با اجازه آقای هرکول پوآرو
دلفین ساحلآبادی- از دلفین ساحلآبادی چه خبر؟
- نیست! انگار آبشده، رفته توی زمین! یا بخار شده رفته تو آسمون! اثری از آثارش نیست، کمکم داره ترس برم میداره، دلم براش بدجوری شور میزنه.
- هیچ خبری؟ رد پایی، پیامی، کسی ازش خبری نداده؟
- فقط خودش!
- خودش پیام داده؟!
- بله یه پیام که رمزگشاییاش فقط از هرکول پوآرو برمیاد! پیامش اینه: با قطار سریعالسیر ایستگاه پو آنا، به جنگل پناه بردم!
- ایستگاه پو آنا؟!
- آره، سرچ کردم، چنین ایستگاهی فقط میتونه زاییده خیالاتش باشه.
- به جنگل پناه بردنش قابل درکه، اما ایستگاه پو آنا چه صیغهای هست؟
- چطور؟! چه چیزش قابلدرک هست؟
- هیچی! همینطوری، فرار از دست ستوننویسی، ستونهای دود و آلودگی هوای شهر، این کرونای لعنتی هم که بدجوری قوز بالا قوز شده، این اواخر گرونی هم کلافهاش کرده بود.
- راست میگی، آخرین باری که آمد دفتر روزنامه با خودش حرف میزد، گاهی اشک تو چشمهاش حلقه میزد و گاهی قاهقاه میخندید، از فراموشی و آلزایمری که دچارش شده بود نگرانم، میگفت کرونای واقعی فراموشی است، وقتی میخواست از دفتر روزنامه بره بیرون مثل پرندهای بال گشود و رفت سمت پنجره!
- یعنی واقعاً میخواست بپره؟! - همینه که بیشتر نگرانم میکنه! البته به سردبیر چیزی نگفتم، این اواخر اغلب از جنگل و دریا حرف میزد.
- ساحلآبادیها ازش خبری ندارن؟!
- نه بابا، چی میگی، امروز کسی از خودش هم خبری نداره چه برسه از دیگری! اونم خبر داشتن از یه ستوننویس ساده، توی یه روزنامه در پیت در حاشیه وقایع اتفاقیه! (یادم باشه کلمه درپیت رو از متن گفتوگو دربیارم.)
- معمایی شده ماجرا!
- چی گفتی؟
- هیچی داشتم با صدای بلند فکر میکردم.
- بله منم که گفتم معمایی شده که حلش از آدمی از جنس هرکول پوآرو یا اون خانم کارآگاهه برمیاد، اسمش چی بود؟!
- خودتم آلزایمر گرفتی کمکم، خانم مارپلرو میگی؟!
- آره، خانم مارپل. واقعاً یه نگاهی به این خیابون بنداز، ببین چقدر ماشین در حال تردد هست، شهر هم دچار نفستنگی و آلزایمر شده چه برسه دلفین ساحلآبادی نامی که از دریا آمده بود و همیشه میگفت روزی به دریا برمیگردم!
- چی گفتی؟ تکرارش کن لطفاً!
- به دریا برمیگردم!
- یعنی اینکه رد دلفینرو باید توی دریا بگیریم!
- اما او از جنگل حرف زده، این آدرس اشتباه به چه معناست؟!
- اشتباه نیست! جنگل اینجاست، جایی که ازش فرار کرده! جنگل دود و آهن! جنگل کرونا! جنگل گرانی و تورم افسارگسیخته و همه این دردهای بیدرمان، سعی کن بفهمی اینهارو، او یک دلفین بود، میفهمی! یک دلفین و عاشق سینهچاک وسعت پاکیهای دریا!
- بود؟! یعنی حالا دیگه زبونم لال ...(پسر تو توی این لحظه چقدر شبیه پوآرو شدی)
- ولی نگران نباش، او دلفین آدابدانی بود و بدون هماهنگی دستبهکاری نمیزد.
- حالا که میبینی رفته جناب پوآرو و تو هم نمیتونی تو جنگل دود و آهن پیداش کنی!
- و این یعنی قطعنامه بدون حضور دلفین ساحلآبادی!
- بله و اگه بود مینوشت: چه کسی گفته هوای دودآلود بد است، نه ابداً بد نیست! ما به این دود معتادیم، دود برای ما مثل آب برای ماهیهاست! و ما حیات و مماتمان به این دود وابسته است و همه یکجورهایی دودی شدهایم وبیدود دچار خماری مفرط میشویم!
- و لابد نتیجه اخلاقیاش هم میشد: قرارمان باشد همینجا، توی همین ایستگاه متروک.
«بیا سیگاری دود میکنیم / دود میکنیم / دود میکنیم و دوباره عاشق میشویم»
- چقدر این قطعه برایم آشناست، از کی هست؟
- بماند، فعلاً باید خودمان را به دریا برسانیم پیش از آنکه دلفین به اعماق برود.
- نیست! انگار آبشده، رفته توی زمین! یا بخار شده رفته تو آسمون! اثری از آثارش نیست، کمکم داره ترس برم میداره، دلم براش بدجوری شور میزنه.
- هیچ خبری؟ رد پایی، پیامی، کسی ازش خبری نداده؟
- فقط خودش!
- خودش پیام داده؟!
- بله یه پیام که رمزگشاییاش فقط از هرکول پوآرو برمیاد! پیامش اینه: با قطار سریعالسیر ایستگاه پو آنا، به جنگل پناه بردم!
- ایستگاه پو آنا؟!
- آره، سرچ کردم، چنین ایستگاهی فقط میتونه زاییده خیالاتش باشه.
- به جنگل پناه بردنش قابل درکه، اما ایستگاه پو آنا چه صیغهای هست؟
- چطور؟! چه چیزش قابلدرک هست؟
- هیچی! همینطوری، فرار از دست ستوننویسی، ستونهای دود و آلودگی هوای شهر، این کرونای لعنتی هم که بدجوری قوز بالا قوز شده، این اواخر گرونی هم کلافهاش کرده بود.
- راست میگی، آخرین باری که آمد دفتر روزنامه با خودش حرف میزد، گاهی اشک تو چشمهاش حلقه میزد و گاهی قاهقاه میخندید، از فراموشی و آلزایمری که دچارش شده بود نگرانم، میگفت کرونای واقعی فراموشی است، وقتی میخواست از دفتر روزنامه بره بیرون مثل پرندهای بال گشود و رفت سمت پنجره!
- یعنی واقعاً میخواست بپره؟! - همینه که بیشتر نگرانم میکنه! البته به سردبیر چیزی نگفتم، این اواخر اغلب از جنگل و دریا حرف میزد.
- ساحلآبادیها ازش خبری ندارن؟!
- نه بابا، چی میگی، امروز کسی از خودش هم خبری نداره چه برسه از دیگری! اونم خبر داشتن از یه ستوننویس ساده، توی یه روزنامه در پیت در حاشیه وقایع اتفاقیه! (یادم باشه کلمه درپیت رو از متن گفتوگو دربیارم.)
- معمایی شده ماجرا!
- چی گفتی؟
- هیچی داشتم با صدای بلند فکر میکردم.
- بله منم که گفتم معمایی شده که حلش از آدمی از جنس هرکول پوآرو یا اون خانم کارآگاهه برمیاد، اسمش چی بود؟!
- خودتم آلزایمر گرفتی کمکم، خانم مارپلرو میگی؟!
- آره، خانم مارپل. واقعاً یه نگاهی به این خیابون بنداز، ببین چقدر ماشین در حال تردد هست، شهر هم دچار نفستنگی و آلزایمر شده چه برسه دلفین ساحلآبادی نامی که از دریا آمده بود و همیشه میگفت روزی به دریا برمیگردم!
- چی گفتی؟ تکرارش کن لطفاً!
- به دریا برمیگردم!
- یعنی اینکه رد دلفینرو باید توی دریا بگیریم!
- اما او از جنگل حرف زده، این آدرس اشتباه به چه معناست؟!
- اشتباه نیست! جنگل اینجاست، جایی که ازش فرار کرده! جنگل دود و آهن! جنگل کرونا! جنگل گرانی و تورم افسارگسیخته و همه این دردهای بیدرمان، سعی کن بفهمی اینهارو، او یک دلفین بود، میفهمی! یک دلفین و عاشق سینهچاک وسعت پاکیهای دریا!
- بود؟! یعنی حالا دیگه زبونم لال ...(پسر تو توی این لحظه چقدر شبیه پوآرو شدی)
- ولی نگران نباش، او دلفین آدابدانی بود و بدون هماهنگی دستبهکاری نمیزد.
- حالا که میبینی رفته جناب پوآرو و تو هم نمیتونی تو جنگل دود و آهن پیداش کنی!
- و این یعنی قطعنامه بدون حضور دلفین ساحلآبادی!
- بله و اگه بود مینوشت: چه کسی گفته هوای دودآلود بد است، نه ابداً بد نیست! ما به این دود معتادیم، دود برای ما مثل آب برای ماهیهاست! و ما حیات و مماتمان به این دود وابسته است و همه یکجورهایی دودی شدهایم وبیدود دچار خماری مفرط میشویم!
- و لابد نتیجه اخلاقیاش هم میشد: قرارمان باشد همینجا، توی همین ایستگاه متروک.
«بیا سیگاری دود میکنیم / دود میکنیم / دود میکنیم و دوباره عاشق میشویم»
- چقدر این قطعه برایم آشناست، از کی هست؟
- بماند، فعلاً باید خودمان را به دریا برسانیم پیش از آنکه دلفین به اعماق برود.