خود کرده را تدبیر است!!
دکتر صلاح‌الدین هرسنی (کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2454
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


تحولات روشنفکری در ایران

جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)

 افکار روشنگرانه خلق‌الساعه نبوده و در جوامع انسانی از همان دوران باستان  انسان‌های روشنگر وجود داشته‌اند که کار فکری و فرهنگ سازی و معنا و آگاهی بخشی می‌کردند و وضع اجتماعی و باورهای موجود را به طریقی به چالش می‌کشیدند اما سرآغاز بارز یا نقطه عطف روشنفکری در جهان از زمان رنسانس و هیومانیسم (اومانیسم) بود و در ایران هم در عهد قاجار و انقلاب مشروطه رقم خورد. پیشنیازها و زمینه این امر با آشنایی ایرانیان با غرب به واسطه اعزام دانشجو، سفرها و سفرنامه ها، آغاز روزنامه یا ترجمه روزنامه‌ها و شکست ایران در جنگ با روسیه تزاری به سبب تجهیزات برتر نظامی روس‌ها و ریشه‌یابی شکست‌ها و مشاهده پیشرفت‌های اروپاییان و سبک نوین زندگی و حیات اجتماعی و سیاسی جدیدشان و مقایسه این پیشرفت‌ها با عدم توسعه در ایران بود که در نتیجه آگاهان عرصه اجتماع و اندیشه را به تفکر واداشت که علت این عدم توسعه و عقبماندگی چیست و چه باید کرد؟ این کنجکاوی و تفکر آگاهان جامعه را به سوی آشنایی با افکار و آثار اندیشمندان غرب نظیر مونتسکیو، ولتر، روسو و...  رهنمون ساخت و دریافتند که پیشرفت یا عدم پیشرفت جامعه به نوع حاکمیت‌ها و نحوه اداره امور جامعه بستگی دارد و پیشرفت و ترقی در گرو حاکمیت قانون و قانونمندی و نقش مردم درسرنوشت خویش است و تدوین قوانین برای تعیین حدود ساختارهای قدرت و حکومت و مشخص نمودن حیطه قوانین مدنی واحکام شرعی ضروری است. کشف گردش زمین به دور خورشید توسط گالیله و... که در واقع اقدام و کشفیاتی بود در راه حقایق چرخه طبیعت و زیست شناسی، هم در چارچوب کار روشنفکری است زیرا بافته‌های ذهنی و جزمی و مطلق گرای رایج زمانه را به چالش کشاندند و حقایق نوینی را عرضه داشتند و بینش وتجرب و مشاهدات علمی را جایگزین بافته‌های ذهنی و ناصواب گذشته نمودند و تحول نوینی در افکار انسان‌ها ایجاد کردند و جزمیات قرون وسطایی را به چالش کشیدند و به تدریج عصر نوینی را رقم زدند. رسالت روشنفکر را نباید در رد و نفی خلاصه کرد. رد و نفی بدون ارائه رهنمون و جایگزین مناسب نوعی نق زدن است. روشنفکر ضمن برشمردن کاستی‌ها و رد ونفی یک امر بایستی این توانایی را داشته باشد که جایگزینی سازنده تر و پیشرو و مترقی تر ارائه دهد تا تحولاتی مثبت در چارچوب خردجمعی صورت گیرد و خردجمعی مبنای کار گردد. خود روشنفکر مجری امور یا سیاسی کار سازمان یافته نیست اما با دیده تیزبین خود کاستی‌ها و ناروایی ها را درمی‌یابد و بیان می‌کند و با مردم در میان می‌گذارد و به مردم آگاهی و دانایی میبخشد، فرهنگ سازی و دانش افزایی می‌کند، جزمیات موانع ترقی جامعه را به مهمیز می‌کشد و زمینه اجتماعی را برای اصلاح امور یا تغییر و دگرگونی وضع موجود مهیا می‌سازد. لازم است که روشنفکر بر رسالت خود استوار باشد اما در عین حال به هیچ وجه خود را دانای مطلق و بی نیاز از تبادل نظر و آموختن وارتباط با مردم جامعه خود و جهان پیرامونی نپندارد. تابع تبلیغات و روایات رسمی و غیرنقادانه نگردد و از توانایی بررسی و تحقیق مستقل و تجزیه و تحلیل برخوردار باشد. در لابلای نظرهای مختلف در مورد رسالت روشنفکران می‌توان به نکات یا سرلوحه مشترکی نظیر اهمیت تعلیم و تربیت و تلاش برای آغازیدن تفکر در جوامع بشری اشاره کرد که در کلام ولتر چنین آمده‌اند: «کتابها بر عالم و لااقل بر اقوامی که خواندن و نوشتن می‌دانند حکومت می‌کند... هیچ چیز مثل تعلیم و تربیت آزادکننده نیست... اگر قومی به تفکر آغاز کند نمی‌توان آن را متوقف کرد.» این یک واقعیتی است که تأثیرگذاری و هنر روشنفکران متفاوت از سیاستمداران و احزاب سیاسی است اما به طریقی دیگر در خدمت ترقی جوامع است. نویسندگانی نظیر تولستوی سروکاری با احزاب و سازمان‌های سیاسی روسیه نداشتند اما توصیفی که تولستوی در آثار خود از زندگی مردم روسیه و ظلم و ستم های حاکمان روسیه می‌دهد به طور قطع زمینه‌ساز انقلاب‌های بعدی روسیه بود. زنده یاد محمد قاضی یک جمله زیبا بدین مضمون دارد که کار ما نویسندگان  فروریختن ساختار حکومت‌ها نیست اما  همانند جریان آب پی دیوار حاکمیت‌های  مستبد را چنان نمناک و سست می‌کنیم که با کوچک‌ترین فشاری از جانب مردم  و نیروهای سیاسی فرو ریزد یا به تعبیری روشنفکران یا اهل علم و ادب زمینه اجتماعی ریزش دیوار یا ساختار حاکمیت‌های استبدادی را مهیا می‌سازند. این همان ترویج آغازیدن تفکر و فرهنگ و اندیشه سازی است که بدین وسیله مردم بیاموزند و با عقل و خرد و مشارکت جمعی راه ترقی را رقم زنند. طنز و طنازی هم کاری روشنفکرانه است زیرا طنز لبخند یا بهتر است بگوییم نیشخندی است از جنس تفکر و بیان شوخگین کاستی‌ها و خواسته‌های اجتماعی. طنز هنر ظریف بیان کاستی‌ها و مطالبات اجتماعی است و طناز نقش یک دلقک اجتماعی را دارد؛ دلقک نه به معنای تحقیرآمیز آن بلکه به معنای هنر بیان شوخی آمیز نقایص و عیوب که در کلام جدی بیانش یا مواخذه دارد یا اثرگذاری هنرمندانه‌ای همانند طنز را ندارد. طنز نقشی همچون شعر و موسیقی دارد که وقتی کلام عادی از توان تأثیر بازمی‌ماند یا کمتر امکان گفتنش هست طنز با نرمه تیغ اصلاحگرش میدانداری می‌کند. تاریخ روشنگری به درازنای تاریخ جامعه بشری است. با برداشتی ساده‌انگارانه روشنگری و روشنفکری را به دوران خاصی محدود نکنیم. درست است که بنا به رشد ایده‌ها و فلسفه و علم و صنعت در اروپا اندیشمندان اروپایی در نظم و انسجام بخشی به دانش‌ها و شرح و تفسیر پدیده‌ها و ابداع اصطلاحاتی نوین نظیر روشنفکر پیشدست و مقدم بوده‌اند اما این به معنی این نیست که پدیده روشنفکری و روشنگری مختص اروپا بوده یا اگر در اروپا به منصه ظهور نمی‌رسید چنین قشری وجود نمی‌داشت یا به مرحله کنونی نمی‌رسید. وجود پدیده‌ها مقدم‌تر و بیشتر از نامگذاری و تئوریزه کردن و بحث پیرامون آنهاست، وجود یا پدیده همیشه پیش از تعاریف آن وانسجام بخشی و بحث و پرداختن یا اصطلاح سازی برای آن وجود دارد. به قول شاعر: «ذره‌ها پیوسته شد با ذره‌ها / تا پدید آمد همه ارض و سما / تا که ما آن جمله را بشناختیم / بهر هر یک اسم و معنا ساختیم.»
اینکه کار روشنفکری در عصر روشنگری پسارنسانس گسترش یافته و برجسته گردیده به این معنی نیست که کار روشنفکرانه پیش از آن وجود نداشته یا منحصر به اروپائیان بوده. این یک پدیده تاریخی است و در تمام ادوار تاریخی کمابیش به نسبت زمانه خود وجود داشته است. اگر پدیده روشنگری و روشنفکری را تنها در مرحله رشد و گسترش آن در پسارنسانس خلاصه نکنیم و قبول کنیم که در تمامی طول تاریخ جوامع انسانی، آگاهان و نخبگان فکری و فرهنگ‌ساز و ایده آفرین و آگاهی بخش و چالشگر وضع موجود وجود داشته اند، آنگاه می‌پذیریم که روشنگری وروشنفکری محدود به اروپائیان یا محدود به پسارنسانس نبوده و در تاریخ تمدن و فرهنگ همه جوامع بشری وجود داشته اما در دوران پسارنسانس گستره وسیع یافته و برجسته گردیده و به نقطه عطف خود رسیده است. اگر به امر روشنفکری چون دیگر پدیده‌ها به عنوان امور نسبی بنگریم پی خواهیم برد که حتی در جوامع  دوران ابتدایی و باستانی و میانه افراد یا نخبگان فکری یافت می‌شدند که بنا به شرایط آن روز نسبت به بقیه کار فکری روشنگرانه و فرهنگ‌ساز انجام می‌داده اند منتها در عصر جدید وگسترش دستاوردهای بشری و تقسیم کار و گسترش تخصص و آموزش وعلوم و فزونی اقشار میانی که در آن اروپا پیشگام بوده، پدیده روشنفکری نمود بارزی یافت و با توجه به رشد علم، اندیشه و اقتصاد روشنفکران استقلال بیشتری یافته‌اند و از شر وابستگی به طبقات فرادست و حاکمان رهایی یافتند. علمی اندیشی، این دنیانگری، تجددطلبی و آفرینش ایده‌های نوین و تلاش برای آزادی و برابری انسان‌ها و انسان را در مرکز توجه قرار دادن و تعقل و خرد جمع مشخصات بارز آن‌ها گشته و حوزه کاری آنها مجزا و مستقل گردیده است. پیش از عصر جدید هم در شرق از جمله ایران و هم در اروپا به علت عدم وجود گستردگی تقسیم کار، روشنگران اجتماعی یعنی اهل علم و ادب وحکمت بنا به شرایط زندگی معمولا استقلال نداشته و به نوعی در دربارها یا دم و دستگاه حاکمان مشغول به کار بودند ولی با این اوصاف کار روشنگری و فرهنگی خود را انجام می‌دادند. در ایران شعرا و اهل علم و ادب هم برای گذران زندگی مجبور به ارتباط با حاکمان و قدرتمداران بودند. در اروپا هم اوضاع چنین بوده و اهل علم، ادب، هنر و فلسفه با اربابان کلیسا و سلطنت سروکار داشتند. داوینچی، ولتر و فرانسیس بیکن نمونه‌های قابل ذکرند. فرانسیس بیکن مدتی در سفارت انگلیس در پاریس خدمت کرد، نماینده شد، دادستان کل شد، عضو دیوان عالی کشور شد، به ملکه  انگلیس هم وفاد ار بود. از طرفی نمی‌توان حکم کلی صادر کرد و کار روشنفکری را از عرصه سیاست کاملا جدا کرد. تجربه تاریخ خلاف این امر را هم در بر دارد، گرچه گذشت زمان کفه ترازو را به سود رغبت نخبگان به سوی علم وادب سنگین می‌کند. «فرانسیس بیکن» فلسفه و سیاست را در هم آمیخت و معتقد بود که علم باید با عمل همراه گردد، به همین خاطر وارد گود سیاست شد اما در آخر عمر افسوس می‌خورد که باید سیاست را زودتر ترک می‌کرد و وقت خود را صرف علم وادب می‌کرد.