خوانش شعر «آسیه ایستاد» بهار قهرمانی
گریه هیچ کودکی نمیآمد
«آسیه ایستاد/ سبد را نگرفت و نیل شقی خون و شقی بی شفق/ ریخت به کورههای آدمسوزی/ گفت این سبد که به دانوب* برسد رود از جنازههای یاسونواچ*/ سرخ شده است و صدها مسیح/ بر بوریاش به صلیب میشود/ گفتم شاید که قوچی برسد/ در معادلات قربانی شود/ و هیروشیما هوا نشود/ آسیه گوش اش را که گرفت/ گریه هیچ کودکی نمیآمد/ نه از نیل و نه از غزه/ آنگاه هر شش نخست وزیر استرالیا/ بر بساطشان آتش بس فروختند/ و اسرا و نور و لیلا در بیمارستان شفا* نوزادهاشان را زنده زاییدند.»
«۱». یاسونواچ: کانسنتریشن کمپ در نزدیکی زاگرب که در آن یهودیان و صربها را با بدوی ترین روش ها به قتل میرساندند.«۲».شش نخست زیر استرالیا که در دفاع از اسرائیل بیانیه صادر کردند. «۳». بیمارستان شفا: بیمارستان اصلی غزه.
شعر «آسیه ایستاد» با اسطوره به عمق میرود و در سطح شعر پخش میشود. به نیل اشاره میکند، وقتی که مادر موسی، موسی را در سبد گذاشت و به رودخانه خروشان نیل داد و گریست که چگونه امکان دارد این طفل از امواج نیل برهد؟ خدا جوابش داد: نترس، ما به باد و آتش و خاک و آب فرمان میدهیم ولی مادر، مادر است، باور نمیکند.
در نهایت، آسیه، همسر فرعون، موسی را نجات میدهد. او نیل را شقی پرخون میبیند، رودخانه سرخ است، چشمهای آسیه پرخون است، آسیه شقی دیگر رود را بی شفق میبیند و امیدی به دیدن دوباره موسی ندارد: «چشم من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار/ طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!» به «شق» و «شفق» نگاه کنید، همان گونه که حافظ، شفق، طالع و بی شفقت را به هم پیوند میزند؛ قهرمانی نیل را به دانوب پیوند میدهد و چشم پرخون آسیه را با جنازههای «یاسونواچ» آغشته میکند: «یاسونواچ: کانسنتریشن کمپ در نزدیکی زاگرب که در آن يهوديان و صربها را با بدویترین روشها به قتل میرسانند.»
بهار قهرمانی، رنگ سرخ را، توسعه میدهد، به پیش میرود و به پس برمیگردد، از یهود به مسيحيت میرود و مسیح هایی میبیند که بر صلیب سرخ برآمدهاند.
در بند بعد به بمباران هیروشیما اشاره میکند و چند واقعه را در شعر مستحیل میکند و از نیل به غزه میرود. غزه، هیروشیما شده، و زنها (اسرا، نور، لیلا) زیر بمباران در بیمارستان شفا، نوزادهای خود را زنده به دنیا میآورند.
بهار قهرمانی، شاعر مهاجر استراليا، به شش نخستوزیر این کشور که در دفاع از اسرائیل بیانیه صادر کردهاند. اعتراض میکند. شعر یک شکل دواری/دايره وار دارد و یک نگاه انسانی، یکسو از کشتار يهوديان و صربها و از سوی دیگر از مرگ کودکان غزه ناراحت و خشمگین است. نگاه قهرمانی، یک نگاه بوف کوری است: وقتی راوی رمان بوف کور، زن لکاته را میکشد و به خاک میکند، کوزهای در خاک پیدا میکند که عکس زن بر آن حک شده است. صادق هدایت می گويد: «کشتن علاج درد نیست، هر چیز و هرکس را که بکشی، دوباره زنده میشود. دوباره سر، بلند میکند.»
بهار قهرمانی با خلاقیتی زایدالوصف، نام سه زن «اسرا، نور و ليلا» را به ایهام میآورد که در دل بمباران و در میان دود و آتش و خون فرزندان زنده به دنیا میآورند. آن فرزندان فردا چه میکنند؟
حتمأ به انتقام برمیخیزند و باز يهوديان را کشتار میکنند و دوباره این آسیاب خون بر مدار میچرخد. پیام شاعر دو پهلو است: شاید شاعر میخواهد به سوی دیو محن، ناوک شهابی پرتاب کند، شاید هم با توجه به شکل شکیل شعر، این نوزادان در آینده، دمار از روزگار دشمنشان برمیآورند.