با شاعران امروز
پــروا پاچیدهدل ضعفه نمیگیرم از عاشقانهها
کفشهای لنگه به لنگه مهر
درِ خانهام جفت نمیشوند
گم میشوند
اگر به گم شدن میاندیشی
با کتونی بچه گی هایم
گم شدم در امیدی که
جاده آن را بلعید
زخمی که خوب نشده
خاراندنش عمیقترش میکند
آمدی که
گم شوی در کسی که
نامش را هم
قفل زده
سکوت ِ کوهستانم
انتظار ِ چنارهای بلند
در میزبانی کلاغها
انار ترک خورده پائیزم و
شاپرک شاد ِ تابستان
که نمیدانند فصلی کوتاه دارد
رقصشان
من ...
عروسک سوختهای که
فقط پاهاش سالم است
هنور میخواهی گم شوی؟
باد را بیاور
تا بوی خودم را به خاطر بیاورم
تنها یک نشان از لبخندی کوتاه
بر نام قفل زدهام