نیمای غزل
در تاریخ شعر فارسی زنانی وجود دارند که با برکشیدن خود به قلههای شعری، نامی در ردیف شاعران جریانساز پیدا کردهاند. میتوان گفت جریانسازی در شعر فارسی اگرچه هرازگاهی بهکندی شکل میگیرد، اما از حرکت نمیایستد. این به دلیل پشتوانه قوی و تاریخ فرهنگی آن است و الا در عرصههای دیگر ما بیشتر از قافله جهانی عقب ماندهایم. «سیمین خلیلی» معروف به «سیمین بهبهانی» در روز بیستوهشتم تیر سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد و در طول زندگیاش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شده است. او فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) بود و مادرش هم از زنان پیشرو و روزنامهنگار بود و دستی در شعر داشت. سیمین بهبهانی برخلاف فروغ به شعر کلاسیک گرایش پیدا کرد و تقریباً همه آثارش که به شهرت رسیدهاند در این میداناند، اما مثل او از پیروان نیما محسوب میشود. باوجودی که حضور ملکالشعرای بهار، پروین اعتصامی و شهریار را تجربه کرده بود، در ابتدا غزل او نیز در حال و هوای غزل سنتی ایران نفس میکشید، اما بعد از آشنایی با شعر نیما و همنشینی با شاعران نوپرداز، غزل او به سمت نوگرایی رفت تا جایی کارهای خلاقانهای در ایجاد وزن جدید کرد. در کل با دو دوره متفاوت در شعر خانم بهبهانی مواجه هستیم که به نظر میرسد دوره دوم در آثار ایشان بسیار مهم است. نوع نگاه او به غزل و اجتماع و شیوه سرایش اشعار، بیشتر شاعری نیمایی را به ما نشان میدهد که در بحور عروضی میسراید و وزنهای تازهای را به غزل فارسی اضافه کرده است. این پیشگامی و جریانسازی از او شاعری ساخته که هم خوب خوانده میشود و هم شاعران زیادی را به تأثیرپذیری از اشعارش متمایل کرده است. اشعار او بنمایههای اجتماعی دارد که موضوعاتی همچون عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تنفروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در برمیگیرند. بااینهمه عشق هم در شعرهای او جایگاهی بزرگ دارد. عشق در شعر سیمین در شکلهای مختلفی بروز کرده و همیشه به معنای ابراز و داشتن احساسات نسبت به جنس مخالف نیست و شکلهای مختلفی دارد و حتی در برهههایی این عشق قطعشده و دوباره جان گرفته است.
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من