ساحت آکادمیک و رویکرد انتقادی: چهار مواجهه کنشگران
سیدجواد میری ( استاد دانشگاه)هر بار در ساحت آکادمیک اعتراضی کردم با چهارعنصر بنیادین مواجهه پیدا کردم که میتوان آنها را با مفاهیم
۱) ترس
۲) بیتفاوتی
۳) همدستی
و ۴) حس رفاقت طبقهبندی کرد. البته در نگاه اول این چهار مفهوم را میتوان به ساحت روانشناختی تقلیل داد، ولی یک جامعهشناس که در باب نهاد و سازمان و ساختارها و بروز کنشها در این بسترها میاندیشد نمیتواند بحث خود را روانشناختی دنبال کند، بل آنها را امری اجتماعی میبیند و از خود میپرسد چه دلایلی برای «ترس» استادان در مواجهه با تبعیض و بیعدالتی و فساد وجود دارد؟
وجوه روانشناختی ترس کنشگران هر چه باشد با وجوه جامعهشناختی بروز ترس در سازمان متفاوت است و به ما نشان میدهد که مسند ریاست در بستر آکادمیک چگونه توانسته است سازماندهی صنفی در پژوهشگاه یا دانشگاه را خردوخمیر کند که استاد دانشگاه خود را نتواند بهمثابه یک «صنف» ببیند بل یک فرد بیپناه در برابر یک سازمان قدرتمند که هرلحظه میتواند فرد را یاغی و خاطی معرفی کند و تمامی قدرت ساختار را به خدمت خود درآورد و او را سرکوب و منکوب کند.
به سخن دیگر، برخلاف گفته دکتر نعمتاله فاضلی- که مدعی است بحثهای میری شخصی است - مسائلی که در نقد ساختار آکادمیک انجام شد و عدم ورود اصحاب علوم انسانی به این مناقشه خود نشان از آن دارد که این مسئله قابل صورتبندی ذیل چهار مقوله «ترس» و «بیتفاوتی» و «همدستی» و «حس رفاقت» است.
بهعنوانمثال، علیمحمد ایزدی بحثی دارد در باب تیپولوژی اجتماعی ایرانیان و در آن اشاره به «تیپ رفاقتی» میکند و این مفهوم او میتواند ما را در فهم عدم کنش استادان دانشگاهی در مناقشات انتقادی یاری کند.
در گفت وگوهایی که با دکتر نعمتاله فاضلی و ... داشتم آنها اشاره به این میکردند که بحثهای میری مسائل شخصی است و آنها در مسائل عمومی آکادمیک ورود میکنند؛ اما این صورتبندی بهظاهر موجه مشکلات بنیادین بسیاری دارد.
یکی از آن مشکلات این است که عاملیتِ کنشگر در بستر سازمان قابلتقلیل به «امر شخصی» نمیتواند باشد، بل هرگونه امر شخصی او بخشی از جهان عمومی سازمان و نهاد و امر اجتماعی است که در بستر نهاد آموزش عالی رخ میدهد و برای تحلیل آن نمیتوان از تمایز کاذب شخصی- عمومی سود جست.
نکته دوم این است که در سازمانهای ایرانی «تیپ رفاقتی» غلبه جدی بر روندها و رویهها دارد و این سیطره صرفاً بر حوزه مراودات محدود نمیشود، بل دامنه «نظر» را هم میآلاید.
نکته سوم این است که از قضا ما باید بپرسیم بهعنوان یک متفکر انتقادی چرا بیتفاوتی و همدستی و ترس بر دیگر رویکردها غلبه پیداکرده و «پروسه اختگی آکادمیک» چگونه برساخت شده است؟
اختگی آکادمیک یک مسئله شخصی در بستر آکادمیک ایرانی نیست، بل یک پدیده عمومی در ساختار آموزش عالی ایران است که خود موجبات شکاف نظر و عمل را شکل داده است و در این شکاف ما افرادی داریم که در «ساحت رتوریک» رادیکال هستند، ولی در «اقلیم پراکسیس» سودجویانه عمل میکنند و من این را برحسب تجربه زیسته در پژوهشگاه وجدان کردهام و این دسته از دانشگاهیان همواره مانند «اسب تروآ» رفتار میکنند و ضربات مهلکی در بزنگاههای تاریخی بر پیکر نحیف دانشگاه وارد کردهاند و میکنند.
به سخن دیگر، ما نیازمند بازخوانی این چهار مؤلفه از منظر جامعهشناختی (و نه روانشناختی) هستیم تا بتوانیم استراتژیهای رهاییبخشی را بیافرینیم و گرفتار برسازندگان رتوریک رادیکال نشویم
۱) ترس
۲) بیتفاوتی
۳) همدستی
و ۴) حس رفاقت طبقهبندی کرد. البته در نگاه اول این چهار مفهوم را میتوان به ساحت روانشناختی تقلیل داد، ولی یک جامعهشناس که در باب نهاد و سازمان و ساختارها و بروز کنشها در این بسترها میاندیشد نمیتواند بحث خود را روانشناختی دنبال کند، بل آنها را امری اجتماعی میبیند و از خود میپرسد چه دلایلی برای «ترس» استادان در مواجهه با تبعیض و بیعدالتی و فساد وجود دارد؟
وجوه روانشناختی ترس کنشگران هر چه باشد با وجوه جامعهشناختی بروز ترس در سازمان متفاوت است و به ما نشان میدهد که مسند ریاست در بستر آکادمیک چگونه توانسته است سازماندهی صنفی در پژوهشگاه یا دانشگاه را خردوخمیر کند که استاد دانشگاه خود را نتواند بهمثابه یک «صنف» ببیند بل یک فرد بیپناه در برابر یک سازمان قدرتمند که هرلحظه میتواند فرد را یاغی و خاطی معرفی کند و تمامی قدرت ساختار را به خدمت خود درآورد و او را سرکوب و منکوب کند.
به سخن دیگر، برخلاف گفته دکتر نعمتاله فاضلی- که مدعی است بحثهای میری شخصی است - مسائلی که در نقد ساختار آکادمیک انجام شد و عدم ورود اصحاب علوم انسانی به این مناقشه خود نشان از آن دارد که این مسئله قابل صورتبندی ذیل چهار مقوله «ترس» و «بیتفاوتی» و «همدستی» و «حس رفاقت» است.
بهعنوانمثال، علیمحمد ایزدی بحثی دارد در باب تیپولوژی اجتماعی ایرانیان و در آن اشاره به «تیپ رفاقتی» میکند و این مفهوم او میتواند ما را در فهم عدم کنش استادان دانشگاهی در مناقشات انتقادی یاری کند.
در گفت وگوهایی که با دکتر نعمتاله فاضلی و ... داشتم آنها اشاره به این میکردند که بحثهای میری مسائل شخصی است و آنها در مسائل عمومی آکادمیک ورود میکنند؛ اما این صورتبندی بهظاهر موجه مشکلات بنیادین بسیاری دارد.
یکی از آن مشکلات این است که عاملیتِ کنشگر در بستر سازمان قابلتقلیل به «امر شخصی» نمیتواند باشد، بل هرگونه امر شخصی او بخشی از جهان عمومی سازمان و نهاد و امر اجتماعی است که در بستر نهاد آموزش عالی رخ میدهد و برای تحلیل آن نمیتوان از تمایز کاذب شخصی- عمومی سود جست.
نکته دوم این است که در سازمانهای ایرانی «تیپ رفاقتی» غلبه جدی بر روندها و رویهها دارد و این سیطره صرفاً بر حوزه مراودات محدود نمیشود، بل دامنه «نظر» را هم میآلاید.
نکته سوم این است که از قضا ما باید بپرسیم بهعنوان یک متفکر انتقادی چرا بیتفاوتی و همدستی و ترس بر دیگر رویکردها غلبه پیداکرده و «پروسه اختگی آکادمیک» چگونه برساخت شده است؟
اختگی آکادمیک یک مسئله شخصی در بستر آکادمیک ایرانی نیست، بل یک پدیده عمومی در ساختار آموزش عالی ایران است که خود موجبات شکاف نظر و عمل را شکل داده است و در این شکاف ما افرادی داریم که در «ساحت رتوریک» رادیکال هستند، ولی در «اقلیم پراکسیس» سودجویانه عمل میکنند و من این را برحسب تجربه زیسته در پژوهشگاه وجدان کردهام و این دسته از دانشگاهیان همواره مانند «اسب تروآ» رفتار میکنند و ضربات مهلکی در بزنگاههای تاریخی بر پیکر نحیف دانشگاه وارد کردهاند و میکنند.
به سخن دیگر، ما نیازمند بازخوانی این چهار مؤلفه از منظر جامعهشناختی (و نه روانشناختی) هستیم تا بتوانیم استراتژیهای رهاییبخشی را بیافرینیم و گرفتار برسازندگان رتوریک رادیکال نشویم