به یاد” فاروق‌قدومی “
دکتر سیف‌الرضا شهابی (تحلیل‌گر سیاسی )
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2486
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد و نظر بر اشعار آرزو بحر کاظمی

در استخوانم قندیل می‌بندم

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

به این ترکیب‌های وصفی استعاری نظر بیندازیم: «رودخانه ای وحشی، چشمان اهلی، مسیر باتلاقی، سکوت سنگین، زانوهای پرانتزی ...» و بعد به ترکیب‌ها و سطرهای متناقض نما و تشخيص ها:»غمگین قلب شهر، غروب بی ملاحظه، نفس درخت، پنجره سرش را به دیوار کوبیده، خاطرات خورشید، فریادهای یک دفتر، ابرهایش آتش زیر خاکسترند، ته سيگارهایش را زیر پوستم جمع میکند، ما که بین کلمات تاب خوردیم، بگو بغض ها، پشت کدام کاج پنهان شوند تا دق نکنند، چشم گندمزاران، صلح زانوی غم بغل کرده ...»
این کلمات و ترکیب‌ها و سطرها باعث شده‌اند که شعر در فضای رمانتیک جدیدی نفس بکشد. شعر شاعر بر پایه استعاره‌های مکنیه می‌چرخد. تمام پدیده‌ها در این دفتر نفس می‌کشند و با شاعر سخن می گويند و شاعر آنها را زنده می‌پندارد. وقتی شاعر از معشوق فاصله می‌گیرد و از نگاه محبوب فاصله می گیرد، شعرش پدیدارشناسی نزدیک می‌شود. کاظمی در این سطرها، عین را به ذهن تلفیق می‌کند تا جوهریت شعرش پررنگ‌تر کند:»به قلبم فکر می‌کنم و در استخوانم قندیل می‌بندم ...»
کاظمی از همان مطلع، تک برگش را بر زمین می‌زند و به عمق می‌روند و شعر تا ته استخوانش نفوذ می‌کند: «تو که برگردی خدا به زمین برمی‌گردد/ و ته سيگار هایش را از زیر پوستم جمع می کند.» شاعر مثل نیما جهت دوربین نگاهش را پایین می‌آورد و در همان بند اول یک شعر کامل و بسنده را خلق می‌کند. از نگاه این نگارنده، این پار باید در بند آخر می‌آمد چون بندهای بعد در سطح حرکت می کنند، مثلأ: «تو که برگردی غروب بار و بنه اش را برمی‌دارد از در پشتی فرار می‌کند ...» و بندهای دیگر، سوزش و تأثیر بند نخست را ندارند. شعر باید زیر پوست شاعر تزریق شود. نیما وقتی شعر را استارت می‌زند اول بندها را بی تمهید استعاره و تشبیه های غلیظ آغاز می‌کند و به مرور عین را به ذهن وصل می‌کند: «مانده از شب‌های دورادور در مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد ...» او سپس عین را در بندهای بعدی به ذهن ملحق می‌کند و می‌گوید: «همچنان کاندوده ی انديشه های من ملال انگیز .../طرح تصویری در آن هرچیز داستانی حاصلش دردی ...» نیما با این تاکتیک در پایان شعر تمام کلمات را در یک استعاره جا می‌دهد و «اجاق سرد» را استعاره از «آرزوهای بربادرفته» می‌داند. بحر کاظمی اما در همان مطلع حرف آخر را اول می‌زند: «ما پرندگان بی آسمانیم /ما که بین کلمات تاب خوردیم /بی هیچ درنگ در سکوت /هر بار جا ماند از ما بالی از کبوتری سفید.»
شاعر باید در همین جا، کار را تمام می‌کرد. سطرهای بعدی باری از دوش شعر برنمی‌دارند و کاری برای شعر نمی‌کنند: «و حالا مانده ایم با این دستان غمگین/ با آسمان بی پرنده چه کنیم.» توضیح و تشریح شعر، فرم و هارمونی شعر را دچار اختلال کرده است. شاعر باید در اینجا امساک کند چون در پیشانی شعر، محکم‌تر میخ خود را کوبیده است. بندهایی از شعرهای بحر کاظمی، خود یک شعر کاملند: «آه شبی طولانی ام که در میان این همه شعله آتش روشن نمی‌شوم ...»؛ «جنگل می‌داند گنجشکی که زمستان دیده به سیم آخر می‌زند با سوت اولین قطار ...»
بحر کاظمی باید میدان دید جدید نیمایی را دوباره غور کند و سطرهای واخورده رمانتیکی را از شعرهای خود پاک کند.