مجازستان
سوار یک تاکسی داغون شدم با یک راننده پیر، یک اقای خیلی متشخص و پیر خواست سوار شه و گفت من فقط جلو مینشینم، اقایی که جلو بود اومد عقب و اقای متشخص سوار شد. راننده اومد با اقا شوخی کنه گفت حاجی چرا اینقدر پیر شدی؟ اقای متشخص گفت متوجه منظورتون نمیشم؟ راننده گفت بگو عیال پیرم کرد! اقای متشخص گفت اقا من یک پزشکم و خانمم هم یک خانم دکتر محترمه چرا باید بهش توهین کنم! شما هم لطفا رانندگی ات را بکن. موقع پیاده شدن گفتم اقای دکتر احترام گذاشتن به همسرتون واقعا عالی بود. گفت خانم وظیفمه که به خانمم و شما که خانم بودید در تاکسی، احترام بگذارم. بسی مشعوف گشتم.(سووشون)
===========
یه پسر عمو داشتم هر چیزی که میخواست اعتصاب غذا میکرد براش میخریدن، منم یبار کامپیوتر خواستم برام نخریدن اعتصاب غذا کردم روز چهارم که داشتم تلف میشدم رفتم سر سفره غذا بخورم. بابام گفت تا نگی گوه خوردم نمیذارم لب به غذا بزنی. (خلافکار)
========
عمیقا به کسایی که یک بزرگ فامیل دارن و توی شبایی مثل یلدا همرو دورهم جمع میکنن و کلی خوش میگذرونن حسودیم میشه، انگار فقط خاندان ما مثل لشکر شکست خورده هرکی تو خونه خودشه. (مجیدمون)
=============
امروز دیدم دفترچهم رفت پیش دفتر نقاشیم و ازش پرسید «خط نداشتن چه حسی داره؟» دفتر نقاشیم گفت «دردناک»دفترچه پرسید «یعنی چی؟» دفتر نقاشی گفت «نمیتونم بهت توضیح بدم. خالی بودن رو چطوری میشه توصیف کرد؟ حتی اگه بهت توضیح بدم هم باز نمیتونی درکش کنی؛ چون هیچ وقت واقعا خالی نبودی» بعد از یه سکوت سنگین، دفتر نقاشی پرسید «خط داشتن چه حسی داره؟» و سکوت سنگینتر شد. (پیپرکات)