دیکنز، نویسنده ناپایداریها
طاهر اکوانیان (روزنامهنگار)چارلز دیکنز در 7 فوریه 1812 در شهر پورتسموث انگلستان به دنیا آمد. او مثل شخصیتهای اغلب آثارش کودکی و زندگی تلخ و پرماجرایی داشت. نویسندهای که در کودکی رنج زیادی دیده وفقروبدبختی را حس کرده بود درجوانی شغل تندنویسی و خبرنگاری داشت واین باعث شد با دقت به همه چیز بنگرد وبا درک بالایی به وضعیت بد جامعه بپردازد.او این دردها را درزندگی خود تجربه کرده بود و درداستانهایش به واضحترین شکل به آنها پرداخت.با نوشتن رمان اولیورتویست میخواست تصویر دیگری از جنایت ترسیم کند که با تلقی رماننویسان قبل از خودش متفاوت بود. «دیوید کاپرفیلد» نوعی زندگینامه نویسنده است و دیکنز آن را از بقیه آثارش بیشتر دوست میداشت. این رمان به شکل بینظیری توانسته ازنزدیک حوادث واقعی و تکاندهنده زندگی کودک بینوایی را تجسم بخشد.
معروف است دیکنز شخصیتها را چنان وصف و ترسیم میکرد که از داستان بیرون میآمدند و مثل شخصیتی عینی ورد زبان میشدند و مردم برای توصیف خلق و خوی اطرافیان خود از نام این شخصیتها استفاده میکردند. لغاتی مانند اسکروج به معنای آدم خسیس و بدعنق یا پیکویکی خیالپرور و آرمانگرا و بسیاری از شخصیتهای دیگر در لغتنامههای زبان انگلیسی ثبت شدهاند. اسکروج و خانم هاویشام حتی در فرهنگ عامه بعضی مردم ایران نیز جای خود را پیدا کردهاند.
مقداری ازمحبوبیت دیکنز نشان دادن ناپایداری زندگی و همدردی او با مردمی است که از ناپایداری آسیب دیدهاند و از پا درآمدهاند. دیکنز واقعبینی را برگزیده و همین باعث شده نوشتههایش گیرا، انسانمحور، خلاق و خیالانگیز باشند واین شاید برگرفته از زندگی شخصی باشد. چارچوب داستانهای او گاهی به نظرعجیب است. انگار در ابتدا نکتهها و روایتها ربطی به هم ندارند. همینطوراشخاصی بیهوا وارد میشوند، اما او میداند چکار میکند و گستره عظیمی ازخلاقیت با وسعتی معنادار جلوی چشم همه نمایان میشود. همه چیز جان میگیرد و بر پردههای نمایش روان میشود. کسی چون او اینچنین سنگدلی، قساوت و ظلم بزرگترها بر کودکان را ترسیم نکرده است و مثل او کمتر رماننویسی تواتسته آنها را دست بیندازد.
دیکنز، محبوبترین وبه قول عدهای بزرگترین نویسنده انگلستان است. موضوعی که درباره این نویسنده بزرگ، جلب توجه میکند، تفکری است که در تمام عمر نسبت به آن وفادار ماند: اینکه هدف نویسندگی وهنر به طور کلی، جذاب ساختنِ خوبی و انسانیت و آسان و قابل تحمل کردنِ یادگیریِ درسهای سخت زندگی است. هنر به عقیده چارلز دیکنز، باید حس همدردی را در انسانها گسترش دهد و به ما کمک کند بتوانیم با آدمها همذاتپنداری کنیم.
معروف است دیکنز شخصیتها را چنان وصف و ترسیم میکرد که از داستان بیرون میآمدند و مثل شخصیتی عینی ورد زبان میشدند و مردم برای توصیف خلق و خوی اطرافیان خود از نام این شخصیتها استفاده میکردند. لغاتی مانند اسکروج به معنای آدم خسیس و بدعنق یا پیکویکی خیالپرور و آرمانگرا و بسیاری از شخصیتهای دیگر در لغتنامههای زبان انگلیسی ثبت شدهاند. اسکروج و خانم هاویشام حتی در فرهنگ عامه بعضی مردم ایران نیز جای خود را پیدا کردهاند.
مقداری ازمحبوبیت دیکنز نشان دادن ناپایداری زندگی و همدردی او با مردمی است که از ناپایداری آسیب دیدهاند و از پا درآمدهاند. دیکنز واقعبینی را برگزیده و همین باعث شده نوشتههایش گیرا، انسانمحور، خلاق و خیالانگیز باشند واین شاید برگرفته از زندگی شخصی باشد. چارچوب داستانهای او گاهی به نظرعجیب است. انگار در ابتدا نکتهها و روایتها ربطی به هم ندارند. همینطوراشخاصی بیهوا وارد میشوند، اما او میداند چکار میکند و گستره عظیمی ازخلاقیت با وسعتی معنادار جلوی چشم همه نمایان میشود. همه چیز جان میگیرد و بر پردههای نمایش روان میشود. کسی چون او اینچنین سنگدلی، قساوت و ظلم بزرگترها بر کودکان را ترسیم نکرده است و مثل او کمتر رماننویسی تواتسته آنها را دست بیندازد.
دیکنز، محبوبترین وبه قول عدهای بزرگترین نویسنده انگلستان است. موضوعی که درباره این نویسنده بزرگ، جلب توجه میکند، تفکری است که در تمام عمر نسبت به آن وفادار ماند: اینکه هدف نویسندگی وهنر به طور کلی، جذاب ساختنِ خوبی و انسانیت و آسان و قابل تحمل کردنِ یادگیریِ درسهای سخت زندگی است. هنر به عقیده چارلز دیکنز، باید حس همدردی را در انسانها گسترش دهد و به ما کمک کند بتوانیم با آدمها همذاتپنداری کنیم.