پدیدارشناسی یک قتل
حسین حجتپناه (جامعهشناس)رومینا دختر سیزده ساله تالشی، دچار عشقی زودرس میشود که خانواده وی با روابط عاشقانه رومینا و پسر مورد علاقهاش به شدت مخالف هستند. رومینا با پسر مورد علاقهاش از محل اقامت خود فرار میکند و پس از دستگیری، التماسکنان از مأموران میخواهد او را به خانوادهاش تحویل ندهند. بعد از تحویل رومینا به خانواده، پدر او زمانی که رومینا در خواب است، به طرز فجیعی با داس او را به قتل میرساند. مشابه این واقعه، بارها در نقاط مختلف جامعه ایران رخ داده است و این مرتبه به لطف و مدد فضای مجازی، همگان متوجه شدند و وجدان عمومی جریحهدار شد. مسأله قتل رومینا حد اعلای خشونت و گسست نسلی را نشان میدهد، اما واقعیت این است که جامعه با درجات کمتر، دچار شکاف نسلی و عدم مفاهمه جهانهای نسلهای پیشین و حاضر است.
پدیده قتل دختر به دست پدر، مشابه هر پدیده دیگری، وجوه و ابعاد مختلفی دارد، مانند ابعاد جنسیتی که همچون اکثر موارد رابطههای نافرجام دختر و پسر، در این جامعه دختر و خانواده دختر صدمه به مراتب بیشتری را میبینند.
این رخداد، حکایتگر وجدان جمعی جامعهای است که حقوق آن تنبیهی است و به جای راهگشایی و فرصت بازگشت به فرد متخلف از قواعد وجدان جمعی، او را حذف میکند و میکشد. اما از دیدگاه پدیدهشناسی، بعد از ماجرای فرار دختر و پسر و سپس دستگیری و عودت آنان به خانواده، این خانواده دختر هستند که با داغ ننگ مواجه شدهاند و در معرض انواع خشونتهای اجتماعی قرار میگیرند.
اعمال خشونت، انواع مختلفی دارد، از نگاه زیرچشمی گرفته تا خشونت کلامی و بدنی و دوری گزیدن از اجتماع. به قول اروین گافمن، جامعهشناس بزرگ، داغ ننگ باعث طرد از سوی افراد دیگر جامعه میشود و دیگران فاصله خود را با فرد مجرم افزایش میدهند. در چنین شرایطی، دختر و خانواده دختر عملا به قتلی غیر رسمی محکوم شدهاند. فشار اجتماعی ناشی از ارزشها و هنجارهای فرهنگی، آنان را روزی هزار مرتبه میکشد. داس پدر که گلوی دختر را بریده است، بیش از آن که محصول یک تصمیم شخصی باشد، ثمره ساختار اجتماعی است و بیش از آن که به شرایط و حالات روحی و روابط دختر و پدر وابسته باشد، با شرایط و تغییرات اجتماعی ارتباط دارد.
این واقعه، بیش از تحلیل روانشناسانه، نیازمند تحلیل جامعهشناختی است. چشم ها را باید شست، واقعیات را باید دید. به لحاظ نمادین، داس پدر بر گلوی دختر، نشانگر گسست نسلی بین اعضای خانواده و شکاف نسلی میان خانوادههای جامعه است. رومینا دختر مقتول حادثه، داستان سرگشتگی نسل حاضر را فریاد میزند. نسلی که از برخی هنجارهای تحمیلی ساختار موجود، به تنگ آمده است و میخواهد از آنان رها شود (فرار از خانه). نسلی که هم اعتراض دارد و هم بینش کافی ندارد. عشق زودرس دختر سیزده ساله نشانهای از نبود بینش کافی است. داس پدر علامت سرکوب است. سرکوب به دلیل عدم پاسخگویی و قدرت اقناع. پدر هرگز نتوانسته است دختر را نسبت به عواقب وخیم عشق زودرس قانع کند. واقعیت این است که جامعه امروز نمیتواند پاسخ قانعکنندهای به پرسشهای نوظهور نسل حاضر دهد.
اگر واقعیتها را نبینیم، شرایط بدتر هم میشود. پدر توان اقناع ندارد و به سرکوب و خشونت روی میآورد. پدر مسأله را حل نمیکند، میخواهد مساله را پاک کند. خانواده و دختر توان تعامل با یکدیگر را ندارند.
پدر خانواده برای تصمیم به قتل، در دوگانه غیرت و اخلاق گرفتار شده است. غیرت امری ظاهری است که جامعه به او تحمیل میکند و اخلاق امری باطنی. ظاهر و باطن که قاعدتا باید همسو باشند، در تعارض قرار میگیرند؛ حکایت جامعهای که ظاهر و باطن در آن همگرایی ندارند و واگرایی دارند.
مناسکگرایی یعنی واگرایی ابزار و اهداف. انسان اخلاقگرا، هدف است و غیرت، ابزار.
در شرایط ایدهآل، این دو باید در یک جهت باشند، اما در واقعیت امروز اجتماعی، ابزار و اهداف در تضاد هستند. پدر در برابر حادثه پیشآمده مستأصل است و توان مدیریت بحران را ندارد. هیچ بینش و منشی برای خروج از بحران در ذهن او نیست. او بدترین تصمیم ممکن را اتخاذ میکند. به اسم غیرت، اخلاق را قربانی میکند. فرزند خود را میکشد. این پیشآمد یکی از خشونتبارترین رخدادها است، اما با خشونت کمتر و فراوانی بیشتر، در جامعه ایران با شکاف نسلی مواجهیم. شکافی که اگر راه حل مدبرانهای برای آن اتخاذ نشود، آبستن حوادث تلخی خواهد شد.
امید که با تأمل، تعمق و پرهیز از شعارزدگی، با واقعبینی شرایط موجود، راه حلی علمی و عملی برای افزایش آگاهی جامعه بیابیم. ماجرای تالش یک هشدار جدی اجتماعی است، اگر چشمها را نبندیم. رومینا ما را به شستن چشمها، اندیشهورزی و پژوهش دعوت میکند.
پدیده قتل دختر به دست پدر، مشابه هر پدیده دیگری، وجوه و ابعاد مختلفی دارد، مانند ابعاد جنسیتی که همچون اکثر موارد رابطههای نافرجام دختر و پسر، در این جامعه دختر و خانواده دختر صدمه به مراتب بیشتری را میبینند.
این رخداد، حکایتگر وجدان جمعی جامعهای است که حقوق آن تنبیهی است و به جای راهگشایی و فرصت بازگشت به فرد متخلف از قواعد وجدان جمعی، او را حذف میکند و میکشد. اما از دیدگاه پدیدهشناسی، بعد از ماجرای فرار دختر و پسر و سپس دستگیری و عودت آنان به خانواده، این خانواده دختر هستند که با داغ ننگ مواجه شدهاند و در معرض انواع خشونتهای اجتماعی قرار میگیرند.
اعمال خشونت، انواع مختلفی دارد، از نگاه زیرچشمی گرفته تا خشونت کلامی و بدنی و دوری گزیدن از اجتماع. به قول اروین گافمن، جامعهشناس بزرگ، داغ ننگ باعث طرد از سوی افراد دیگر جامعه میشود و دیگران فاصله خود را با فرد مجرم افزایش میدهند. در چنین شرایطی، دختر و خانواده دختر عملا به قتلی غیر رسمی محکوم شدهاند. فشار اجتماعی ناشی از ارزشها و هنجارهای فرهنگی، آنان را روزی هزار مرتبه میکشد. داس پدر که گلوی دختر را بریده است، بیش از آن که محصول یک تصمیم شخصی باشد، ثمره ساختار اجتماعی است و بیش از آن که به شرایط و حالات روحی و روابط دختر و پدر وابسته باشد، با شرایط و تغییرات اجتماعی ارتباط دارد.
این واقعه، بیش از تحلیل روانشناسانه، نیازمند تحلیل جامعهشناختی است. چشم ها را باید شست، واقعیات را باید دید. به لحاظ نمادین، داس پدر بر گلوی دختر، نشانگر گسست نسلی بین اعضای خانواده و شکاف نسلی میان خانوادههای جامعه است. رومینا دختر مقتول حادثه، داستان سرگشتگی نسل حاضر را فریاد میزند. نسلی که از برخی هنجارهای تحمیلی ساختار موجود، به تنگ آمده است و میخواهد از آنان رها شود (فرار از خانه). نسلی که هم اعتراض دارد و هم بینش کافی ندارد. عشق زودرس دختر سیزده ساله نشانهای از نبود بینش کافی است. داس پدر علامت سرکوب است. سرکوب به دلیل عدم پاسخگویی و قدرت اقناع. پدر هرگز نتوانسته است دختر را نسبت به عواقب وخیم عشق زودرس قانع کند. واقعیت این است که جامعه امروز نمیتواند پاسخ قانعکنندهای به پرسشهای نوظهور نسل حاضر دهد.
اگر واقعیتها را نبینیم، شرایط بدتر هم میشود. پدر توان اقناع ندارد و به سرکوب و خشونت روی میآورد. پدر مسأله را حل نمیکند، میخواهد مساله را پاک کند. خانواده و دختر توان تعامل با یکدیگر را ندارند.
پدر خانواده برای تصمیم به قتل، در دوگانه غیرت و اخلاق گرفتار شده است. غیرت امری ظاهری است که جامعه به او تحمیل میکند و اخلاق امری باطنی. ظاهر و باطن که قاعدتا باید همسو باشند، در تعارض قرار میگیرند؛ حکایت جامعهای که ظاهر و باطن در آن همگرایی ندارند و واگرایی دارند.
مناسکگرایی یعنی واگرایی ابزار و اهداف. انسان اخلاقگرا، هدف است و غیرت، ابزار.
در شرایط ایدهآل، این دو باید در یک جهت باشند، اما در واقعیت امروز اجتماعی، ابزار و اهداف در تضاد هستند. پدر در برابر حادثه پیشآمده مستأصل است و توان مدیریت بحران را ندارد. هیچ بینش و منشی برای خروج از بحران در ذهن او نیست. او بدترین تصمیم ممکن را اتخاذ میکند. به اسم غیرت، اخلاق را قربانی میکند. فرزند خود را میکشد. این پیشآمد یکی از خشونتبارترین رخدادها است، اما با خشونت کمتر و فراوانی بیشتر، در جامعه ایران با شکاف نسلی مواجهیم. شکافی که اگر راه حل مدبرانهای برای آن اتخاذ نشود، آبستن حوادث تلخی خواهد شد.
امید که با تأمل، تعمق و پرهیز از شعارزدگی، با واقعبینی شرایط موجود، راه حلی علمی و عملی برای افزایش آگاهی جامعه بیابیم. ماجرای تالش یک هشدار جدی اجتماعی است، اگر چشمها را نبندیم. رومینا ما را به شستن چشمها، اندیشهورزی و پژوهش دعوت میکند.