نهاد دولت بازیگر تراژدی جنگلها
عبدالرحیم دهقانی (جامعهشناس)در چند روز گذشته نالههای زیادی از زاگرس به گوش رسید، از نالههای درختانی که کُنده چند صد ساله و شاخههای افشون شدهشان توسط زبانههای آتشی بیرحم، فرو میریخت تا مویههای افراد محلی و کنشگرانی که تنها ابزارشان برای فرو نشاندن آتش، شاخههای همان درختان بلوط و بنه و کیکم بوده است. درختانی که سالیان متمادی همچون ستونهایی سترگ و استوار مقابل ریزگردهایی که نفس هر جنبندهای را در اقصی نقاط ایران به شمارش میانداخته، سینه سپر کردند و رقص شاخههایشان جریان هوا را از فارس تا اصفهان و یزد و خراسان تلطیف میکرد. اما امروز در آتش بیمبالاتی قدشان خمیده شده و شاخههاشان پژمرد. اگردر شرایط فعلی بخواهیم دنبال مقصر بگردیم، نوعی دو راهی اجتماعی ایجاد خواهد شد که در حوادث مشابه احتمالی در آینده انسجام مردم محلی، دولت و سازمانهای مردمنهاد را نخواهیم داشت. از آنجا که از هر دو راهیسازی عدهای منتفع و عدهای متضرر میشوند، اما در مورد منابع طبیعی و محیط زیست لزوما همه متضرر میشوند و دود آنان در چشم همه دیر یا زود خواهد نشست. گرچه در فرونشاندن فوارههای آتش، ضعف انسجام کارکردی نهادهای مرتبط با منابع طبیعی (اداره منابع طبیعی، سازمان جنگلها و مراتع، سازمان محیط زیست، مدیریت بحران) کاملا مبرهن و واضح است. اما با ظن وجود انسجام در میان این سازمانها، در پیشگیری از این رخداد نامیمون چندان کارساز نبود. در گزارشها جرقه ابتدایی این آتش بر اساس نزاع دو طایفه و اختصاصا دو دامدار زده شد؛ کنشی که مسبوق به سابقه بوده است و در گذشته به نوعی که طوایف و تیرههای مختلف در شرایط درگیری و دعواهای طایفهای اقدام به آتش زدن مراتع همدیگر به عنوان ارزشمندترین داراییشان میکردند، که این خود بازنمای ارزش و جایگاه منابع طبیعی در بین مردمان محلی بود.
ارزش این منابع در دیدگان این مردم بومی به حدی بود که طبیعت منبع هویت آنها بود که نمونهاش اهمیتی که برای انتخاب اسامی همچون پریکه، بنگرو، آهو خانم، گرگعلی، شیرعلی، بایره، بلوطی و.... از طبیعت قائل بودند، اشاره کرد. اما این بار، این جرقه آتش ریشه دیگری دارد؛ ریشهای که نزاع دو دامدار معلول آن است و نطفه آن با ملی شدن منابع طبیعی آغاز شده و با توسعه نامتوازن تشدید شده است.
امروزه در این بخش از زیست کره و شاید در بیشتر زیستبومهای این مرز و بوم، به زعم پروفسور یووال نواح هراری، زندگی بیش از هر زمان دیگری متوقف شده است، توقفی که نه بر اساس پیشرفتهای تکنولوژیکی مورد نظر هراری، بلکه توقف بر اساس توسعه نادرست و نامتوازن. توسعهای که طی چند دهه گذشته زیست بوم محلی را تغییر، تهدید و در معرض انقراض قرار داده، توسعهای که نظرش درباره طبیعت و فرهنگ را بر سیاق کارخانه صنعتی بنا کرده است و مبناهای هویتیابی مردم محلی را تغییر داده است و رابطه مردم محلی با منابع طبیعی را ابزاری و خصومتآمیز کرده است.
توسعه نادرستی که منابع طبیعی را از منبع مشترک مشاع به ملک بیصاحبی تبدیل کرده است و جنگل را به الوارش، مرتع را به گیاهان داروییاش برای فروش در بازار میسنجد، نه ظرفیت آن برای حمایت از زندگی؛ توسعه نادرستی که دولت را به بازیگر اصلی این تراژدی تبدیل کرده و پیامدهای بسیار مخربی برای مردم محلی همچون رشد نابرابریهای اجتماعی، فقر درآمدی و فقر اجتماعی، آسیبهای اجتماعی، تضادهای خشونتآمیز با خود و طبیعت، مهاجرت و... را به دنبال داشته است و مردم محلی را به طبقه بیمصرفی تبدیل کرده است، مردمی که روی خرابههای امیدهای بر باد رفتهشان هیچ گیاهی نرویید و به روایت شاعر پرآوازه کرد، شیرکوه بیکس:«نمیدانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم نمیدانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بیسوگندم
سوگند من دود است
حرفم، خاکستر.»
ارزش این منابع در دیدگان این مردم بومی به حدی بود که طبیعت منبع هویت آنها بود که نمونهاش اهمیتی که برای انتخاب اسامی همچون پریکه، بنگرو، آهو خانم، گرگعلی، شیرعلی، بایره، بلوطی و.... از طبیعت قائل بودند، اشاره کرد. اما این بار، این جرقه آتش ریشه دیگری دارد؛ ریشهای که نزاع دو دامدار معلول آن است و نطفه آن با ملی شدن منابع طبیعی آغاز شده و با توسعه نامتوازن تشدید شده است.
امروزه در این بخش از زیست کره و شاید در بیشتر زیستبومهای این مرز و بوم، به زعم پروفسور یووال نواح هراری، زندگی بیش از هر زمان دیگری متوقف شده است، توقفی که نه بر اساس پیشرفتهای تکنولوژیکی مورد نظر هراری، بلکه توقف بر اساس توسعه نادرست و نامتوازن. توسعهای که طی چند دهه گذشته زیست بوم محلی را تغییر، تهدید و در معرض انقراض قرار داده، توسعهای که نظرش درباره طبیعت و فرهنگ را بر سیاق کارخانه صنعتی بنا کرده است و مبناهای هویتیابی مردم محلی را تغییر داده است و رابطه مردم محلی با منابع طبیعی را ابزاری و خصومتآمیز کرده است.
توسعه نادرستی که منابع طبیعی را از منبع مشترک مشاع به ملک بیصاحبی تبدیل کرده است و جنگل را به الوارش، مرتع را به گیاهان داروییاش برای فروش در بازار میسنجد، نه ظرفیت آن برای حمایت از زندگی؛ توسعه نادرستی که دولت را به بازیگر اصلی این تراژدی تبدیل کرده و پیامدهای بسیار مخربی برای مردم محلی همچون رشد نابرابریهای اجتماعی، فقر درآمدی و فقر اجتماعی، آسیبهای اجتماعی، تضادهای خشونتآمیز با خود و طبیعت، مهاجرت و... را به دنبال داشته است و مردم محلی را به طبقه بیمصرفی تبدیل کرده است، مردمی که روی خرابههای امیدهای بر باد رفتهشان هیچ گیاهی نرویید و به روایت شاعر پرآوازه کرد، شیرکوه بیکس:«نمیدانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم نمیدانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟
من اکنون کوهی بیسوگندم
سوگند من دود است
حرفم، خاکستر.»