علل عدم تحقق گفتوگو در سپهر سیاسی- اجتماعی ایران
امیر ستاری ( قعال سیاسی)در میان ارتباطات مختلفی که انسان با دیگری برقرار میکند، آن نوع از ارتباط را میتوان گفتوگو نامید که در آن، کلام و سخن، فرمان هدایت و رابطه را در دست میگیرد. گفتوگو تنها فرایندی نیست که انسان و دیگری در آن باهم سخن بگویند و بهتر و بیشتر همدیگر را بیشتر فهم کنند، بلکه مبانی انسان نیز در گروی این فرآیند و حاصل این نوع از ارتباط با دیگری است. بنابراین گفتوگو هویت انسان است. از طریق گفتوگوست که در آن شهروندان به دور از وحشت و خشونت به بیان خواستههای خردمندانه خود پرداخته و اشتباهات و دیدگاههای اجتماعی و سیاسی خود را به بوته نقد میگذارند و برپایه همین گفتوگو و فهم متقابل است که بنیانهای اصلی جامعه مدنی را شکل میدهد.
گفتوگو پیش شرطهایی دارد که مشارکت در آن مستلزم رعایت آنهاست، این پیش شرطها عبارتند از: قابل فهم بودن(چه میگویی؟)، صداقت(آیا واقعا منظورت این است؟)، درستی(آیا محق گفتن این سخن هستی؟) و صدق(آیا آنچه میگویی صادق است؟).
علاوه براین، مشارکت در گفتوگو، اخلاق مختص خود را نیز میطلبد. تفاهم و همدلی، مدارا، حضور طرفین گفتوگو در وجود دیگری، تلاش برای پیشبرد معرفت و حل گرههای فکری، اعتراف به اشتباه، نقادی، حساسیت درباره تناقضات، ابزاری نگاه نکردن به گفتوگو و امتناع از اقتدار و سلطه و نقاد بودن طرفِ گفتوگو. فقط با رعایت این موارد است که میتواند منجر به شکلگیری گفتوگوی سالم و سازنده شود. انسان ایدئولوگ به هیچ روی گفتوگو در معنای حقیقی آن را تجربه نخواهد کرد، چراکه از قبل دارای پیشفرض بوده و اگر هم سخنی رانده شود صرفا درجهت دفاع از ایده پیشین خود خواهد بود. در عرصه سیاسی ایران معاصر نیز گفتوگوی سیاسی بهمعنای حقیقی آن، حداقل در سه گفتمان سیاسی حاکم اخیر( دوره قاجار، دوره پهلوی و دوره انقلاب اسلامی) هیچوقت شکل نگرفته است. در هریک ازاین سه دوره، گفتمانهای مختلفی (پدرسالارانه، ملیگرایانه و اسلامگرایانه) شکل گرفتهاند، و انتظار میرفت که در کردار این گفتمانها نیز تغییری اساسی شکل گیرد. اما آن چیزی که با گذشت حدود یک قرن از دستور کار گرفتن توسعه سیاسی هنوز با آن مواجهیم، نوعی درجازدن و فقدان چیزی ملموس در حیات اجتماعی و سیاسی است. میتوان عامل اصلی این مساله را نگرشهای قیممآبانه و سنتی درباره حکومت و حاکمیت بهشمار آورد.
هرچند توسعه اقتصادی و اجتماعی شرایط مساعدی برای برپایی حکومتی دموکراتیک را فراهم کرده، اما نفوذ فرهنگ سنتی و گفتمانهای اقتدارگرایانه مانع از رشد و شکوفایی استعدادهای این نهادها شده و این نهادها تا جایی امکان رشد داشتهاند که با اصول اقتدارگرایی سازگاری داشتهاند. بنابراین رفتهرفته این نهادها تغییر کارایی داده و بهعنوان ابزاری برای اقتدارگرایی تبدیل شدهاند. پس نسبت و رابطه مردم و حاکمیت نیز نسبتی تبعی و آمرانه بوده و سنت مقوم آن بوده است، بهعبارت دیگر حاکمیت سیاسی همواره با سنت عجین بوده و مانع از تحقق رویکردهای عقلانی شده است. آنچه که امروزه جامعه ایران بهشدت نیازمند آن است، عقلانیت و اندیشه انتقادیاست. بدین جهت باید جامعه را از مواردی چون پدرسالاری، مردسالاری، پیشکسوتسالاری، خدایگانسالاری و کیش شخصیت و... مواردی این چنینی که ذیل عنوان شبان-رمگی هستند، زدود. چراکه در چنین شرایطی جامعه هیچوقت گفتوگو را تجربه نخواهد کرد و آنچه که استمرار خواهد یافت فرهنگ سکوت است و نه فرهنگ گفتوگو. البته چنین فرهنگی یک شبه بهوجود نیامده که یک شبه هم از بین برود. استمرار فرهنگ سکوت در قرنهای مختلف به تمام بخشهای جامعه تسری پیدا کرده و در همه بخشها سنتِ صدور حکم و پاسخ و اطاعت بیچون و چرا نفوذ کرده است. هرچند طی سده اخیر، در ادبیات اجتماعی و سیاسی ما تغییراتی در جهت حرکت به سمت گفتوگو انجام شده است، با این وجود ما هنوز دیالوگ بهمعنای واقعی کلمه نداریم و علت عمده آن هم بهنظر میرسد تسلط گفتمانهای اقتدارگرا بر جامعه باشد. این مساله به فقدان مدارای سیاسی و در نتیجه به فقدان روحیه جمعی و خردورزی منجر شده و راه را بر دیالوگ رودررو و معنادار میان جامعه و گروههای سیاسی و حاکمیت خواهد بست. گفتوگو نیازمند فضای مناسب اجتماعی و سیاسی است. تا وقتی که چیزهایی را فکر میکنیم نباید دربارهشان صحبت شود، بسیار بعید است که در حوزه عمومی، دیالوگ و گفتوگو به معنای واقعی کلمه شکل بگیرد. راه برونرفت از این وضعیت تقویت بسترهای مناسب گفتوگو و تقویت تساهل و مداراست. اقتدارگرایی در هر حوزهای اعم از خانواده، احزاب، نهادهای مختلف اجتماعی-سیاسی و... اصلیترین آفت گفتوگو بوده و کسی که از تکثر عقاید و به قول هابرماس از کنش ارتباطی حمایت میکند، نمیتواند امر گفتوگو و نقد را نادیده بگیرد و خود را مبرا از نقد بکند.
گفتوگو پیش شرطهایی دارد که مشارکت در آن مستلزم رعایت آنهاست، این پیش شرطها عبارتند از: قابل فهم بودن(چه میگویی؟)، صداقت(آیا واقعا منظورت این است؟)، درستی(آیا محق گفتن این سخن هستی؟) و صدق(آیا آنچه میگویی صادق است؟).
علاوه براین، مشارکت در گفتوگو، اخلاق مختص خود را نیز میطلبد. تفاهم و همدلی، مدارا، حضور طرفین گفتوگو در وجود دیگری، تلاش برای پیشبرد معرفت و حل گرههای فکری، اعتراف به اشتباه، نقادی، حساسیت درباره تناقضات، ابزاری نگاه نکردن به گفتوگو و امتناع از اقتدار و سلطه و نقاد بودن طرفِ گفتوگو. فقط با رعایت این موارد است که میتواند منجر به شکلگیری گفتوگوی سالم و سازنده شود. انسان ایدئولوگ به هیچ روی گفتوگو در معنای حقیقی آن را تجربه نخواهد کرد، چراکه از قبل دارای پیشفرض بوده و اگر هم سخنی رانده شود صرفا درجهت دفاع از ایده پیشین خود خواهد بود. در عرصه سیاسی ایران معاصر نیز گفتوگوی سیاسی بهمعنای حقیقی آن، حداقل در سه گفتمان سیاسی حاکم اخیر( دوره قاجار، دوره پهلوی و دوره انقلاب اسلامی) هیچوقت شکل نگرفته است. در هریک ازاین سه دوره، گفتمانهای مختلفی (پدرسالارانه، ملیگرایانه و اسلامگرایانه) شکل گرفتهاند، و انتظار میرفت که در کردار این گفتمانها نیز تغییری اساسی شکل گیرد. اما آن چیزی که با گذشت حدود یک قرن از دستور کار گرفتن توسعه سیاسی هنوز با آن مواجهیم، نوعی درجازدن و فقدان چیزی ملموس در حیات اجتماعی و سیاسی است. میتوان عامل اصلی این مساله را نگرشهای قیممآبانه و سنتی درباره حکومت و حاکمیت بهشمار آورد.
هرچند توسعه اقتصادی و اجتماعی شرایط مساعدی برای برپایی حکومتی دموکراتیک را فراهم کرده، اما نفوذ فرهنگ سنتی و گفتمانهای اقتدارگرایانه مانع از رشد و شکوفایی استعدادهای این نهادها شده و این نهادها تا جایی امکان رشد داشتهاند که با اصول اقتدارگرایی سازگاری داشتهاند. بنابراین رفتهرفته این نهادها تغییر کارایی داده و بهعنوان ابزاری برای اقتدارگرایی تبدیل شدهاند. پس نسبت و رابطه مردم و حاکمیت نیز نسبتی تبعی و آمرانه بوده و سنت مقوم آن بوده است، بهعبارت دیگر حاکمیت سیاسی همواره با سنت عجین بوده و مانع از تحقق رویکردهای عقلانی شده است. آنچه که امروزه جامعه ایران بهشدت نیازمند آن است، عقلانیت و اندیشه انتقادیاست. بدین جهت باید جامعه را از مواردی چون پدرسالاری، مردسالاری، پیشکسوتسالاری، خدایگانسالاری و کیش شخصیت و... مواردی این چنینی که ذیل عنوان شبان-رمگی هستند، زدود. چراکه در چنین شرایطی جامعه هیچوقت گفتوگو را تجربه نخواهد کرد و آنچه که استمرار خواهد یافت فرهنگ سکوت است و نه فرهنگ گفتوگو. البته چنین فرهنگی یک شبه بهوجود نیامده که یک شبه هم از بین برود. استمرار فرهنگ سکوت در قرنهای مختلف به تمام بخشهای جامعه تسری پیدا کرده و در همه بخشها سنتِ صدور حکم و پاسخ و اطاعت بیچون و چرا نفوذ کرده است. هرچند طی سده اخیر، در ادبیات اجتماعی و سیاسی ما تغییراتی در جهت حرکت به سمت گفتوگو انجام شده است، با این وجود ما هنوز دیالوگ بهمعنای واقعی کلمه نداریم و علت عمده آن هم بهنظر میرسد تسلط گفتمانهای اقتدارگرا بر جامعه باشد. این مساله به فقدان مدارای سیاسی و در نتیجه به فقدان روحیه جمعی و خردورزی منجر شده و راه را بر دیالوگ رودررو و معنادار میان جامعه و گروههای سیاسی و حاکمیت خواهد بست. گفتوگو نیازمند فضای مناسب اجتماعی و سیاسی است. تا وقتی که چیزهایی را فکر میکنیم نباید دربارهشان صحبت شود، بسیار بعید است که در حوزه عمومی، دیالوگ و گفتوگو به معنای واقعی کلمه شکل بگیرد. راه برونرفت از این وضعیت تقویت بسترهای مناسب گفتوگو و تقویت تساهل و مداراست. اقتدارگرایی در هر حوزهای اعم از خانواده، احزاب، نهادهای مختلف اجتماعی-سیاسی و... اصلیترین آفت گفتوگو بوده و کسی که از تکثر عقاید و به قول هابرماس از کنش ارتباطی حمایت میکند، نمیتواند امر گفتوگو و نقد را نادیده بگیرد و خود را مبرا از نقد بکند.