ماسکهایی برای تمام فصول
رسول اسدزادهمحل تقسیمبندیشان در ساعاتِ یک روز کاری باهم تفاوت دارد. گروهی کُردی و لَکی حرف میزنند، گروهی ترکی و تعدادی تکرو هم از لهجه روانشان پیداست که مقیم مرکز هستند. در بین آنهایی که گروهی کار میکنند، یکی مانند پاسبخش پادگان است، همه گروه از او حرف شنوی دارند. وقتی رخوت و خواب آلودگیِ ساعاتِ نخستینِ روز، مترو و مسافرانش را رها میکند، محل اجتماع آنها هم تغییر میکند. در ایستگاهها روی صندلیها ریسه میشوند تا آن که شبیه پاسبخشهاست سهمُالقَطار آدمهایش را مشخص کند. کرونا حسابی پایش را بر گلوی کار و کاسبی آنها گذاشته و فشار میدهد. فروش هدفون و هندزفری، لباس زیر و شلوار راحتی، آدامس و لواشک، تاپ و شلوارک و زلم زیمبوهای عجیب در مترو از سکّه افتاده است، اوایلِ کرونازَدگی به یکباره مانند پرندگان مهاجرِ فصلی به ناکجاهایی که از آن آمده بودند بازگشتند. چشمغرههای تندوتیز مردم به آنها فهماند که در مظان اتهامِ پخش بیماری هستند. دَخلشان از رونق افتاده بود و وقتی میدیدند مردم به دنبال یقههای سهلالوصول هستند، برای گرفتن و متهم کردن، طوری جل و پلاسشان را جمع کردند و رفتند که غیبتشان به چشم هیچ دَیّارالبَشری نیامد. حالا که آبها از آسیاب افتاده آنها هم دوباره بهصورت خزنده و آرام به شریانهای زیرسطحیِ تهران باز گشتهاند. آنها هم مانند باقی مردم فاصله گذاریاجتماعی را تمرین کردهاند. اندک اندک جمع نامستانهشان رسیده و بازگشتشان هم مانندِ رفتنشان صامت و نامرئی است. مردم یقههای سهلالوصول را نیافتهاند، کرونا سیر طبیعی اوج و فرودش را سپری کرده و جارچیهای فقر دوباره به قطارها باز گشتهاند تا آدامس و لواشک و جوراب و بزک دوزک به مردم بفروشند. آنها بازگشتهاند تا از عمق زمین در تهران پول در آورند. چیزی که هیچ تغییر نکرده ماسکی است که بر صورت دختران و زنان دستفروش است، آنها قبل از کرونا هم ماسک میزدند ماسکی که نه برای پیشگیری از کرونا، بلکه برای پوشاندنِ چیزی مرموزتر است. شاید غرور زنانه، شاید مُهر فقر و محرومیتی که روزگار بر چهرهشان کوبیده، شاید برای پنهان کردنِ هویتی که غرور خانوادهای به آن بند است.