مجازستان
رفیقم سال۸۴ اهواز (سمت کوت عبداله) دانشگاه قبول شده بود، میگفت یهبار تاکسی منو از یه مسیری برد که خیلی عجیب بود هر چی گفتم آقا کجا میری؟ چیزی نمی گفت، ترسیدم گفتم آقا منو پیاده کن! باز بیخیال بود، بلند دادزدم کمک کمک! یهو طرف زد رو ترمز گفت، گمشو پایین بچه. سگ تورو میدزده آخه ریقو!(رضا خانزاده)
=========
ولی بچهها! با کسی که با تمام وجود و از ته قلبش دوستتون داره زرنگی نکنید. یهدرصد احتمال بدید که فقط دوستتون داره و خر نیست که دروغگفتن و پیچوندناتونو نفهمه. یهوقتاییام میفهمه، به روتونم نمیاره، ولی خوب دلش میشکنه. اونوقت از دستش میدید. نکنید آقا! با همه زرنگی نکنید! (اورج جورول)
=======
سالها پیش برای آزمون دکترا رفتم کافینت ثبتنام کنم. حدودا ۳۲سالم بود. پسر جوونی اپراتور بود، فرض کن: ۲۵ساله. مشخصات رو که گفتم، با قیافه عاقل اندرسفیه گفت: اوووو تو این سنم میخوای درس بخونی؟ منم جواب دادم آره. (فرانی)
==========
عصری میخواستم پخت رول دارچینی رو با رسپی جدید امتحان کنم. پختم و سفت شد حالا خودم نميتونستم بخورم بعد پدرم میزد تو چایی و ميگفت دیبا اينجورى ميشه خورد، مزهش واقعا خوبه. خب من نبايد اين مردو بذارم وسط و دورش بگردم؟ (دیبا)