سیروس مشفقی در هفتاد و هفت سالگی درگذشت
سفر شاعر روستا به سرزمین دوستی
همدلی|علی نامجو: شاعر روستا بود. اول فروردین ماه سال 1322 در پل سفید مازندران به دنیا آمد. اصالتا البته مازندرانی نبود. شغل پدرش مقدمات تولد او در پل سفیدِ سوادکوهِ مازندران را فراهم کرد با اینکه پدر و مادرش آذری بودند. در ابتدا در رشته مهندسی مخابرات لیسانس گرفت؛ در ادامه سینما خواند. چند وقتی سرگرم کار در زمینه مخابرات بود و مدتی هم در سینما. او فیلم هم ساخت، اما تقدیر برایش این طوری رقم خورد تا نامش در میان ستارگان آسمان شعر نیمایی بدرخشد. اصلا، او بیش از همه، شاعر بود. شعرهایش اغلب روایتی بود از حماسه و سوگ، البته گاهی هم با تغزل همراه میشد. بازنمایی فضای سیاسی و اجتماعی در دوران جنگ سرد، در اشعارش به چشم میآمد. حالا اینکه چنین وجهی از خودآگاهش سرچشمه میگرفت یا از ناخوآگاه او، خدا میداند. برخی معتقدند نباید او را شاعر روستا بنامیم، چون هرچند در شعرهایش از طبیعت و روستا سخن گفته، جهانش کلیتر از اینهاست و در آن آرمانها و رویاها بر واقعیت پیروز میشود. به تعبیر خودش: «این آواز دلخراش کسی است که [روزگارش] در نومیدی سپری میشود و صدای نسلی که دیگر به خانه برنمیگردد». با کنار هم قراردادن همه اینها اما به قطعیت میتوان گفت که لحن و فرم در سرودههای او یکسره حماسه بود و ایستادگی. اولین بار سال 1346 نخستین مجموعه شعرش منتشر شد؛ «پشتِ چپرهای زمستانی» و همین کتاب اول به علاقهمندان ادبیات نوید تولد شاعری با آتیه را داد. شاید خودش هم باور نمیکرد در زمانهای که جوانان عاشقانههای احمد شاملو را ورق میزنند، اشعار صمیمانه او را هم بخوانند. دو سال بعد «پاییز» را به بازار روانه کرد. «نعرهی جوان» یک سال پس از آن منتشر شد تا هشت سال فاصله بیفتد بین آن و «شبیخون»؛ این دفتر شعر شاعر روستا سال ۵۷ به چاپ رسید. با وجود این آثار ارزشمند در کارنامه هنری سیروس مشفقی، شاید مهمترین اتفاقی که در زندگی هنری او خودنمایی میکند، حضورش در کنار دیگر نویسندگانی بود که «کانون نویسندگان ایران» را تاسیس کردند. مقدمات تاسیس این کانون اسفندماه سال 1346 فراهم شد با 49 بانی. سیمین دانشور، مریم جزایری، فریده فرجام، غزاله علیزاده، داریوش آشوری، جلال آلاحمد، شمس آلاحمد، هوشنگ ابتهاج، نادر ابراهیمی، احمدرضا احمدی، بهرام اردبیلی، احمد اشرف، محمود اعتمادزاده، بیژن الهی، عبدالله انوار، رضا براهنی، بهرام بیضایی، عباس پهلوان، فریدون تنکابنی، حشمت جزنی، علیاصغر حاجسیدجوادی، غفار حسینی، علیاصغر خبرهزاده، منوچهر خسروشاهی، اسماعیل خویی، اکبر رادی، نصرت رحمانی، یدالله رؤیایی، محمدرضا زمانی، محمد زهری، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، رضا سیدحسینی، اسماعیل شاهرودی، منوچهر شیبانی، منوچهر صفا، سیروس طاهباز، اسلام کاظمیه، سیاوش کسرایی، علیاکبر کسمایی، جعفر کوشآبادی، محمود مشرف آزاد تهرانی، حمید مصدق، فریدون معزی مقدم، کیومرث منشیزاده، نادر نادرپور، اسماعیل نوری علا، هوشنگ وزیری و سیروس مشفقی اعضای هیئت موسس کانون نویسندگان ایران بودند. زمزمههای تاسیس این کانون از اوایل دهه چهل به گوش میرسید تا اینکه سال 1347 تاسیس شد. بسیاری این کانون را از نخستین انجمنهای صنفی میدانند که در شکلگیری انقلاب تاثیرگذار بودند. مشفقی سال 1351 به عنوان بهترین شاعر جوان، جایزه ادبی فروغ فرخزاد را به دست آورد. همان سال احمد شاملو به عنوان بهترین شاعر سال، این جایزه را از آن خود کرد.
کافه فیروز» و «کافه نادریِ» تهران در آن سالها پاتوق او و دوستان هم مسلکش بود. در جراید گوناگون پیش ازانقلاب میشد از او و اشعارش نام و نشانی دید، اما انگار پس از انقلاب او هم همچون بسیاری از اهالی ادبیات و شعر خزیده در گوشه تنهایی و سرگرم در گوشه عزلت بود.
پاییز سال ۱۳۵۶، جمعی از نویسندگان و شاعران ایران در انستیتوی گوته تهران گرد هم آمدند و کاری کردند که سبب شد فضای سیاسی کشور دگرگون شود. ابتکار راهاندازی این جلسات با کانون نویسندگان ایران بود. بر اساس برنامهریزیهای انجام شده قرار بود شاعران و نویسندگان ایرانی ۱۰ شب به شکل علنی حزب رستاخیز را محکوم کنند و درباره خفقان، لجنزار بیقانونیهای تنگچشمانه و برداشتهای فاشیستی نظام حاکم حرف بزنند.
در شبهای گوته نویسندگانی که همگی با رژیم شاه مخالف بودند، آشکارا به انتقاد از آن پرداختند. شب پایانی هم اتفاقاتی را درپی داشت که میتوان به عنوان نقطه آغازی برای حضور تودههای مردم در خیابانها و تظاهرات علیه رژیم شاه به حسابش آورد. همه شرکت کنندگان در نهایت با پایان برنامه در دهمین شب، به خیابان ریختند و با ماموران درگیر شدند. یک دانشجو کشته شد، هفتاد نفر زخمی شدند و بیشتر از صد نفر هم دستگیر شدند. این اعتراضات به تظاهرات دانشجویان در روز 16 آذر ضمیمه شد. بازداشت شدگان شبهای شعر گوته در دادگاههای غیرنظامی محاکمه شدند و در نتیجه اغلبشان حکم آزادی گرفتند و عدهای از آنان احکام سبک. این ماجرا، به عموم جامعه پیام مشخصی را مخابره کرد.
سومین شب از شبهای گوته با سخنرانی بهرام بیضایی و شعرخوانی محمد زهری، طاهره صفارزاده، سیروس مشفقی، فاروق امیری و محمد کسیلا برگزار شد.
این شب را نقطه عطف شبهای شعر گوته دانستهاند. اولین شب در این برنامه 10 هزار نفر مخاطب حضور داشتند، اما باران باعث شد در شبهای بعد تعداد بینندگان به سه هزار نفر برسد. آن شب اما به تخمینِ گزارشِی از ساواک کمابیش 8 هزار بیننده در شبی بارانی در انستیتو گوته تهران حاضر شدند. بیضایی آن شب درباره آسیبهایی که سانسور «در موقعیت تئاتر و سینما» ایجاد کرده، حرف زد و در ادامه شاعران یکی یکی آمدند تا سرودههایشان را بخوانند. «اثرات سوء ممیزی و تفتیش» نام سخنرانی بهرام بیضایی بود. وقتی نوبت به شعرخوانی سیروس مشفقی رسید هوشنگ گلشیری که آن شب مجری برنامه بود، گفت شاعر بعدی سیروس مشفقی است؛ شاعر و فیلم ساز. کارگردان فیلم شکفتن که فقط یک بار و تنها یک سانس در شهر قصه نمایش داده شد. کتابها «پشتِ چپرهای زمستانی»، «پاییز»، «نعره جوان»، «لوکوموتیو»(در ممیزی) و «سناریوی بزرگ سربداران» که میفرمایند بعد از یک سال و نیم نه آره گفتند نه نه!»
مشفقی تا پشت میکروفون رسید گلویش را صاف کرد و خواند: «چشمهایی نافذ،
با سبیلهایی تابیده، سربالا
شمشیری در پهلو
خندان، خندان، خندان
حتی وقتی میخواهد بمبی اندازد تا جلادی را به درک واصل سازد
خندان، خندان، خندان
مرد آزادی، مرد عصر مشروطیت
خندان، خندان، حیدربمبی، حیدرخان، حیدرخان
با وجود حضور پی در پی او در سالهای فعالیتش پیش از انقلاب در عرصه انتشار کتابهای شعری، مشفقی بعد از انقلاب انگار دل و دماغی نداشت یا دلیلی برای ادامه آن همه شور و شوق. تنها مجموعه شعر دیگری که با نام او بعد از انقلاب به بازار آمد «عشق معنی میکند حرف مرا» نام داشت که سال 1381 منتشر شد.
او در یک دهه گذشته معمولا مریض احوال بود و در جلسات و مراسمی که از او برای حضور دعوت میکردند، حاضر نمیشد. دیروز شنبه دهم خردادماه خبر آوردند که در بیمارستان فیروزگر درگذشته است. علت رفتنش را نارسایی تنفسی اعلام کردهاند. بعضی گفته بودند شاید او هم دچار بیماری کرونا شده بوده، اما ظاهرا به گفته یکی از دوستانش و به نقل از پسر او پاسخ تست کرونای سیروس مشفقی منفی شده است. حالا مشفقی با اسبی زین کرده رهسپار سرزمین آشتی شده است. سرزمینی که روزگاری در یکی از اشعارش هوای رفتن به آن را فریاد کرده بود. او در بخشی از شعرش که سال 1347 در مجله «آرش» منتشر شد، نوشته بود:
«اسب رهوار مرا زین کن
توشهی من غصههای دمدمِ عصرِ بیابانها
توشهی من صحبتِ شیرینِ چوپانهای صحرایی
و نصیحتهای پیرِ روستا - در پای آن پرچین
توشهی من سرخیِ آفاقِ مشرق در غروبِ کوهساران است
من هوای سرزمین آشتی دارم
ها بده بر ترکِ اسبِ راهوارِ خوبِ من بنشین
و ببین من با کلاغِ کینهتوزیها چه خواهم گفت
و ببین من با مترسکها چه خواهم کرد
و به یاد آور که من تلخم
و به یاد آور که من خونم
و به شب باید بگویم: مهربانتر باش.»
کافه فیروز» و «کافه نادریِ» تهران در آن سالها پاتوق او و دوستان هم مسلکش بود. در جراید گوناگون پیش ازانقلاب میشد از او و اشعارش نام و نشانی دید، اما انگار پس از انقلاب او هم همچون بسیاری از اهالی ادبیات و شعر خزیده در گوشه تنهایی و سرگرم در گوشه عزلت بود.
پاییز سال ۱۳۵۶، جمعی از نویسندگان و شاعران ایران در انستیتوی گوته تهران گرد هم آمدند و کاری کردند که سبب شد فضای سیاسی کشور دگرگون شود. ابتکار راهاندازی این جلسات با کانون نویسندگان ایران بود. بر اساس برنامهریزیهای انجام شده قرار بود شاعران و نویسندگان ایرانی ۱۰ شب به شکل علنی حزب رستاخیز را محکوم کنند و درباره خفقان، لجنزار بیقانونیهای تنگچشمانه و برداشتهای فاشیستی نظام حاکم حرف بزنند.
در شبهای گوته نویسندگانی که همگی با رژیم شاه مخالف بودند، آشکارا به انتقاد از آن پرداختند. شب پایانی هم اتفاقاتی را درپی داشت که میتوان به عنوان نقطه آغازی برای حضور تودههای مردم در خیابانها و تظاهرات علیه رژیم شاه به حسابش آورد. همه شرکت کنندگان در نهایت با پایان برنامه در دهمین شب، به خیابان ریختند و با ماموران درگیر شدند. یک دانشجو کشته شد، هفتاد نفر زخمی شدند و بیشتر از صد نفر هم دستگیر شدند. این اعتراضات به تظاهرات دانشجویان در روز 16 آذر ضمیمه شد. بازداشت شدگان شبهای شعر گوته در دادگاههای غیرنظامی محاکمه شدند و در نتیجه اغلبشان حکم آزادی گرفتند و عدهای از آنان احکام سبک. این ماجرا، به عموم جامعه پیام مشخصی را مخابره کرد.
سومین شب از شبهای گوته با سخنرانی بهرام بیضایی و شعرخوانی محمد زهری، طاهره صفارزاده، سیروس مشفقی، فاروق امیری و محمد کسیلا برگزار شد.
این شب را نقطه عطف شبهای شعر گوته دانستهاند. اولین شب در این برنامه 10 هزار نفر مخاطب حضور داشتند، اما باران باعث شد در شبهای بعد تعداد بینندگان به سه هزار نفر برسد. آن شب اما به تخمینِ گزارشِی از ساواک کمابیش 8 هزار بیننده در شبی بارانی در انستیتو گوته تهران حاضر شدند. بیضایی آن شب درباره آسیبهایی که سانسور «در موقعیت تئاتر و سینما» ایجاد کرده، حرف زد و در ادامه شاعران یکی یکی آمدند تا سرودههایشان را بخوانند. «اثرات سوء ممیزی و تفتیش» نام سخنرانی بهرام بیضایی بود. وقتی نوبت به شعرخوانی سیروس مشفقی رسید هوشنگ گلشیری که آن شب مجری برنامه بود، گفت شاعر بعدی سیروس مشفقی است؛ شاعر و فیلم ساز. کارگردان فیلم شکفتن که فقط یک بار و تنها یک سانس در شهر قصه نمایش داده شد. کتابها «پشتِ چپرهای زمستانی»، «پاییز»، «نعره جوان»، «لوکوموتیو»(در ممیزی) و «سناریوی بزرگ سربداران» که میفرمایند بعد از یک سال و نیم نه آره گفتند نه نه!»
مشفقی تا پشت میکروفون رسید گلویش را صاف کرد و خواند: «چشمهایی نافذ،
با سبیلهایی تابیده، سربالا
شمشیری در پهلو
خندان، خندان، خندان
حتی وقتی میخواهد بمبی اندازد تا جلادی را به درک واصل سازد
خندان، خندان، خندان
مرد آزادی، مرد عصر مشروطیت
خندان، خندان، حیدربمبی، حیدرخان، حیدرخان
با وجود حضور پی در پی او در سالهای فعالیتش پیش از انقلاب در عرصه انتشار کتابهای شعری، مشفقی بعد از انقلاب انگار دل و دماغی نداشت یا دلیلی برای ادامه آن همه شور و شوق. تنها مجموعه شعر دیگری که با نام او بعد از انقلاب به بازار آمد «عشق معنی میکند حرف مرا» نام داشت که سال 1381 منتشر شد.
او در یک دهه گذشته معمولا مریض احوال بود و در جلسات و مراسمی که از او برای حضور دعوت میکردند، حاضر نمیشد. دیروز شنبه دهم خردادماه خبر آوردند که در بیمارستان فیروزگر درگذشته است. علت رفتنش را نارسایی تنفسی اعلام کردهاند. بعضی گفته بودند شاید او هم دچار بیماری کرونا شده بوده، اما ظاهرا به گفته یکی از دوستانش و به نقل از پسر او پاسخ تست کرونای سیروس مشفقی منفی شده است. حالا مشفقی با اسبی زین کرده رهسپار سرزمین آشتی شده است. سرزمینی که روزگاری در یکی از اشعارش هوای رفتن به آن را فریاد کرده بود. او در بخشی از شعرش که سال 1347 در مجله «آرش» منتشر شد، نوشته بود:
«اسب رهوار مرا زین کن
توشهی من غصههای دمدمِ عصرِ بیابانها
توشهی من صحبتِ شیرینِ چوپانهای صحرایی
و نصیحتهای پیرِ روستا - در پای آن پرچین
توشهی من سرخیِ آفاقِ مشرق در غروبِ کوهساران است
من هوای سرزمین آشتی دارم
ها بده بر ترکِ اسبِ راهوارِ خوبِ من بنشین
و ببین من با کلاغِ کینهتوزیها چه خواهم گفت
و ببین من با مترسکها چه خواهم کرد
و به یاد آور که من تلخم
و به یاد آور که من خونم
و به شب باید بگویم: مهربانتر باش.»