تقابل اخلاق حرفه‌‌‌‌‌‌ای ورزشکاران و گروه‌های رسانه‌ای
علی‌بدیع ( روزنامه نگار مستقل)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2488
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به رمان «پارانویا»، اثر فیض شریفی

زندگی در فضای گرگ و میش

لهراسب زنگنه( منتقد ادبی)

فيض شريفی پیش از رمان نو «پارانویا»، رمان «پروپوزال» و «غم دونده» پسامدرنیستی بر بساط نشر نشانده بود. رمان پارانویا را باید به نحوی با رمان‌های بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی و شازده احتجاب هوشنگ گلشیری مقايسه کرد. در این رمان، شریفی از زبان یک زبان صحبت می‌کند، زنی که بعد از مرگ سگ‌های خواهرش، کوکب، دچار دگردیسی و تناسخ می‌شود و به سگ تبدیل می‌شود و پاچه همه را می گیرد و واق واق می‌کند: «وقتی سگ‌های خواهرم مردند، رفت تو لک تا حالا هم از تو لک بیرون نیامده، افسرده شد و نشست توی اتاق چمباتمه زد. شوهرش هم دل و دماغ نداشت، یک روز تمام دارایی اش را که یک ساک بود، برداشت. اول یک نگاه معصومانه به من انداخت، فهمید که با چشم تر می‌گویم: «نرو « ...
نویسنده خیلی رندانه از زاویه دید دانای کل حرف می‌زند ولی در سطر سوم زاویه دیدش داستان را عوض می‌کند و وارد جلد زن می‌شود و زاویه دیدش را به اول شخص برمی‌گرداند. در صحنه فرجامین، نویسنده از قول زن می‌نویسد که: «بعد هم میره سر کوچه، آت و آشغال مرغ میخره، میذاره تو ظرف، میبره کنار دیوار باغ می ذاره، وقتی راه میره حدود چهل تا سگ و گربه دنبالش می افتن ...» (ص، ۷۴)
وقتی زن در یک کش و قوس از جلد سگ بیرون میاد، وفاداری به مردی که - چند بار برای رسیدن به او خودکشی کرده را کنار می‌گذارد - و با مردی متمول ازدواج می‌کند که خانواده ورشکسته خود را نجات دهد. در واقع زن در موقعیتی که وفاداری در حاشيه بافته شده، معشوق خودش را زیرپا می‌گذارد و مرد دوباره مثل قبل برای سگ‌های توی کوچه، آشغال گوشت میخره و حتا در یک موقعیتی ناگهانی بچه دو ساله زن را نجات می‌دهد و زن با چشم‌های گریان دست های مرد را می گیرد و می‌گوید: «آنها به دست‌های قادر انسان سلام نکردند، پنداشتند دست برای درندگی است ...»
اطراف خانه زن که در باغکوچه زندگی می کند پر از سگ شده، سگ‌ها به شخصیت اصلی داستان دلبستگی پیدا کرده‌اند و مرد با سگی که در جویبار باغ بیرون آمده است به مرد دست می‌دهد. داستان پارانویا در فضایی گرگ و میشی نوشته شده و عشقی اروتیکی «هماهنگی ذهنی، قلبی و شهوت وجدانی برافروخته» دارد. شخصیت‌های داستان در مجموع پارانوئیدی هستند، همه بدگمان هستند و تحت تاثیر اضطراب یا ترس به حالتی غیرمنطقی و وهم آلود درمی‌آیند. اینها فکر می‌کنند که دیگران برای آزار و اذیت آنها تلاش می‌کنند یا فکر می‌کنند که دیگران به دنبال توطئه علیه آنها هستند، به این سطرها نگاه کنیم: «مادر بزرگ گفت: بی بند و باری با زیبایی منافات داره ... من هميشه در معرض تهمت و درد سر آقایم بودم ...
دهانم پر از خاک و خاکستر شده، احساسات منفی و مخربی دارم، از این که نمی‌توانم با او حرف بزنم فروپاشیده ام، انگار غده‌ای چرکین و زخم های بدخیم و لجن‌های تعفن و قانقاریا درونم را می‌بلعد ... حالت به هم میخوره از این آدم‌هایی که دور و برم پرسه می‌زنند ...
او مرتب در مراسم تشییع جنازه خودش شرکت می‌کند. او هم در تابوت بود و هم در دسته مشایعت کنندگان. او برای قورباغه‌ای که روی شکمش بود و توی وجودش رخنه کرده بود حرف می‌زد ...»
این داستان ۷۵صفحه ای بیش از ۷۵شخصیت اصلی و فرعی دارد و ۴شخصیت اصلی که در حرف و رفتار خویش می لولند. این رمان نو، در واقع حسب حال سه نسل از زنان طبقه ای متوسط است که هر سه با مردهایی ازدواج کرده‌اند که آنها را دوست نداشته و نمی‌دارند. داستان زن و مرد اصلی بهانه‌ای است برای افرادی ست که همه می‌گویند:‌ «من عاشق او بودم و او عاشق او ...» مکان رمان اغلب در کوچه باغ‌های شیراز و زمان رمان حدودا ۲۰سال است و علیت ها گاهی فقر و جوانمردی و سوءظن و پارانویای زیاد است و تم تا حدودی فمینیستی است.