نقدینهای بر مجموعه شعر «به گلهای کاغذی پشت دیوار» سروده اسماعیل علیپور
شاعر جهان را بو میکشد
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)پیشازاین دفتر شعر، شاعر دو دفتر شعر را بر بساط نشر نشانده بود: که یکی از آنها «به رقص رقص مولوی» است و دیگری «من ملوان خوابهای خودم هستم» است. مجموعه جدید دربردارنده ۴۳شعر سپید است. ۱۱شعر متوسط و ۳۲شعر کوتاه.
وقتی دفتر شعر «به گلهای کاغذی پشت دیوار» را در دست گرفتم، بیوقفه تا آخرین شعر کتاب رفتم و مرور زمان را احساس نکردم. یکی از تعاریف «ایجاز» همین است که هنگام خواندن شعر مرور زمان را احساس نکنی. «ایجاز» در تعریف قدما کلام کم و معنی بسیار را گویند. از این زاویه هم علیپور قصور نکرده است. به شعر نخست شاعر نظر بیندازیم:
به درخت پشت پنجره /به نارنجها /که صف بستهاند /و به این باران / که دیوانه کرده است /علفها را /خیز برمیدارم /گل زردی میچینم/ میان علفها / به روایتی تازه.(ص. ۵)
کلمات، همه، بدون حشو در کنار هم نشستهاند. شعر هم «روایتی تازه» ندارد. خود شاعر «گل زرد» را روایتی تازه میداند. «گل زرد» میتواند مجاز از «پاییز» باشد. شاعر شاید میخواهد زمان ریزش باران را به ما گوشزد کند. او نمیخواهد «گل زرد» پایمال باران باشد.
یک مجاز دیگر هم در شعر وجود دارد و آن «صف بستن نارنجها» است که مجاز از «درخت نارنج» است. زبان روایت هم وصفی و بر پایه استعارههای مکنیه یا تشخیص پیش میرود. تمامی کلمات نیز در این شعر میتوانند زنده باشند و مابهازای دیگری داشته باشند. بهجز نارنجها و باران و علف و گل زرد، درختی پشت پنجره شاعر است. این درخت به نحوی در سایر شعرهای شاعر هم به چشم میخورد. آن گل زرد که یادآور پاییز است، در شعرهای دیگر شاعر هم هست. شاعر ۱۲ بار از «پاییز» استفاده کرده و «برگریزان» و «آوردگاه برگها» و «گل زرد» که این آخری در شعر ۲۱ دوباره پیداشده است. بهجز واژه «درخت» شاعر ۷ بار از واژه «دیوار» کار کشیده است. کلمه «دیوار» هم در مفهوم فلسفی ژان پل سارتری و در حالت استعاری ظهور کرده است: کجا بروم؟ /پشت این دیوارها/ دیوارهای دیگریست!(ص ۵۰) تعریف فلسفه هم باید همین باشد. هر دیواری را که برداری، دیوارهای دیگری میروید. از این نگاه، شاعر هم در درون و هم در برون دیوار میبیند.
علیپور یک شاعر بومی است. بومی کسی است که جهان را بو میکشد و جهت دوربین نگاهش را از بالا به پایین میآورد.
کلماتی که با شاعر زندگی میکنند عمدتاً: کلاغ، شب، سنگ، پنجره، برگ، باران، موج، کاج، پنگوئن، ابر، بوی جنوب، باد، ماهی، ماسه، دریا و ساحل است. شاعر با همین کلمات زندگی میکند و زمان و حتی مکانی را که در آن زندگی میکند، لو میدهد. همین واژهها میتواند هر شاعری را روی تیغ تیز یک رمانتیک لغزان بنشاند اما علیپور بهخوبی توانسته با ریزبینی و با نگاهی رئالیستی - سمبولیستی خودش را از لغزیدن برهاند. تمهایی که شاعر به آنها اقبالی نشان داده بهجز مرگ، تنهایی عشق و دلهره است. شاعر به زیبایی از مرگ میگوید، بدون آنکه از کلمه «مرگ» استفاده کند: «سخت نیست/ مشتی خاکستریم/ بر باد میرویم.»(ص ۴۳)
در شعر دوم هم شاعر از «عشق ممنوعه» میگوید، بدون آنکه در آن شعر به نسبت بلندنامی از «عشق» بیاورد: حالا که تا این درختان آمدهام /چیدن سیبی را / بیتعارف رد نمیکنم /و از شما چه پنهان /کلاغهای تازهای در آستین دارم /فیالمثل/ خاک شدن در زیر آبشارها/ با رفتن برگی / در صدای رود...(ص ۶)
بیتعارف شعر پر از استعاره و پارادوکس و ایهام است بدون آنکه دچار تصنع و تعقید شود.«خاک شدن در زیر آبشارها» پارادوکس زیبا و آشناییزدایی تازهای است و «رفتن برگ در صدای رود» هم همینطور ضمن آنکه «برگ» استعاره از «شاعر» و «رود» ایهام است. «صدای رود رود» و خود «رود» که مقصود رودخانه است. در این اشعار، استعارههای حسامیزانه کم نیست «رفتن در صدا». زبان شاعر تلخ است و با تعریض و کنایه در آوردگاه برگها میخندد و طعنه میزند. شاید به همین دلیل در آخرین شعر خود میگوید:«بااینهمه/ نومید هم مباش/ که دریچهای تازه هست.»
وقتی دفتر شعر «به گلهای کاغذی پشت دیوار» را در دست گرفتم، بیوقفه تا آخرین شعر کتاب رفتم و مرور زمان را احساس نکردم. یکی از تعاریف «ایجاز» همین است که هنگام خواندن شعر مرور زمان را احساس نکنی. «ایجاز» در تعریف قدما کلام کم و معنی بسیار را گویند. از این زاویه هم علیپور قصور نکرده است. به شعر نخست شاعر نظر بیندازیم:
به درخت پشت پنجره /به نارنجها /که صف بستهاند /و به این باران / که دیوانه کرده است /علفها را /خیز برمیدارم /گل زردی میچینم/ میان علفها / به روایتی تازه.(ص. ۵)
کلمات، همه، بدون حشو در کنار هم نشستهاند. شعر هم «روایتی تازه» ندارد. خود شاعر «گل زرد» را روایتی تازه میداند. «گل زرد» میتواند مجاز از «پاییز» باشد. شاعر شاید میخواهد زمان ریزش باران را به ما گوشزد کند. او نمیخواهد «گل زرد» پایمال باران باشد.
یک مجاز دیگر هم در شعر وجود دارد و آن «صف بستن نارنجها» است که مجاز از «درخت نارنج» است. زبان روایت هم وصفی و بر پایه استعارههای مکنیه یا تشخیص پیش میرود. تمامی کلمات نیز در این شعر میتوانند زنده باشند و مابهازای دیگری داشته باشند. بهجز نارنجها و باران و علف و گل زرد، درختی پشت پنجره شاعر است. این درخت به نحوی در سایر شعرهای شاعر هم به چشم میخورد. آن گل زرد که یادآور پاییز است، در شعرهای دیگر شاعر هم هست. شاعر ۱۲ بار از «پاییز» استفاده کرده و «برگریزان» و «آوردگاه برگها» و «گل زرد» که این آخری در شعر ۲۱ دوباره پیداشده است. بهجز واژه «درخت» شاعر ۷ بار از واژه «دیوار» کار کشیده است. کلمه «دیوار» هم در مفهوم فلسفی ژان پل سارتری و در حالت استعاری ظهور کرده است: کجا بروم؟ /پشت این دیوارها/ دیوارهای دیگریست!(ص ۵۰) تعریف فلسفه هم باید همین باشد. هر دیواری را که برداری، دیوارهای دیگری میروید. از این نگاه، شاعر هم در درون و هم در برون دیوار میبیند.
علیپور یک شاعر بومی است. بومی کسی است که جهان را بو میکشد و جهت دوربین نگاهش را از بالا به پایین میآورد.
کلماتی که با شاعر زندگی میکنند عمدتاً: کلاغ، شب، سنگ، پنجره، برگ، باران، موج، کاج، پنگوئن، ابر، بوی جنوب، باد، ماهی، ماسه، دریا و ساحل است. شاعر با همین کلمات زندگی میکند و زمان و حتی مکانی را که در آن زندگی میکند، لو میدهد. همین واژهها میتواند هر شاعری را روی تیغ تیز یک رمانتیک لغزان بنشاند اما علیپور بهخوبی توانسته با ریزبینی و با نگاهی رئالیستی - سمبولیستی خودش را از لغزیدن برهاند. تمهایی که شاعر به آنها اقبالی نشان داده بهجز مرگ، تنهایی عشق و دلهره است. شاعر به زیبایی از مرگ میگوید، بدون آنکه از کلمه «مرگ» استفاده کند: «سخت نیست/ مشتی خاکستریم/ بر باد میرویم.»(ص ۴۳)
در شعر دوم هم شاعر از «عشق ممنوعه» میگوید، بدون آنکه در آن شعر به نسبت بلندنامی از «عشق» بیاورد: حالا که تا این درختان آمدهام /چیدن سیبی را / بیتعارف رد نمیکنم /و از شما چه پنهان /کلاغهای تازهای در آستین دارم /فیالمثل/ خاک شدن در زیر آبشارها/ با رفتن برگی / در صدای رود...(ص ۶)
بیتعارف شعر پر از استعاره و پارادوکس و ایهام است بدون آنکه دچار تصنع و تعقید شود.«خاک شدن در زیر آبشارها» پارادوکس زیبا و آشناییزدایی تازهای است و «رفتن برگ در صدای رود» هم همینطور ضمن آنکه «برگ» استعاره از «شاعر» و «رود» ایهام است. «صدای رود رود» و خود «رود» که مقصود رودخانه است. در این اشعار، استعارههای حسامیزانه کم نیست «رفتن در صدا». زبان شاعر تلخ است و با تعریض و کنایه در آوردگاه برگها میخندد و طعنه میزند. شاید به همین دلیل در آخرین شعر خود میگوید:«بااینهمه/ نومید هم مباش/ که دریچهای تازه هست.»