هاتف شرار هنرمند نابینای کشورمان در گفتوگو با همدلی:
هنر نابینایان در اولویت مسئولان نیست
همدلی| علی نامجو| دیروز مشاور نایب رئیس مجلس شورای اسلامی در امور معلولان خبر داد که برای تشکیل فراکسیون معلولان و کمیسیون اجتماعی مجلس، (که بهزودی هم قرار است انجام بشود) اولویت اصلی، انتخاب افرادِ مرتبط با معلولان خواهد بود تا بشود ایرادات قوانینی که با موضوع این گروه تصویب شده است، تشخیص داد. به گفته دکتر مسعود فیروزی ظاهرا قرار است جلساتی در هفته آینده با همین موضوع برگزار شود و در ادامه باید منتظر برگزاری نشستهایی در این باره باشیم. همین خبر بهانهای شد تا به سراغ یکی از هنرمندان معلول کشورمان برویم و از او درباره وضع این قشر در امروز و اکنون جامعه ایران سوال بپرسیم؛ هنرمندی که در سه عرصه نوازندگی، آوازخوانی و نقاشی فعالیت حرفهای دارد و تا امروز آثاری را در این سه زمینه، پیش گوش و چشم مخاطبان قرار داده است؛هاتف شرار. او که سابقه فعالیت در قامت روزنامهنگاری را در «ایران سپید» و مجریگری را در رادیو دارد، در چند سال گذشته دو آلبوم «چه میشد» را در حوزه موسیقی ایرانی و «انگار نه انگار» را در زمینه پاپ منتشر کرده است. شرار در آلبوم دومش علاوه بر خوانندگی، آهنگسازی هم کرده است. این هنرمند نابینا در سطح پیشرفته نوازندگی هنرجوی استاد میلاد کیایی مدرس، آهنگساز و نوازنده پیشکسوت سنتور است و چند سالی را هم در رکاب اکبر گلپایگانی به فراگیری ردیف موسیقی ایرانی پرداخته است. در ادامه شرح گفتوگو باهاتف شرار را میخوانید:
چه شد که وارد عرصه هنر شدید؟
من در خانوادهای متولد شدم که اهل ادبیات بودم. پدرم شعر میسرود و از همان سن و سال کودکی خوانش شعر بزرگان ادب پارسی را به شیوه صحیح به ما میآموخت. بعد از آن برای مدت 10 سال از تهران به گلپایگان رفتیم و آنجا زندگی میکردیم. در آن ایام هم هنرمندان عرصههای مختلف به خصوص شعرا به خانه ما میآمدند و در شبهای شعر نوازندگان به اجرای موسیقی میپرداختند. خوب به خاطر دارم که برای یک برنامه، پدرم ارکستر رادیو خرمآباد را به گلپایگان دعوت کرد. خوب به خاطر دارم که هنگام اجرای موسیقی همه سازهای موسیقی ایرانی نواخته میشد، اما من مجذوب ساز سنتور شدم. شاید به این خاطر که پیش از آن یک نوازنده گلپایگانی به خانه ما میآمد و ساز مینواخت و من از همان زمان به شکل ناخودآگاه به این ساز علاقه شدیدی پیدا کردم. علاقه من به سنتور تا حدی بود که تا همین چند سال پیش و بعد از اینکه من خودم به عنوان نوازنده سنتور فعالیتم آغاز شده بود، اگر کسی سنتورنوازی میکرد من احساس غریبی در وجودم پیدا میکردم. ما بعدها دوباره به تهران بازگشتیم و من همچنان به فراگیری سنتور علاقه داشتم.
آیا حضور در عرصه هنر برای شخص شما برای اثر تسکینبخشیاش بود یا از ابتدا اهدافی جدی را در این زمینه در سر داشتید؟
من هیچگاه با هدف آرام شدن وارد هیچ عرصهای در هنر نشدم. از همان ابتدا هم دوست میداشتم نوازنده و بهخصوص خواننده بزرگی شوم. البته هنوز هم برای رسیدن به این آرزو تلاش میکنم و هرچند ممکن است هیچ گاه به آن دست پیدا نکنم، اما این هدف من است. خوب به خاطر دارم که یک روز از یک انسان تحصیلکرده با مدارج علمی بسیار بالا پرسیدم سطح کار من در زمینه موسیقی چطور است و آن آقا گفت: شما در جامعه نابینایان رقیبی نداری. البته من خودم هم چنین ادعایی ندارم، اما اینکه مرا در دسته نابینایان یا معلولان قرار بدهند و بگویند در این گروه یگانهای نه تنها مرا خوشحال نمیکند که باعث ناراحتی من هم میشود. همین چند روز قبل یکی از دوستانم از من پرسید که تو میدانستی بوچلی نابیناست؟ گفتم: بله. او گفت: من تازه فهمیدهام. البته من میدانم که اگر روزی قرار باشد در عالم هنر، مطرح شوم، مردم جامعه اول مرا به عنوان یک نابینا میشناسند و در ادامه به عنوان یک خواننده اما گمان نمیکنم چنین اتفاقی را هم صرفا بشود اتفاق بدی قلمداد کرد. اما باور دارم پیشرفت کسی چون من میتواند نگاه عمومی به جامعه معلولین را به سوی جلو حرکت بدهد و چنین وجهی انگیزه مضاعفی برای من است در مسیر پیشرفت.
از نگاه شما امروز نهادها و سازمانهایی که وظیفه آنها رسیدگی به معلولین را در ایران است، توجه لازم به هنرمندان این جامعه را دارند؟
راستش من فکر میکنم سازمانی نظیر بهزیستی اساسا هنر را در اولویت ندارد. آن نگاهی که به ورزش معلولین در این سازمان میشود، به هیچ عنوان به هنر وجود ندارد. تازه در میان انواع رشتههای هنری، موسیقی در ته سیاهه توجهات قرار دارد. البته رئیس سازمان بهزیستی آقای دکتر قبادی از دوستان عزیز من است، اما نقدی که من دارم نسبت به افراد نیست، بلکه معطوف به سیاستگذاری است.
در این میان فکر میکنید کدام نهاد یا ارگان میتوانست بیشترین تاثیر مثبت را در زندگی معلولین ایران داشته باشد، اما این تاثیرگذاری را نداشت؟
سازمان صدا و سیما. مهمترین مشکل جامعه معلولین در ایران نبود شناخت دقیق از آنها در کشور ماست. اتفاقا من در این زمینه طرحی را هم آماده کردهام اما تا امروز کسی را پیدا نکردهام که بتوانم این طرح را به او ارائه بدهم. همیشه از کمبود بودجه سخن گفته میشود، اما بر اساس طرح من نیاز به صرف بودجه چندانی هم نبود. سازمان صدا و سیما میتوانست برنامهای نیم ساعته را البته در یک ساعت و شبکه پرمخاطب در اختیار جامعه معلولین قرار بدهد و افراد مختلف با مهارتهای گوناگون در این جامعه را به مردم ایران معرفی کند. ما امروز در میان جامعه معلولین، پزشک داریم، تعمیرکار موتور لنج داریم، مهندس کامپیوتر داریم، مهندس مکانیک داریم و در بقیه مشاغل هم از میان جامعه معلولین بسیاری از افراد فعالیت میکنند. به هر حال جامعه معلولین هم مثل مردم عادی هستند. این جامعه هم یک نمونه کوچک شده از جامعه بزرگ ماست، در میان اعضای نابینایان ما آدم نزولخوار، کلاهبردار، قاتل، فرهیخته، تحصیلکرده، روانی و... هم داریم. اما سازمانی همچون بهزیستی میتوانست با صداوسیما نامهنگاری کند و امکان راهاندازی چنین برنامهای را فراهم کند که البته تا امروز این کار انجام نشده است.