پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي

بشارت جعفری (فعال سیاسی واجتماعی)
ويتگنشتاين:«مرزهاي واژگان ما مرزهاي زبان ما هستند،مرزهاي زبان ما مرزهاي تفكر ما و مرزهاي تفكر ما مرزهاي هستي ما. زبان يعني به كارگيري مفاهيم، بايد به معناي مكمل زندگي درك شود. معناي واژگان بر حسب نقشي كه در فعاليت‌هاي انساني ايفا مي‌كنند تَعَيُّن مي‌گيرند.به اعتقاد ويتگنشتاين (متأخر)زبان صرفا واقعيت را باز نمي‌تاباند بلكه تا حد زيادي جهان را مي‌سازد.»
سيستم عصبي انسان نيز شباهتي چنين دارد. دستگاه عصبي انسان در مواجهه با شرايط مختلف، معاني متفاوتي را به ما مخابره مي‌كند. به عنوان مثال در مواجهه پوست انسان با آتش نوع خاصي از پيامْ درد كه حاوي معناي سوختگي است به انسان مخابره مي‌شود، يا عصبانيت به لحاظ مفهومي(عقلي) وابسته به رفتارها و شرايط خاص است. بدن انسان در مواجهه با محرك‌هايِ آسيب‌زايِ بيروني داراي يك آستانه تحريك‌پذيري پايين و يك آستانه اثرپذيري بالايي است. يعني اگر حرارت از يك ميزاني پايين‌‌تر باشد آن را سوختگي تلقي نمي‌كند و اگر سوختگي از يك ميزان فراتر رود از محدوده‌‌‌اي به بعد دردناشي از سوختگي به يك ميزان احساس مي‌شود.
جامعه انساني نيز ساختاري شبيه دستگاه زباني و عصبيِ انساني دارد. انسان‌ها براي وقايع ناگوارِ با شرايط غيرمعمول واژه‌هايي چون فاجعه، بحران، جنايت و... را انتخاب كرده‌‌‌‌اند. اين واژه‌ها به معناي شرايط محيطي و اجتماعي است كه حد نهايي تاب‌آوري را در جامعه انساني مي‌نماياند. اين واژه‌ها علامت هشداري براي وضعيتي است كه جامعه انساني بايد سريع و صريح جهت تغيير آن وضعيتِ غيرمعمول به وضعيت معمول بكوشد. حدود تحريك‌پذيري اين آستانه‌ها در هر جامعه نماياننده كيفيت زندگي و امكان بازتوليدِ اوضاعِ غير معمول در آن جامعه است. آستانه‌ها معيار خوبي براي سنجش حركت جوامع به سمت زوال يا كمال‌‌‌‌اند. تعدد فجايع و بحران‌ها در يك جامعه باعث مي‌شود اين واژه‌ها از حيث وجودي و معنايي ساقط شوند. به اين معنا كه تعدد فجايع سبب عادت كردن جامعه به وضعيت اضطرار و جا به جايي آستانه تحريك‌پذيري جامعه مي‌شود. جامعه‌‌‌اي كه در آن بحران‌ها بازتوليد مي‌شوند به سقوط ارزش‌ها دچار مي‌شود و مانند دومينو در مسير برهم كنش منفي ارزش‌ها حركت مي‌كند، تا جايي كه آن جامعه از اساس، از نام جامعه بودگي ساقط مي‌شود و به توده بدخيمي از اجتماع انساني تبديل مي‌شود.
مثال ملموس اين ادعا را مي‌توان در برخورد جوامع اروپايي با مرگ هموطنان خود در پيش و پس از كرونا ديد. تا پيش از كرونا براي حوادثي با تعداد كشته‌هاي كمتر بزرگداشت‌هاي متعددي برگزار مي‌شد، اما تعداد كشته‌هاي فراوان اين بيماري باعث شد مرگ به رويداد روزانه براي همه تبديل شود. بر همين اساس مي‌توان وضعيت ايران را نيز بررسيد. تعدد حوادث و وقايعي چون سقوط هواپيما، فساد و آتش‌سوزي باعث قبح‌زدايي از عناويني چون بحران و فاجعه شود. ايرانِ امروز آستانه بالاي تحريك‌پذيري را از سر گذرانيده و در حقيقت اين واژه‌ها(بحران و فاجعه و...)از معناي محصل خود تهي شده‌‌‌‌اند. در جوامع توسعه يافته به منظور حفظ سرمايه اجتماعي و جلوگيري از ورود جامعه به دومينوي سقوط ارزش‌ها، وسواس چنداني در پي‌يابي و پيگيري حوداث با منشأ و دخالت عوامل انساني مي‌شود. در ايران اما آن‌چنان اين حوادث و فجايع به داد و ستدهاي روزانه مردم رخنه كرده(دست‌كم در سال‌هاي اخير) كه جامعه را در يك هم‌افزايي منفي به سقوط آزاد ارزش‌ها دچار كرده است.
جامعه ايران به معتادي مي‌ماند كه با هر دوزي از فاجعه و بحران تطبيق پيدا مي‌كند. اين اعتياد آن‌چنان در بنِ جامعه رخنه كرده كه براي درمان آن همراهيِ همگاني مي‌طلبد. هر چه هست در اين مسير سقوط بايد انقطاعي صورت گيرد. براي به خود آمدنِ جامعه عادت كرده به بحران‌ها، بازتعريف واژه‌ها دست‌كم مي‌تواند به عنوان نمادي براي تلنگر باشد. به اعتبار ادعاي ويتگنشتاينِ متاخر به واسطه بازتعريف واژه مي‌توان وز نو عالمي و آدمي ساخت، كه اين‌گونه ببايد.