پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


درویشانه

مرتضی فخری قاضیانی (داستان‌نویس)
در پاتوق تئاتر شهر با مرتضی. ر، پیرمردی با ریش و موهای بلند سپید هم آشنا شدم. روی نیمکتی نشسته بودم که آمد پلاستیک‌های خرت‌وپرتش را پشت نیمکت و بین نرده باغچه درخت و گل گذاشت و کنارم نشست و به نرمی و گرمی سخن گفت و با هم آشنا شدیم. کمی که گذشت، رفت و از خانم‌های آش و چای‌فروش دوروبر ایستگاه مترو که روی پله و سکوهای حوض اطراف محوطه پارک، بساط داشتند، دو تا چای خرید و منو با گرمی پذیرفت ومهمون کرد. گفت بازیگر نقش چندم چند فیلم تاریخی بوده و شب‌ها در دفتر آقای ک، کارگردان و تهیه‌کننده سینما می‏خوابد. خیلی سال پیش، زن و خانواده‌اش را ترک کرد و زندگی تنها و درویشانه‌ای دارد. تنها دارایی‌اش همون نیمکت نزدیک تالار شهر و چند مشما و کارتن و خرت‌وپرت‌های داخلش است که گاه عوض و تازه می‌شوند چون شهرداری برمی‌دارد و پیرمرد باز دیر می‌رسد و بداخلاق و عصبانی، روز از نو و روزی از نو. پیرمرد دوستان هم‌سن و یکدلی دارد که گاه از خانه خود برایش خوراکی و ناهار و شام می‌آورند. روزهای سرد زمستان به داخل ایستگاه مترو که بازارچه دارد و گرم است، می‏رود و روی پله‌ها و سکوهای گذر راه‌های آنجا با دوستانش می‌نشیند و وقت می‌گذراند. اغلب که می‌بینمش، به چای نبات و گاه که وضعم خوب باشد، یک‌کاسه آش دعوتش می‌کنم او که همنامم هست دو دهه بیشترمی‌شه متارکه کرده و روزها در پارک میگذرونه و شب‌ها در دفتر تهیه کننده و کارگردان معروفی می‏خوابه و استراحت می‏کنه، دم دست‌ترین رفیق پاتوقی پارک دانشجو و تئاتر شهری‌ام است که میتونم هر روز ببینمش و بارفقای هر روز بیشترش! رفیق شوم. یه جورایی، آقامرتضی با زندگی درویشانه‌اش سنگ صبور خیلی‌ها شده؛ از زن‌ها و مردهای بدبخت بیچاره تا پولدارها ومجردها و حتی هنرمندانی که او را میشناسن و با او در ارتباطن؛ پیرمردهای بازنشسته‌ای هم هستن که خانه و خانواده دارن و هر روز خوراکی براش میارن. او با همه، صمیمیه و پای درد دل همه میشینه و گاه سبب آشنایی و کار خیر راه‌انداز آدم‌ها هم میشه.