خوانش شعری از فرشته ساری
هنر و تفاوت
حمیدرضا شکارسری ( شاعر و منتقد ادبی)«در تونل ناخواهی گیر افتاده، هزار سال نوری، فاصله دارد با او، اول و آخر تونل»*
در کنار دیواری قدم میزنیم و ناگهان به نقشی از مونالیزا میرسیم که بر آن ترسیم شده است و متوقف میشویم. مشغول دیدن آگهیهای بایگانی هستیم و ناگهان برشی از «پرندگان»، فیلم مشهور آلفرد هیچکاک پخش میشود و توجهمان را جلب میکند. در میان خانههای سازمانی شهرکی میگردیم و ناگهان ساختمانی قدیمی با یک معماری متفاوت، میخکوبمان میکند ... این تأملات و درنگها چرا اتفاق میافتد؟ آثار هنری با ساختار و فرمی متفاوت که بر اساس منطق خاص آنها شکل گرفته، در متن چیزهای دیگر، شاخص به نظر میرسند و باعث تأمل، درنگ و تفکر مخاطب میشوند.البته هر تفاوتی باعث درنگ میشود، اما هر درنگی، درنگ هنری نیست. درنگ هنری موجب تفکر میشود و این تفکر، صرف خوانش و تأویل اثر میشود. پس هنر در واقع، گریز از روزمرگی و تکرار است. موسیقی با رمزگان خاص خود، حداکثر غیاب معنا و ضریب تأویلی را دارد و هنرهای دیگر همچون نقاشیهای آبستره و انتزاعی، در مراتب بعدی قرار میگیرند. شعر به دلیل نوع رمزگان نمیتواند مطلقا فاقد معنا و مانند موسیقی، متنی صرفا تأویلی باشد. تأویل در شعر، کانالیزه شده است، چون واژگان در قرارگیری کنار هم محدودیت دارند.
شعر فرشته ساری، با نوع گزینش و چینش واژگان خود، به هیچ جای مشخصی ارجاع نمیدهد و چون بسته واژگان خودبسندهای، امکان خوانش و تأویلهای متفاوتی را برای مخاطبان مختلف فراهم میسازد. آیا این تونل مشکلاتیست که به ظاهر شروع و پایانی ندارند و هر کدام از ما مشغول دست و پنجه نرم کردن با آن هستیم؟ آیا این تونل، زندگی نیست که ما را در خود گرفتار ساخته و بدون آن که خود بدانیم به آن وارد شدهایم و نمیدانیم تا کی در آن هستیم؟
در واقع این شعر چون هر اثر هنری دیگر، بدون ارجاع به نقطهای مشخص، بسته به فرامتن مخاطب، به هر نقطهای ارجاع میدهد! سخنان روزمره فقط به جایی مشخص ارجاع میدهند، چون خبریاند، اما این شعر حتی اگر خبر بدهد، خبری عادی و نقطهای نمیدهد. از تونلی میگوید که عادی و آشنا نیست. به همین دلیل، باعث توجه مخاطب و درنگ او میشود و تأویلزاست، مثل تابلویی بر دیوار سفید نمایشگاه نقاشی یا عکس که ناگهان میخکوبمان میکند.
* تابستان با برگهای برندهاش، فرشته ساری، مروارید، ۱۳۹۴، صفحه ۷۷