مقایسه دو مرگ
فاطمه حسینی (فعال اجتماعی) در ایالات متحده جورج فلوید، یک سیاهپوست آفریقاییتبار این کشور به دست پلیس شهر مینیاپلیس کشته شد. همزمان در ایران آسیه پناهی نیز به جهت آنکه خانه محقر و کوچک او قرار بود از سوی ماموران شهرداری در انتهای شهرک سجادیه کرمانشاه خراب شود، به دلیل مقاومت در برابر پرخاش ماموران به کام مرگ کشیده شد. حال به همان میزان که مرگ جورج فلوید به دست پلیس نژادپرست آمریکا ناروا و درخور سرزنش است، مرگ آسیه پناهی نیز به دست ماموران شهرداری کرمانشاه ناپسند و مذموم بوده است. اما نکتهای که بیش از همه در این میان قابل توجه است، شیوه مرگ آنهاست.
جورج فلوید به دلیل داشتن پوست سیاه قربانی نگاه یکسویه و خشونت نژادی پلیس این کشور شد، اما آسیه پناهی به جهت حفظ و از دست ندادن یک سر پناه به کام مرگ کشیده شد. یکی در آن سوی اقیانوسها قربانی سیاست راسیسم و نژادپرستی در یک جامعه سرمایهداری شد، دیگری در اینجا قربانی سیاستهای تبعیض در یک جامعه پدرسالار شد که سرمایهداری را نکوهش میکند و سخت بر آن میتازد.
در این میان و با آنکه مرگ جورج فلوید مورد توجه محافل رسانهای قرار گرفته است، اما به نظر میرسد که مرگ آسیه پناهی نسبت به سیاهپوست امریکایی تامل برانگیزتر است، هر چند چنین مرگ غریبانهای همانند مرگ فلوید نتوانست توجه محافل رسانهای و ناظران را به خود جلب کند. در واقع پیرزن کرمانشاهی تلاش داشت با مقاومت در برابر پرخاش ماموران رنج زیستن را با به دست آوردن سر پناهی کاهش دهد. اگرچه او به طبقات فرودست و زیرین جامعه خود تعلق داشت، اما کنش او تلاشی برای رهایی و آزادی بود تا قدرتنمایی و عصبیت تبعیضآمیز و بی بازخواست برخی از مقامات در یک جامعه پدرسالار، نتواند آزادی و رهایی او را معروض دغدغه و درد سازد. به این ترتیب مرگ آسیه پناهی قبل از آنکه آگاهانه باشد، بیشتر حاصل لجاجتها و هیجانهای کاذب و مخرب در یک جامعه مردسالار بوده و شاید خود نمیدانست که با مرگ خود، چه اذهان و خاطرههایی را نگران و در سوگ خود غمگین میدارد. بنابر این غیر منتظره نیست که سناریوی مرگ بانوی کرمانشاهی برای دیگران تکرار شود، چراکه آنها جنس دوم هستند و صدای آنها نیز صدای اقلیتهاست و طرفه آنکه سیاست تبعیض در چنین جامعه فقط گریبانگیر افراد ضعیف و بیبضاعت و محرومی چون او میشود و از آنان قربانی میگیرد و به مرفهها و برج عاجنشینان بیدرد، زمینخواران، کوهخواران، جنگلخواران، اختلاسگران، رشوهگیران و پولشویان کاری ندارد.
اما نتیجهای که از این دو واقعه در دو سوی جهان به دست میآید، خود اهمیت فراوانی دارد. در این ارتباط مرگ جورج فلوید ممکن است موجب رادیکال شدن جنبش تیرهپوستان در یک جامعه سرمایهداری مانند آمریکا شود که البته، جامعه امروز آمریکا در آتش خشم تیرهپوستان میسوزد و شاید با توجه به خیزش معنادار آنها لااقل در کوتاهمدت آرام نگیرد. اما اینسوتر مرگ آسیهپناهی شاید بتواند جنبشهای فمنیستی نظیر فمنیسم رادیکال و جنبش «می تو» را علیه جامعه مردسالار ایران تهییج کند. در فمنیسم رادیکال جهان بدون مرد از سوی زنان یک آرزو و آرمان است و در جنبش «می تو» هم جامعه فمنیسم با حمایت هدفمند و هوشمند جامعه زنان، برای در هم شکستن بنیانهای فالوسنتریسمی(نرینه محوری) گام و خیز بر میدارد. حال و اگر چه درهم شکستن و از هم پاشیدن بنیانهای مردسالاری از سوی جامعه فمنیستی نیمبند و در حال بلوغ ایران دشوار است، اما غیر ممکن نیست و لاجرم مرگ آسیه پاسخی به این نیاز است.
جورج فلوید به دلیل داشتن پوست سیاه قربانی نگاه یکسویه و خشونت نژادی پلیس این کشور شد، اما آسیه پناهی به جهت حفظ و از دست ندادن یک سر پناه به کام مرگ کشیده شد. یکی در آن سوی اقیانوسها قربانی سیاست راسیسم و نژادپرستی در یک جامعه سرمایهداری شد، دیگری در اینجا قربانی سیاستهای تبعیض در یک جامعه پدرسالار شد که سرمایهداری را نکوهش میکند و سخت بر آن میتازد.
در این میان و با آنکه مرگ جورج فلوید مورد توجه محافل رسانهای قرار گرفته است، اما به نظر میرسد که مرگ آسیه پناهی نسبت به سیاهپوست امریکایی تامل برانگیزتر است، هر چند چنین مرگ غریبانهای همانند مرگ فلوید نتوانست توجه محافل رسانهای و ناظران را به خود جلب کند. در واقع پیرزن کرمانشاهی تلاش داشت با مقاومت در برابر پرخاش ماموران رنج زیستن را با به دست آوردن سر پناهی کاهش دهد. اگرچه او به طبقات فرودست و زیرین جامعه خود تعلق داشت، اما کنش او تلاشی برای رهایی و آزادی بود تا قدرتنمایی و عصبیت تبعیضآمیز و بی بازخواست برخی از مقامات در یک جامعه پدرسالار، نتواند آزادی و رهایی او را معروض دغدغه و درد سازد. به این ترتیب مرگ آسیه پناهی قبل از آنکه آگاهانه باشد، بیشتر حاصل لجاجتها و هیجانهای کاذب و مخرب در یک جامعه مردسالار بوده و شاید خود نمیدانست که با مرگ خود، چه اذهان و خاطرههایی را نگران و در سوگ خود غمگین میدارد. بنابر این غیر منتظره نیست که سناریوی مرگ بانوی کرمانشاهی برای دیگران تکرار شود، چراکه آنها جنس دوم هستند و صدای آنها نیز صدای اقلیتهاست و طرفه آنکه سیاست تبعیض در چنین جامعه فقط گریبانگیر افراد ضعیف و بیبضاعت و محرومی چون او میشود و از آنان قربانی میگیرد و به مرفهها و برج عاجنشینان بیدرد، زمینخواران، کوهخواران، جنگلخواران، اختلاسگران، رشوهگیران و پولشویان کاری ندارد.
اما نتیجهای که از این دو واقعه در دو سوی جهان به دست میآید، خود اهمیت فراوانی دارد. در این ارتباط مرگ جورج فلوید ممکن است موجب رادیکال شدن جنبش تیرهپوستان در یک جامعه سرمایهداری مانند آمریکا شود که البته، جامعه امروز آمریکا در آتش خشم تیرهپوستان میسوزد و شاید با توجه به خیزش معنادار آنها لااقل در کوتاهمدت آرام نگیرد. اما اینسوتر مرگ آسیهپناهی شاید بتواند جنبشهای فمنیستی نظیر فمنیسم رادیکال و جنبش «می تو» را علیه جامعه مردسالار ایران تهییج کند. در فمنیسم رادیکال جهان بدون مرد از سوی زنان یک آرزو و آرمان است و در جنبش «می تو» هم جامعه فمنیسم با حمایت هدفمند و هوشمند جامعه زنان، برای در هم شکستن بنیانهای فالوسنتریسمی(نرینه محوری) گام و خیز بر میدارد. حال و اگر چه درهم شکستن و از هم پاشیدن بنیانهای مردسالاری از سوی جامعه فمنیستی نیمبند و در حال بلوغ ایران دشوار است، اما غیر ممکن نیست و لاجرم مرگ آسیه پاسخی به این نیاز است.