پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


خوانش «بال برف» سطرهایی از دفتر شعر هرمز علی پور

من هم همیشه فکر می‌کردم که پایانم

لهراسب زنگنه( منتقد ادبی)

«باید چگونه به حرف بیایم/تا این آسمان حلال من شود/که در حرکت مورب پاره‌ای چشم‌ها/تحقیر نام و آدم‌ها رادیدم و خواندم/خودم بارها انگار که پشت صحنه همه چیز برملا شده باشد/که در انتهای چشم‌هایی/شکنندگی انسان به گرگ و میشی بدیع به دیده می‌آید.../کسی که در تنهایی درد می‌کشد، نمی‌رسد/ حتی ... مرگ‌های خودش را مرتب کند/کسانی بعد می‌آیند و دردها را می‌نویسند/که برای رفتن به مراسم وقت کم می‌آورند/عجب دنیایی ست...»
به تقریب اگر نام این کتاب «رنجنامه» بود خیلی گویاتر می‌بود. انتشار این کتاب به سال ۹۲ بوده، در حالی که زبان شعرها به همین لحن و بیان امروز شاعر نزدیک‌ترند. گفته‌اند که حافظ غزل‌های دوره سی سالگی اش را در هفتادسالگی اش، بازنویسی و اصلاح کرده بود یعنی شعر دوره ۷۰سالگی اش می‌شود نزدیک به همان غزل سی سالگی. اما از همه حواشی که بگذریم عمق عاطفه گدازان در این شعرهای هرمز علی پور، آدمی را مجاب می‌کند تا به جستجوی یافتن هیچ آرایه شعری و بلاغی دیگری نباشد، سطرهایی که هرگز تصویری نیستند چیزی که در رباعی خیام وگاه غزل سعدی هم هست. کلماتی که جان و روان آدمی را به چالش می‌کشند: «تحقیر نام و آدم‌ها را دیدم و خواندم خودم بارها/انگار که پَشت صحنه همه چیز برملا شده باشد/ که در انتهای چشم‌هایی شکنندگی انسان...» گونه‌ای نمایش ذات هنرمند یا شاعر است که درَ هنرش یا شعرش متجلی می شود، در واپسین شعرهای شاملو هم دیده‌ایم سطرها و شعرهایی پخته و شخصی شده که حدیث نفس و نمادسازی از تجربه زیسته شده شاعرند. که بسیار هم درخشان اند. در کارهای نیما که گفته بود: «بعدازاین پنجاهی واندی زعمر/ناله بر می آیدم ازهر رگی/ کاش بودم باز  دوراز هر کسی/چادری و گوسفندی و سگی.»
شکلی از اشباع شدن و اجتهاد و فرزانگی که حاصل سال‌ها ممارست و کم خور وخواب بودن است، حافظ گفته: «خواب و خورت زمرتبه خویش، دور کرد/وانگه رسی به خویش ،که بی خواب و خور شوی...» این حالاتی که در کلام و بیان شاعر، برمی نشیند و من، شعرهای علی پور را این‌گونه دیده‌ام. دوره‌ای که شاعر بازگشتی به خویشتن و درون دارد، در هنر نقاشی عصر شکوفایی هنر، درنقاشی امپرسیونیستی، ونگوگ در خلق آخرین کارهایش، که هنرمند درپشت اثزخویش پنهان بود، اعتقاد داشت که هر شکلی و رنگ و نوری باید شخصیترین و درونی‌ترین حالات هنرمند را به نمایش بگذارد و نشان دهد: که تنها با گریه‌ها و اندوه نیست/ که شانه‌هایمان مامن پرندگانی ست که نمی‌توان رویت کرد/ وضعیتی که من دارم در فاصله آخرین دیدار و دقیقه‌های حاضر/ بوی مرگم را تنها خودم تشخیص می‌دهم...» در‌ چنین فضای حیرت که شاعر با شگفتی در خویش می‌نگرد و پرسشگری می کند، گویی عاقبت دلتنگ خانه می‌شود؛ همان خانه‌ای که مأمن شاعر است و خانه کلمه و افلاطون که شاعر‌ را از مدینه و خانه بیرون کرد اما علی پور، به هایدگر  فیلسوف، پناه می‌جوید. هایدگر که شاعران رابه خانه پناه می‌دهد: و گفته‌های تاریخ بدون تفاوت پایان نمی‌پذیرد، پس دوری از رنگ چراغ‌های شهر کافی است. مگر چقدر قرار است ستاره بشماریم ما که نمی‌خواهیم صدایی را از میان برداریم، پس چرا این‌قدر دور می‌شویم. از منزل و دنبال باغی دنج می‌گردیم. گفتگو با مرگ، و مستغرق شدن در خیال و باور مردن، وقتی شاعر رنج‌هایش را شماره می‌کند و از زخمهایش میگوید، حدیث نفس و خلوت رنج‌های خویش را با تباهی ها و ویرانی بشر،‌ دمساز می‌کند و درد مشترک را می‌جوید. او رنج تنهایی و مرگ باوری را به دیگران هم تعمیم می‌دهد: «و حتی بمیرم اگر با این مورمور و دردهایی استخوانی و بی‌خوابی جهنمی/ شماره‌ای را نمی‌گیرم/ تنها نگران حال تو هستم و هنوز نمی‌دانم/ این دوری کشنده و این همه ویرانی غرامت چیست.» علی پور، َشعرش را روحی فلسفی و اندیشگی سرشته است، بی آن که در ورطه فلسفه بافی گرفتار شود و نرم ادبی را قربانی کند. دغدغه او رنج تنهایی، فراموشی، ابتذال، تکرار ملال هاست. او از کهنسالی تن می‌زند و چاره آن را کودک درون شاعر می‌داند اما ژرژساند شاعر بلندبالا و‌ جنتلمن انگلیسی، در اوج پیرسالی و تنهایی خود را هلاک کرد. علی پور هم می‌گوید: «من هم همیشه فکر می‌کردم که پایانم/ پیش از شنوایی و اندکی فراموشی درکفنی بی قاعده شکل می‌گیرد/ پس این‌همه کودکی طولانیم را ببخشید/ چیزی که تنها از شاعران می‌آید/ اما گذشته از همه این‌ها / کجایی تو که آرام‌تر از بادها در گریبان بهار بزرگ شدی/ یعنی هنوز، خبر مردنم به گوشت نرسیده؟ باشد.»