پزشک جمهور برای ایران
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2453
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


تراژدی فرزندکشی

مبین مولائی (پژوهشگر)
1. تراژدی ، موقعیتی است اجباری که در آن، قهرمان تراژیک باید در نبرد علیه امر مطلق شکست بخورد، سقوط کند یا بمیرد تا امر مطلق تأیید و شناسایی شود. در جهان تراژیک، موقعیت‌ها، تحمیلی، ناخواسته و گریزناپذیرند. یکی از موقعیت‌های کلاسیک تراژدی، مسأله انتخاب از میان ارزش‌های متضاد است؛ انتخابی که بر اساس آن، یکی از ارزش‌ها باید از بین برود. خشونت‌باری امر مطلق در این است که خواستار چنین انتخابی است و موقعیتی را تحمیل می‌کند که میسر شدن هرگونه سازشی را ناممکن می‌سازد. یکی از این انتخاب‌های ممکن، مرگ است؛ مطلق حریص است و خواهان همه‌چیز، و مرگ قهرمان، خود اثباتی بر این مدعی است. رومینا اشرفی، به مثابه قهرمانی تراژیک، در فرآیند دوست داشتن و دوست داشته شدنش، در موقعیتی تراژیک قرار می‌گیرد، موقعیتی که باید در نبرد علیه امر مطلق تاریخی- اجتماعی بمیرد؛ موقعیتی تحمیلی، ناخواسته و گریزناپذیر. همان‌طور که گذشت، در این موقعیت، یکی از ارزش‌های متضاد و متداخل، باید انتخاب شود و دیگری باید از بین برود که روشن است، همیشه باید امر مطلق انتخاب و تأیید شود و مورد متضاد دیگر، یعنی قهرمان تراژیک بمیرد.
2. در تراژدی، قهرمان تراژیک با هامارتیا یا خطای تراژیکی که منجر می‌شود، کفاره‌ای بیش از آن‌چه مستحقش بوده می‌پردازد و در همین‌جاست که برای ما تماشاگران تراژدی، کاتارسیس رخ می‌دهد: احساس ترس از گیرافتادن در موقعیتی مشابه و احساس هم‌دردی با غایت قهرمان تراژیک. از این ترکیب ترس و شفقت باید تزکیه و پالایش نفس رخ دهد. هامارتیای رومینا اشرفی، چه‌بسی، خروج از هنجار دوست داشتن و دوست داشته شدن بوده است، در بستری بنیادگرایانه که مایل است بر همه شئونات زندگی، هنجار تعریف کند و بدین‌ترتیب کفاره سنگینی می‌پردازد: مرگ. مرگ او، اتفاقی نیست که برای اولین بار در همین چند سال اخیر رخ داده باشد و نیز محدود به مرزهای ایران هم نیست: در کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، روسیه و استرالیا مواردی از این دست گزارش شده است. چیزی که باعث تکرار این تراژدی‌ها می‌شود، خلل در تجربه کاتارسیس است. جدای از احساس هم‌دردی با او و رنجی که می‌بریم، امروزه هر پدر یا مادری، باید این ترس را در وجود خود احساس کند که آیا او نیز می‌تواند برای چنین مسأله‌ای یا مسائلی دیگر، دست به کشتن فرزند خود بزند؟ و نیز هر پسر یا دختری باید این ترس را در خود احساس کند که آیا ممکن است روزی تنها به جرم دوست داشتن و دوست داشته شدن، توسط والدینش کشته شود؟ هر پدر و مادری باید به این پرسش مهم پاسخ دهند که تا کجا می‌توانند خروج از هنجارهای فرزندانش را تاب آورند و هر فرزندی باید پاسخ‌گوی این باشد که تا کجا می‌تواند تبعات خروج از هنجارها را بپذیرد. 3. فرزندکشی صرفا اتفاقی نیست که به حذف/مرگ فیزیکی یک انسان منجر شود. همین که سبب‌ساز وضعیتی شویم که فرزند ما در فرآیند مرگ تدریجی قرار بگیرد، فرزندکشی رخ داده است. تا زمانی که معانی ضمنی بی‌چون و چرایی مانند مالکیت بر مناسبات والدین و فرزندان وجود دارد، تا زمانی که مناسبات طبقاتی قدرت در روابط خانواد‌گی تنیده است، تا زمانی که هیچ شک و تردیدی نسبت به خروارها مفاهیم برساخته‌ای که لزوما هیچ ربطی به ما ندارند و سنگینی توان‌فرسای‌شان را با خود به دوش می‌کشیم و به دوش دیگران می‌گذاریم، نمی‌کنیم، چنین تراژدی‌هایی تکرار خواهند شد. باید معنا و مفهوم خانواده را از اساس به زیر سوال برد و بنا به ضرورت، دوباره آن را بازتعریف کرد. زمان، این قهار بی‌رحم، همه‌چیز را، دگرگون می‌سازد و تعاریف ما از مفهومی چون خانواده و روابط خانوادگی/ خویشاوندی از این قاعده مستثنی نیست. باید این دگرگونی را بپذیریم و بنیادگرایانه، پشت سر خود را نگاه نکنیم: با نگاهی به گذشته، باید به آینده بازگشت.