبور کرد، از مرز بیست‌وپنج گذشت، سر راهت که میری ساحل برای خودت چند دانه برنج، ماسک و ارزاق بخر! هوا پسه! بد جوری هم... و من سراسیمه مثل خرس قطبی که از خواب زمستانی بیدار شده باشم، عینک مه‌آلودم را پاک می‌کنم و گوشه سمت راست پایین ستون می‌نویسم:
قطعنامه: سردبیر عصبانی است، از طرفی شاید خرید چند دانه برنج، یکی دو عدد نان و برای یکی دو روز سیب‌زمینی و کدو شرط عقل باشد، دیوانگی را فرو می‌گذاریم برای ستون بعد.
نتیجه اخلاقی: راستش همیشه هجوم اضطراب گرسنه‌ام می‌کند، گرسنگی که اخلاق حالی‌اش نمی‌شود، می‌شود؟!
نکته: یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.
توصیه: واقعیت‌ها تلخ و جانکاه‌اند اما درهم‌آمیزی تخیل با واقعیت‌ها برای نوشتن ضروری است، نگران نباش مخاطب اصیل دوباره بازمی‌گردیم به فصل دیوانگی، چون دیوانگی حتماً در نوشتن ردپایی و عالمی دارد.