برای روز لغو بردهداری
دکتر احسان اقبال سعید ( نویسنده و روزنامهنگار)روز نخست مردادماه خورشیدی مصادف با روز لغو بردهداری در تقویم میلادی است وکاش میشد با خطی به قلم آغشته به دوات قرمز برای همیشه یک بلیه بشری را قدغن کرد. از روزی که در پایان جنگهای خونین داخلی در ایالات متحده آبراهام لینکلن فرمان لغو بردهداری را صادر کرد سالهای بسیاری میگذرد. برای برداشت بهتر از آن دوران میتوانید فیلم معروف «بربادرفته» را به تماشا بنشینید. امروز اما اسم بردهداری به دایرهالمعارفها کوچیده، اما رسم آن انگار پرنفس وجاری در میان و میانه میدان ایالات متحده است. هنوز روزهای چندانی از حکایت سختی زانو وشکنندگی گردن و شریان نمیگذرد و قتل جرج فلوید آن ناسفید نگونبخت در اذهان تازه است و خیابانهای ینگه دنیا هنوز هم ملتهب آن. نگاشتههای ذیل به همین مناسبت و همان تاریخ اجحاف و ایلغار نوع بشر به گناه رنگدانههای بیاختیار رخ است.
آنچه در میان هیاهوی کرونا و هیهات یک مجنوننمای دولتدار در کاخ سفید بر گروهی از رنگینپوستان جامعه آمریکایی رفت، حکایت از تکرار روندهای همیشه و تنها تسکین موقت و زیرفرش نهانساختن جامههای آلوده به خون دارد. بنایی که بنیانگذاران ینگهدنیا کج وخونین بنا نهادند، انگار تا امروز هم با همه رفوها سر راست رفتن و راست ایستادن ندارد، راستترین تفکرات چون ترامپ و نژادپرستان خشونتطلب مثل دستههای کوکلاسکلان مجال خودنمایی و چنگ و دندان نشاندادن مییابند و انگار اگر رودربایستیهایی که ترامپ باب دریدن آنان را نهاده است، بیشتر به کنار بروند عیانتر هم تیشه به پی این بنای کج خواهند نواخت. در ابتدای تسخیر و اسکان در سرزمین جدید و بکر ینگهدنیا گروه گروه ناسفیدپوستان را به بدویترین و موحشترین اشکال با کمان وکمند به بند کشیده به عنوان نیروی کار یا بیگاری برای مزارع پنبه و آباد کردن و رام کردن سرزمین وحشی در کشتیها روانه آمریکا میکردند. ریشه بسیاری از موسیقیهای جاز و غلطانداز آمریکایی نیز در نجوا و نوحههای همین بینوایان بریده از خانه و خانمان است که بعدها در صفحاتی گرانقیمت و جریانساز به فروشهای آنچنانی دست یافت. جنگهای معروف شمال و جنوب ایالات متحده بر سر همین قانون بردهداری هرچند به الغای بردهداری انجامید، اما کیفیت آموزش وجایگاه اقتصادی این «مهمانان به سرنیزه آورده» را بهبود نداد و نوعی تثبیت بینوایی، حاشیهنشینی و مجرمانگاری را به روند و توارث تبدیل ساخت. روایت است تا همین دهه شصت میلادی تفکیک نژادی هولناک و حیرتآوری در ایالات متحده با وضوح کامل اعلام و اعمال میشد. دامن این درندهخویی و بهرهکشی و تحقیر تا استفاده از اماکن عمومی و وسایل حمل و نقل و حتی استفاده از آبخوریها هم امتداد داشت. بر ورودی بسیاری عشرتکدههای آن روزهای ایالات متحده به خط خوانا نگاشته بودند «ورود سگ و سیاهپوست ممنوع» و تو خود حدیث دردناک بخوان از چهار کلمه که خود شرم دارند از جمله شدن! مبارزات سالیان و تغییر جهان اما امید بهبود و شریف بودن تن آدمی به «جان آدمیت» را افزونتر کرده بود، اما فارغ از تغییر تابلوها و گلکردن امثال اپرا وینفری مجری شهیر رنگینپوست یا حتی باراک اوباما که میشود آنها را از تنهاترین رنگینپوستان موفق و مرفه خواند و نه یکی از تنها شادکام رنگینپوست ایالات متحده، شرایط تغییر چندانی نکرده است. آمارها حکایت از سطوح بسیار پایینتر آموزش و به تبع ابتیاع شغلهای بهتر از سوی ناسفیدپوستان دارد. فقر و توسعهنیافتگی وقتی چون سیل ناگزیر به مرداب جرم و جنحه و مواد مخدر پیوند میخورد، امکان ایجاد تصویر یک بحران دائمی و بمب ساعتی را از این جماعت محکوم به بینوایی فراهم میکند. وقتی در یک جامعه علاوه بر طبقه تحصیلکرده و برخوردار حکومتگر، جماعت فرهیخته یا متوسطتر جامعه گروه یا اقلیتی را یک تهدید یا مرداب برای خود و فرزندانشان تصویر یا تصور و شاید هم تخیل کنند، در بحرانهای ادواری اقتصادی-اجتماعی یا بیکاریهای دورهای آماج خشم و انزوا قرار میگیرند و تهدید و تحدید وقتی متقابل میشود سیکل خشونت و محرومیت برونداد شوم آن است. همان متاع نامطبوعی که امروز در خیابانهای برخی مناطق ایالات متحده به شفافیت تمام قابل مشاهده است. دیر و دور نیست که برای گروههای دیگر چون لاتینتبارها که جمعیت قابل توجه و قدیمی ایالات متحده هستند و ایضا در برخی ایالات کم برخوردارتر در مواجهه با مراکز جمعیتی و همینطور ایالات با جمعیت سنتی سفیدپوست که عمده حامیان راست آنارشیستی چون ترامپ هستند به مرز انفجار و انهدام برسد. قدرتها به طور تاریخی وقتی بزرگتر از گلیم خود میشوند سیر زوال و فرسودگی همچون بلا به جانشان میافتد. مثال نزدیکش همین شوروی که چنان بر سر توزیع منابع و شأن اجزای تشکیلدهنده نزاع بالا گرفت که در پیوند با کمبود منابع برای روغن زدن چرخهای نحیف این غول حجیم اسباب پراکندگی و پارهپاره شدن را فراهم آورد.
در میان و میانه اینسان بحرانهاست که میتوان میزان چسبندگی ملی و پیوستگی زمان بحران میان ملتها را درک کرد. وقتی زمین سفتتر از هر زمان است و بحران کرونا اسباب تنگتر شدن امکانات شغلی-رفاهی است، به دنبال مقصر و عامل گشتن برای اهل سیاست و سادهدلان نابرخوردار سرگرمی و علاج ناعلاج دلپسندیست. نکته باریکتر از مو این که در ایالات متحده این غیر و عامل تباهی را در بیگانه و غیر میجویند و گاه مهاجران سیبل مقابل کینهتوزی روزگار سخت میشوند، اما در ایالات متحده همیشه انگار رنگینپوستان و لاتینتبارها اجنبی انگاشته میشوند و آماج فوج خشم و خدنگ. اما نباید از نظر دور داشت که برادری ناتنی هر چقدر هم با وصله و پینه برقرار بماند، لاجرم روزی از هم خواهد گسست. نمیتوان از متهم روزهای سخت انتظار آمریکایی رام و مفتخر سایر ایام را داشت.
آنچه در میان هیاهوی کرونا و هیهات یک مجنوننمای دولتدار در کاخ سفید بر گروهی از رنگینپوستان جامعه آمریکایی رفت، حکایت از تکرار روندهای همیشه و تنها تسکین موقت و زیرفرش نهانساختن جامههای آلوده به خون دارد. بنایی که بنیانگذاران ینگهدنیا کج وخونین بنا نهادند، انگار تا امروز هم با همه رفوها سر راست رفتن و راست ایستادن ندارد، راستترین تفکرات چون ترامپ و نژادپرستان خشونتطلب مثل دستههای کوکلاسکلان مجال خودنمایی و چنگ و دندان نشاندادن مییابند و انگار اگر رودربایستیهایی که ترامپ باب دریدن آنان را نهاده است، بیشتر به کنار بروند عیانتر هم تیشه به پی این بنای کج خواهند نواخت. در ابتدای تسخیر و اسکان در سرزمین جدید و بکر ینگهدنیا گروه گروه ناسفیدپوستان را به بدویترین و موحشترین اشکال با کمان وکمند به بند کشیده به عنوان نیروی کار یا بیگاری برای مزارع پنبه و آباد کردن و رام کردن سرزمین وحشی در کشتیها روانه آمریکا میکردند. ریشه بسیاری از موسیقیهای جاز و غلطانداز آمریکایی نیز در نجوا و نوحههای همین بینوایان بریده از خانه و خانمان است که بعدها در صفحاتی گرانقیمت و جریانساز به فروشهای آنچنانی دست یافت. جنگهای معروف شمال و جنوب ایالات متحده بر سر همین قانون بردهداری هرچند به الغای بردهداری انجامید، اما کیفیت آموزش وجایگاه اقتصادی این «مهمانان به سرنیزه آورده» را بهبود نداد و نوعی تثبیت بینوایی، حاشیهنشینی و مجرمانگاری را به روند و توارث تبدیل ساخت. روایت است تا همین دهه شصت میلادی تفکیک نژادی هولناک و حیرتآوری در ایالات متحده با وضوح کامل اعلام و اعمال میشد. دامن این درندهخویی و بهرهکشی و تحقیر تا استفاده از اماکن عمومی و وسایل حمل و نقل و حتی استفاده از آبخوریها هم امتداد داشت. بر ورودی بسیاری عشرتکدههای آن روزهای ایالات متحده به خط خوانا نگاشته بودند «ورود سگ و سیاهپوست ممنوع» و تو خود حدیث دردناک بخوان از چهار کلمه که خود شرم دارند از جمله شدن! مبارزات سالیان و تغییر جهان اما امید بهبود و شریف بودن تن آدمی به «جان آدمیت» را افزونتر کرده بود، اما فارغ از تغییر تابلوها و گلکردن امثال اپرا وینفری مجری شهیر رنگینپوست یا حتی باراک اوباما که میشود آنها را از تنهاترین رنگینپوستان موفق و مرفه خواند و نه یکی از تنها شادکام رنگینپوست ایالات متحده، شرایط تغییر چندانی نکرده است. آمارها حکایت از سطوح بسیار پایینتر آموزش و به تبع ابتیاع شغلهای بهتر از سوی ناسفیدپوستان دارد. فقر و توسعهنیافتگی وقتی چون سیل ناگزیر به مرداب جرم و جنحه و مواد مخدر پیوند میخورد، امکان ایجاد تصویر یک بحران دائمی و بمب ساعتی را از این جماعت محکوم به بینوایی فراهم میکند. وقتی در یک جامعه علاوه بر طبقه تحصیلکرده و برخوردار حکومتگر، جماعت فرهیخته یا متوسطتر جامعه گروه یا اقلیتی را یک تهدید یا مرداب برای خود و فرزندانشان تصویر یا تصور و شاید هم تخیل کنند، در بحرانهای ادواری اقتصادی-اجتماعی یا بیکاریهای دورهای آماج خشم و انزوا قرار میگیرند و تهدید و تحدید وقتی متقابل میشود سیکل خشونت و محرومیت برونداد شوم آن است. همان متاع نامطبوعی که امروز در خیابانهای برخی مناطق ایالات متحده به شفافیت تمام قابل مشاهده است. دیر و دور نیست که برای گروههای دیگر چون لاتینتبارها که جمعیت قابل توجه و قدیمی ایالات متحده هستند و ایضا در برخی ایالات کم برخوردارتر در مواجهه با مراکز جمعیتی و همینطور ایالات با جمعیت سنتی سفیدپوست که عمده حامیان راست آنارشیستی چون ترامپ هستند به مرز انفجار و انهدام برسد. قدرتها به طور تاریخی وقتی بزرگتر از گلیم خود میشوند سیر زوال و فرسودگی همچون بلا به جانشان میافتد. مثال نزدیکش همین شوروی که چنان بر سر توزیع منابع و شأن اجزای تشکیلدهنده نزاع بالا گرفت که در پیوند با کمبود منابع برای روغن زدن چرخهای نحیف این غول حجیم اسباب پراکندگی و پارهپاره شدن را فراهم آورد.
در میان و میانه اینسان بحرانهاست که میتوان میزان چسبندگی ملی و پیوستگی زمان بحران میان ملتها را درک کرد. وقتی زمین سفتتر از هر زمان است و بحران کرونا اسباب تنگتر شدن امکانات شغلی-رفاهی است، به دنبال مقصر و عامل گشتن برای اهل سیاست و سادهدلان نابرخوردار سرگرمی و علاج ناعلاج دلپسندیست. نکته باریکتر از مو این که در ایالات متحده این غیر و عامل تباهی را در بیگانه و غیر میجویند و گاه مهاجران سیبل مقابل کینهتوزی روزگار سخت میشوند، اما در ایالات متحده همیشه انگار رنگینپوستان و لاتینتبارها اجنبی انگاشته میشوند و آماج فوج خشم و خدنگ. اما نباید از نظر دور داشت که برادری ناتنی هر چقدر هم با وصله و پینه برقرار بماند، لاجرم روزی از هم خواهد گسست. نمیتوان از متهم روزهای سخت انتظار آمریکایی رام و مفتخر سایر ایام را داشت.