جزئیات سعدی
مرا از آنچه که بیرونِ شهر، صحراییست
قرینِ دوست به هرجا که هست خوشجاییست
کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سرِ تماشاییست
امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکرِ دوست، پرواییست
چو بر ولایتِ دل دست یافت لشکرِ عشق
به دست باش که هر بامداد، یغماییست
به بوی زلف تو با باد، عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیماییست