پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


گفت‌وگوی نرگس ناظمی‌نیا با سهیل سرگلزایی، نویسنده مجموعه داستان کوتاه «از جلو... نظام»

از ولگردی تا نویسندگی

کتاب «از جلو... نظام» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه با پایان شگفت‌انگیز است که تمام اتفاقاتش در فضای دبیرستان پسرانه رُخ می‌دهد. در هر داستان به شرح زندگی پسری می‌پردازد که لایه‌های پنهانی و رمزآلودی دارد. برخی از افراد مثل فرهاد با ویژگی اخلاقی خاص و باج بگیر یا آقای سرایدار، ناظم مدرسه که شرورترین فرد مجموعه داستان است، جزو کاراکترهای پایه و ثابت هستند که این داستان‌ها را پیش می‌برند. خواننده در این مجموعه داستان، با پسرهای نوجوانی مواجه و آشنا می‌شود که درکمال ناباوری، ورای سن و جنسیت و جایگاه اجتماعی و... آن شخصیت را آشنای دیرینه خویش می‌بیند و حتی گاه خود را در او می‌یابد و می‌کاود. به گونه‌ای که پس از خواندن داستان مدت‌ها به او و موضوع زندگی آن شخصیت فکر می‌کند. داستان پسری که درون کیفش پر از ابزار است و نویسنده او را در موقعیت دلهره‌آوری قرار می‌دهد چرا که آوردن چنین ابزاری جزو ممنوعیات مدرسه به شمار می‌آید اما پسر از سرناچاری و بنا به دلایلی شب‌ها با دم‌باریک در خانه‌اش را باز می‌کند. در این مجموعه داستان که سرشار از پارادوکس است با پسر یک روحانی نیز آشنا می‌شویم که با تسلط بر دانش پدریش، عذرهای نماز نخواندن را به دیگر همکلاسی‌هایش می‌آموزد. در داستان دیگر پی به راز پسری می‌بریم که مشکل لکنت زبان دارد و...
 نویسنده، در کنار سبک نگارش موجز و آهنگین موفق شد ضمن نمایش جامعه ملتهب پیش‌رو به‌طور غیرمستقیم و کالبدشکافانه به تحلیل روان شناختنی این کارکترها بپردازد.
مجموعه داستان از «جلو... نظام» جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که همواره قصد و اصرار دارد در بی‌نظمی حاکم درونی‌اش چون جامعه‌ کوچک دبیرستان با دانش آموزانی که دوره‌ی بحران‌زده‌ بلوغ را سپری می‌کنند، با ارعاب و تهدید به آن جامعه نظم دهد، در حالی که خود ناظم و مدیر و گاه معلمان در برهم‌ زدن نظم چنین جامعه‌ای نقش کلیدی را ایفا می‌کنند. هرچند در این میان معلمانی نیز دوست و همراه دانش آموزان می‌شوند و به شکل غم‌انگیز شرایط تحمیلی ناعادلانه‌ای آنها را از هم جدا و دور می‌کند. به قول نویسنده کتاب «با وجود این که همه این دانش‌آموزان پیراهن آبی و شلوار خاکستری یک‌دست مدرسه تنشان است و موهایشان از ته تراشیده‌اند اما هر کدامشان علقه‌های مخصوص به خود را دارند که از دیگران متمایزش می‌کند. هر یک در جهان یگانه و پیچیده خویش به سر می‌برند که برای شناخت و فهمیدنشان باید جهان‌های بسیاری را سفر کرد، از جمله جهان خود را.»
با سهیل سرگلزایی، نویسنده کتاب «از جلو نظام...» گفت‌وگویی داشته‌ایم. این مجموعه داستان دومین اثر چاپ شده وی بعد از کتاب «به خاطر بوفالوها» است.

==

 کتاب با داستان کوتاه «از جلو... نظام» شروع می‌شود. آیا کتاب به همین دلیل نام‌گذاری شده است؟*
  این داستان شرح‌حال چند دقیقه همه ما دانش آموزانی است که 12سال تحصیلی را با این پیام هر روز سرصف آغاز و به اتمام رسانیدم تا می‌شنویم که می‌گویند «از جلو... نظام»، ناخواسته و بلافاصله می‌گوئیم: «الله ...» این داستان می‌خواهد شرطی شدن یک انسان را نشان دهد. این که ما چگونه در زندگی‌هایمان شرطی می‌شویم. البته در ادا‌مه می‌خوانیم که در لحظه سرصف ایستادن که باید نظم و ادب حاکم شود، دقیقآ  با انبوه بی نظمی و البته گاه فحاشی‌های از سوی ناظم مدرسه و خود دانش‌آموزان مواجه می‌شویم. یک رفتار که بر اثر تکرار تبدیل به عادت و آئین صرف شده. حتی حین خواندن دعای ندبه که سر صف خوانده می‌شود واقعا هیچ‌گونه توجه و تفکری به آن نمی‌شود.

 شخصیت‌ها و ماجراهای این داستان‌ها واقعی است یا زائیده تخیل است؟*
این داستان‌ها را از دل واقعیت‌ها در سال‌های مختلف دوران دبیرستان که سه بار مدرسه‌ام را تغییر دادم، بیرون کشیدم. در دوره‌ کرونا یکی از خاطرات مدرسه‌ام را نوشتم در فضای مجازی منتشر کردم. مورد استقبال قرار گرفت و  خاطرات دیگر به یادم آمد که آنها را تبدیل به داستان کردم و شد این مجموعه. چنین شخصیت‌هایی با این اتفاقات در عالم واقعیت رُخ داده بود با بکارگیری تکنیک‌های داستان‌نویسی سعی کردم با اختصاص یک ویژگی منحصر به فرد  به تیپ‌ها آنها را تبدیل به کاراکتر قابل تعمق و عمیق کنم. مثل لکنت زبان یا تیک داشتن، مثل پوست کندن نارنگی در کشوی میز سر کلاس و.... این نوع نوشتن داستان را به زندگی واقعی نزدیک‌تر می‌کند.

 داستان به شکلی است که با وجود کوتاه بودنشان، خواننده در ابتدا با نمای بیرونی یک شخصیت آشنا می‌شود؛ در ادامه سر از تاریک‌ترین بخش درونی او درمی‌آورد، این شناخت که از زاویه دید دانای کل تعریف می‌شود از کجا حاصل می‌شود؟*
کار نویسنده جستجو کردن است. به صرف رفتن به کلاس آموزش داستان نویسی یا حتی داستان خواندن و گوش دادن از هیچ کس نویسنده موفق نمی سازد. باید به رفتار آدم‌ها نگاه کرد. به طرز حرف زدن راه رفتن غذا خوردن  لباس پوشدن‌شان و... توجه کرد. باید تجربه زیستی با آدم‌ها از طیف و طبقه‌های مختلف داشته باشیم. من ولگردی زیاد کرده‌ام. ولگردی چیز خوبی است به شرطی که ولگردی به معنی واقعی باشد. سال‌هاست که تنهایی سفر می‌کنم. اگر با جمعی سفر بروی و چند روز در هتل اقامت داشته باشی خب فضای و دنیایت را زیاد تغییر ندادی چراکه باز در همان حلقه تنگ و محدود خواهی ماند. این که یک شب را در آغل چوپانی بگذرانی یا با کودک افغانستانی نشست و برخاست داشته باشی جهان‌بینی خاص خودت را پیدا می‌کنی. باید از طبقه خودت خارج شوی. به نظرم هرآدمی قابلیت تبدیل شدن به کاراکتر را دارد به شرطی که پی به راز نهانش برد و این با َسرک کشیدن در جهان‌های دیگر به دست می‌آید.

آیا بخشی از این شناخت و به تصویر کشیدن درونیات شخصیت‌ها به حرفه پدر به عنوان روانپزشک و استاد روان‌شناس برنمی‌گردد؟*
  شغل و تخصص ایشان روی من تاثیر نگذاشت اما شیوه تربیتی چرا. در خانه ما کتاب زیاد بود. بیشتر تفریحات من در کودکی در کتابفروشی‌ها سپری شد. من در 15سالگی با داستان کوتاه آشنا شدم. نقش پدر در دوران کودکی بیشتر جنبه تشویقی داشت. مثلا اگر من چیزی می‌خواستم اول باید کتابی را که پدر می‌خرید می‌خواندم بعد کنفرانسش را نزد او ارائه می‌دادم و به ازای امتیازی که از پدر می‌گرفتم می‌توانستم به خواسته‌ام برسم. این خیلی به رشد من کمک کرد.

 به‌عنوان آخرین سوال؛ شروع میانه و پایان داستان‌ها خیلی منسجم و غافلگیرکننده است و این ویژگی بارز مجموعه داستان «از جلو... نظام» است. علیرغم پرداختن به یک جنبه و بُعد شخصیت، خواننده با راز مگوی او آشنا می‌شود. گره‌گشایی در دل و روند داستان اتفاق نمی‌افتد بلکه در روح آن کاراکتر به وجود می‌آید که گاه خود کاراکتر نیز از وجود این لایه کهنه و پنهانی غافل و بیگانه است. اما داستان با یک تکان و اتفاقی اساسی پرده از راز بر می‌دارد. این را در تغییر رفتارشان می‌توان مشاهده کرد. آیا قبل از نوشتن داستان به ساختار و فرم و شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها که به درستی هرکدامشان لحن و ریتم خاص خود را دارند و به تکرار نمی‌افتند، فکر شده؟
در زمان نوشتن داستانی به چیزی فکر نمی‌کنم. سوژه‌ای به ذهنم می‌رسد و خیال را آزاد و رها می‌گذارم و به نوشتن ادامه می‌دهم. هنگام ویرایش به روند و فرم و ساختار داستان و همین‌طور کارکترها و... فکر می‌کنم. برای این‌که شخصیت‌ها به درستی جلوه کنند مناسب هرکدامشان اخلاق عجیب و غریبی اختصاص می‌دهم، مثل شخصیت فرهاد، پسر شرور باج بگیر داستان که با موزگری از بچه‌ها اطلاعات می‌گیرد و خرج می‌کند یا آن پسر مدیری که جاسوسی می‌کند. همه دارای بُعد هستند. تنها شخصیتی که به آن بُعد ندادم و درحد تیپ ماند، شخصیت آقای سرایه‌دار، ناظم مدرسه که شر مطلق هست. پرداختن به زوایای ظاهری و درونی شخصیت‌ها که در رفتارشان نمود بارزی پیدا می‌کند، قادر است به زیبایی کارکتر آنها را واقعی، زنده و ملموس نمایش دهد. بعضی از این جزئیات در پلات داستان هیچ جایگاه و نقش ندارند ولی باید شخصیت رازی داشته باشد که دیگران از آن  بی‌خبر هستند و حدس زدن آن هم کار آسانی نباشد. این راز و رمزهای آدم‌های داستان است که به داستان درام و جذابیت می‌بخشد و خواننده به راحتی با آن سمپاتی برقرار می‌کند. بازهم می‌گویم خلق شخصیت ماندگار در سفر بسیار و کسب تجربه و مطالعه و فکر کردن در مورد ویژگی‌های انسان است.