خوانش شعر«جای درخت بریده شده» از محمد عسکری ساج
کسی از این اتاق کم شده
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)«جای درخت بریده شده بر جنگل سوراخ است/جای ماهی صید شده بر دریا/و لاشهی هر پرنده حفرهایست بر آسمان/کسی از این عکس رفته است/کسی از این اتاق کم شده و شهر را کسی تنها گذاشته است/ با این آلبوم که اینهمه گلوله در تنش/این خانه که حفرهای در پیشانیش دارد/و این شهر درکه هر چقدر خودش را میشمارد خونش بند نمیآید/به رفتن فکر میکنم/به کم شدن/به اینکه چیزی برای شمردن باقی نگذارم/جنگلی باشم که درختهایش رفتهاند/دریایی که ماهیهایش/آسمانی که پرندگانش/و رفتن همیشه رفتن نیست/و رفتن همیشه تنها گذاشتن کسی/تنها، نمیتواند تنها بگذارد!/به درختی فکر کن که صبح/تبر را از خواب بیدار میکند/ماهیئی که خودش را از آب بیرون میاندازد/و پرندهای که اینبار برای دانه نیست که به دام نزدیک میشود!»
هر روز یکی از جماعت ما کم میشود. جنگل سوراخ میشود، درختی سرنگون میشود. ماهی صید میشود، پرندهای در هوا محو میشود. کسی از میان ما، کسی در قاب عکس خارج میشود. آلبوم زندگی ما پر از گلوله میشود و در پیشانی خانه حفرهای بزرگ، گروتی دیده میشود، شهر گروتسک میشود، گودالها پر از خون میشوند. خونی در نگاه راوی موج میکوبد، او دریایی از خون میبیند. او همه جمعیت خود را دارد از دست میدهد. همه را در خود هضم میکند. درختهای جنگلش از این ولایت رفتهاند، ماهی هايش از دریا رفته اند، آسمان اش از پرنده خالی شده است. تنها شده است، کویر، برهوت شده است. میخوابد و بلند میشود، او هر روز صبح صدای تبر میشنود. هر صبح یک ماهی خودش را به ساحل پرتاب میکند و یک پرنده به سمت دام میرود. همه انتحار میکنند. کسی نمیتواند در این هوای عفن، در این تعفن مضاعف زندگی کند. شعر شکلی انداموار و فرمی و دواری/دايره وار دارد. اول، آخر میشود، آخر در پیشانی شعر، ظاهر میشود و اول و آخر در متن میلولد. درخت، ماهی، ماهی پرنده میشود. راوی استحاله میشود.تمام عوامل و عناصر شعر، نماد «زندگانی» میشوند. همه در یک آلبوم جمع شدهاند، همه سوراخ سوراخ شدهاند. تمام هفته به قول يدالله رؤیایی سوراخ میشود، و جمعهها تمام سوراخها میشود. زمین، شکاف میخورد، فروکش میکند. رعبآور است، گوتیک پدیدار میشود: جنگلی باشم که درخت هايش رفتهاند، هجرت کرده اند، مهاجر شده اند، طراوت از این شهر رفته است. ماهیهای دریا کوچ کردهاند، به کجا رفته اند، قطعا همه خودکشی کردهاند. دریای بی ماهی چه به درد میخورد؟ آسمان بی پرنده و سربی به چه کار میآید. به قول اخوان: «درختان اسکلتهای بلورآجین» شدهاند و راوی چون پرندهای شبح گون به دام نزدیک میشود.وصف حال عجیبی است.«من» راوی توسعه می یابد، اجتماع او، تمام جامعه بر سطرهای زندگی شان ساطور میکشند. شاعر آينه اجتماع خود میشود.