مهدی دهقان (کارشناس برنامه‌ریزی شهری)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2499
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


با شاعران امروز

حنیف خورشیدی

نه نه
«من» حق داشت وسط چشم هات بخوابم
حق داشت با تمام کاج ها از ریشه بگویم
از باد
وقتی که در شقیقه آویزان است
از ازدحام بوسه وسط گریه
وقتی تمام چیزی از چیزهای درخت رحلت می‌کند
می‌افتد پایین، بالای اشک
ای اشک ِپایین! بر افتاده‌ی بالا
چگونه نمیرد من!
چگونه باز‌تر از پرانتز ِبسته نشود
چگونه از دایره، مدار ِافتاده از بیرون را بغل نکند؟
چگونه سردش نشود من
وقتی آغوش می‌گشاید «تو»
برابر این‌همه سرو!؟
هیچکس این حقیقت را نگفته بود
که روزی «همه» خواهد مُرد و
همهمه نگفته بود که ریشه‌ها لختند
رعیت از مَرد-ی افتاد و پستان‌ها از زَن-ی
یک‌دفعه شاهان زیادی را این خاک
در دفعه درنوردید
تن‌های بسیار وسط این برکه‌ی نام
به خواب مرگ ِ برادر رفت
تو دیگر کیستی ای غریب؟ اینجا چه میکنی؟
چگونه بگویم؟ مارم،کرمم،مورم
می‌رود بالا، «من»
در مغز هسته
هر جا که کفن هست، پرچمی‌افراشته‌ست
خاک است احتزاز در لبخند موریانه‌
می‌خواهد تمام شوم،
مرگ‌َم، بی دست
مرگ‌َم، بی چشم
بی‌دستور
پس «من» کجاست؟