خودروسازان در نمایی نزدیک‌تر
رضا صادقیان( روزنامه‌نگار)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2419
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


«یک قهرمان» و یک مستند؛

لطفاً به آن‌کس که باید، اعتبار دهید!

حامد بیکران‌بهشت (پژوهشگر اخلاق و فلسفه علم و فناوری)

همدلی| چند گاهی است که با آغاز اکران فیلم سینمایی «قهرمان»، ساخته اصغر فرهادی در خارج و داخل ایران، ادعایی از سوی آرزو مسیح‌زاده، سازنده مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت»، مبنی بر اقتباس فیلم‌نامه «قهرمان» از این مستند، در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها مطرح‌شده و بحث‌هایی را به دنبال داشته است. این مطلب با توجه به (حُسنِ) شهرت جهانی کارگردان «قهرمان» و ورود این اثر به‌عنوان نماینده ایران در رقابت‌های اُسکار سال 2022 حساسیت‌ها به این ادعا را بیشتر کرده است. آنچه این مجادله بر سر مالکیت فکری (intellectual property dispute) را از موارد رایج در سینما متمایز می‌کند، این است که زمینه بروز چنین ادعایی، کارگاهی آموزشی بوده است که در خلال آن، هنرجو (مسیح‌زاده) با نظارت و هدایت استاد (فرهادی)، مستند خود را ساخته است. از این نظر، مجادله فوق را می‌توان بسیار مشابه با مجادلاتی دانست که بر سر برون‌دادهای پژوهش‌هایی علمی رخ می‌دهد که در آن، استاد و دانشجو با یکدیگر مشارکت می‌کنند. در این متن، مجادله فوق را از نظر اصول اخلاق پژوهش و مالکیت فکری بررسی می‌کنم. به‌طور خلاصه به نظر می‌رسد که در این مجادله، قصور اخلاقیِ کارگردان «قهرمان» در بازشناسیِ نقش کارگردان «دو سر بُرد، دو سر باخت» در فیلم‌نامه «قهرمان»، صرفاً با اتکا به آنچه از سوی «تیمِ» فیلم «قهرمان» در قالب دو بیانیه با عناوین «پاسخ وکیل اصغر فرهادی به حاشیه‌های قهرمان» و «پاسخ تیم قهرمان به ادعاها و ابهامات» (در دو بخش) بیان شده، محرز است، بنابراین در استدلال برای اخذ این نتیجه، صرفاً از همین بیانیه‌ها - و البته با نگاهی به خودِ دو اثرِ موردبحث - بهره خواهم گرفت.
نکته نخست درباره مجادله فوق این است که این مجادله، در واقع، بر سر دو اثر است، نه یک اثر؛ هم بر سر فیلم‌نامه «قهرمان» و هم بر سر فیلم‌نامه «دو سر بُرد، دو سر باخت». در بخش نخست، به این پرسش می‌پردازم که مالکیت فکری فیلم‌نامه «دو سر بُرد، دو سر باخت» متعلق به کیست. ماجرای ساخت مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت» به روایت تیم «قهرمان» این‌گونه است که آقای فرهادی در کارگاهی آموزشی در مؤسسه «کارنامه» در سال 1393، «ایده یکسانی [را] برای ساخت کارهای کلاسی هنرجویان» به ایشان پیشنهاد می‌دهد: افرادی که اشیائی قیمتی یافته بودند، آن را به صاحبش بازگردانده بودند و به‌واسطه این کار در رسانه‌ها مورد تجلیل قرار گرفته و به‌نوعی به‌عنوان قهرمان معرفی‌شده بودند. در جلسه اول از کارگاه فوق، «ایده، موضوع و هدف کارهای کلاسی» برای هنرجویان مشخص می‌شود و هنرجویان فرایند ساخت مستندهای خود را با این ایده آغاز می‌کنند، بنابراین نخستین ادعایی که توسط تیم «قهرمان» بیان شده و بر آن بسیار تأکید می‌شود، این است که «ایده» مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت»، یعنی موضوع «اشیای گمشده» توسط فرهادی داده‌شده، اما هرچند فرهادی، «سوژه»هایی را برای ساخت مستندی با ایده «اشیای گمشده» در اختیار هنرجویان قرار می‌دهد؛ برخی از هنرجویان، ازجمله مسیح‌زاده، سوژه‌های خود را «از طریق جست‌وجو در اینترنت» پیدا می‌کنند و سوژه زندانی شیرازی و ماجرای مربوط به آن توسط مسیح‌زاده در جلسه سوم «مطرح می‌شود.» فرهادی «طرح، شکل اجرا و جهت مسیر هر سوژه‌ای» را برای هنرجویان مشخص می‌کند، بنابراین با توجه به این موارد، دو نتیجه اولیه خواهیم داشت:
(1)ایده «دو سر بُرد، دو سر باخت» و «طرح» آن توسط فرهادی پیشنهادشده است.
(2)سوژه «دو سر بُرد، دو سر باخت» توسط مسیح‌زاده پیشنهادشده است.
در ادامه کارگاه، فرهادی هنرجویان را در ساخت مستند خود، با ارائه مشورت و پاسخ به «چالش‌ها و مسائل محتوایی و فنی» و مشخص کردن «مسیر و چگونگی ادامه کارشان» راهنمایی می‌کرده است. در سایه این راهنمایی‌ها، ظاهراً (با توجه به خودِ مستند) مسیح‌زاده در سفری (چند سفر) به شیراز با افراد مختلفی ملاقات و مصاحبه می‌کند و جزئیات ماجرا را دنبال کرده و تلاش می‌کند تا همه افرادی را که در ماجرای فوق نقش داشته‌اند، یافته و حقیقت ماجرا را پیدا کند؛ هرچند به گفته تیم «قهرمان»، برخی از این پیگیری‌ها با پیشنهاد فرهادی انجام می‌شود، مانند جست‌وجوی خانمِ صاحب کیف، بنابراین، اگر فرهادی را استاد راهنما و مسیح‌زاده را دانشجوی تحصیلات تکمیلی فرض کنیم، گویی دانشجو پایان‌نامه خود را با هدایت استاد راهنما انجام داده است، بنابراین دو نتیجه دیگر نیز می‌توانیم بگیریم:
(3)پژوهش‌های «دو سر بُرد، دو سر باخت» و اجرای «طرح» اولیه آن (با جزییات) توسط مسیح‌زاده انجام‌شده است.
(4)در ساخت «دو سر بُرد، دو سر باخت»، فرهادی نقش راهنمای مسیح‌زاده را ایفا کرده است.
با این اوصاف، «دو سر بُرد، دو سر باخت» متعلق به کیست؟ تیم «قهرمان» چند بار تأکید می‌کند فرهادی از هنرجویان دوره خواسته بود تا نام او را به‌عنوان «ارائه‌دهنده ایده و طراح» در مستند(های) خود ذکر نکنند. ضمناً فرهادی دست‌نوشته‌ای را از مسیح‌زاده می‌گیرد که در آن اشاره‌شده است ایده و طرح «دو سر بُرد، دو سر باخت» متعلق به فرهادی بوده است. به این دست‌نوشته در ادامه بیشتر می‌پردازم، اما آیا نقش فرهادی در ارائه «ایده و طرح» مستندِ «دو سر بُرد، دو سر باخت» برای داشتن مالکیت فکری فیلم‌نامه این اثر کافی است؟ در پاسخ باید گفت، فیلم‌نامه یک مستند (مشابه با مقاله‌ای علمی) حاصل مجموعه‌ای از فعالیت‌ها است که یافتن سوژه، پژوهش درباره آن و یافتن ظرفیت‌هایی در آن سوژه که می‌تواند روایت خاص سازنده مستند از آن را شکل دهد، در کنار ایده و طرح اولیه و مشاوره و هدایت سازنده، بخش‌های مهمی از این فعالیت‌ها هستند. به‌این‌ترتیب، با توجه به اطلاعاتی که تیم «قهرمان» ارائه می‌کند، هرچند ایده اولیه، طرح کلی و راهنماییِ فرهادی در شکل‌گیری فیلم‌نامه نهایی «دو سر بُرد، دو سر باخت» مؤثر بوده است، مسیح‌زاده نیز با یافتن سوژه خاص زندانی شیرازی و پژوهش‌های مفصل در مورد واقعیت‌های مربوط به آن‌که به ظهور ظرفیت‌های این ماجرا برای شکل‌دهی یک روایت نسبتاً بدیع منجر شده‌اند، در فیلم‌نامه نهایی آن مستند نقش مهمی (و حتی عمده‌ای) داشته است، بنابراین می‌توانیم نتیجه بگیریم که مالکیت فکری فیلم‌نامه «دو سر بُرد، دو سر باخت» به‌طور مشترک به مسیح‌زاده و فرهادی تعلق دارد و این‌که سهم هر یک چقدر است، بحثی دیگر است که به جزئیات و بررسی‌های بیشتری نیاز دارد. همین‌جا باید نتیجه مهم دیگری بگیریم: مالکیت فکری بحثی صفر و یکی نیست که مثلاً صرفاً به صاحب ایده و طراح اولیه تعلق بگیرد، بلکه باید با در نظر گرفتن همه جوانب، نقش افراد مختلف در یک اثر نوآورانه بررسی‌شده و هریک اعتبار (credit) متناسب خود را از آن اثر دریافت کنند. این مطلب همان چیزی است که با این اصل اخلاقیِ مهم بیان می‌شود: به آن‌کس که باید، اعتبار دهید! (credit where credit is due)
اکنون، در بخش دوم به این پرسش می‌پردازم که فیلم‌نامه «قهرمان» متعلق به کیست. ظاهراً نگارش این فیلم‌نامه و برداشت و روایت خاص و نوآورانه‌ی موجود در «قهرمان» از ماجرای زندانی شیرازی توسط فرهادی (با همکاری برادرش، سعید فرهادی) انجام‌شده است، اما نقش مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت» در ظهور فیلم‌نامه «قهرمان» را نیز می‌توان چنان دانست که شاید بتوان گفت درصورتی‌که این مستند ساخته نشده بود، فیلم‌نامه قهرمان نیز هرگز پدید نمی‌آمد؛ دست‌کم نه به شکل فعلی. این ازآن‌جهت است که آشناییِ فرهادی با سوژه زندانی شیرازی و جزئیات ماجرای آن و آگاهی از ظرفیت‌های آن ماجرا برای تبدیل‌شدن به فیلم‌نامه‌ای نوآورانه از طریق مسیح‌زاده صورت گرفته بود. در این‌صورت، می‌توان نتیجه گرفت:
(5)«دو سر بُرد، دو سر باخت» نقش مهمی در شکل‌گیریِ فیلم‌نامه «قهرمان» داشته است.
اگر نتیجه بخش قبل را که بخشی (احتمالاً عمده) از مالکیت فکریِ «دو سر بُرد، دو سر باخت» به مسیح‌زاده تعلق دارد در کنار نتیجه فوق قرار دهیم، می‌توان نتیجه گرفت فرهادی باید بخشی از «اعتبار» فیلم‌نامه «قهرمان» را به مسیح‌زاده می‌داد. تیم «قهرمان» اما عملاً نتیجه‌ی فوق را رد می‌کند و بر این باور است که فیلم‌نامه «قهرمان»، «برداشتی آزاد» از ماجرای زندانی شیرازی بوده است که «پیش از آن در روزنامه‌ها و همچنین گزارش تلویزیونی پخش‌شده در شبکه‌ی استانی فارس» منعکس شده بود و در دسترس همگان قرار داشت و به‌واسطه این مطلب، نقش مسیح‌زاده و «دو سر بُرد، دو سر باخت» در شکل‌گیریِ فیلم‌نامه را انکار می‌کند. وکیل این فیلم نیز در این مورد می‌نویسد: «برخلاف ادعای ناصحیح خانم آزاده مسیح‌‌زاده، سوژه مذکور توسط ایشان کشف نگردیده است، بلکه این خبر از قریب به یک سال پیش از شروع دوره فیلمسازی مستند، در سطح گسترده‌ای در جامعه انتشار یافته است»، اما این ادعا چقدر قابل‌قبول است؟ واقعیت این است که اگر چنین ادعایی را بپذیریم، آنگاه تأکید تیم «قهرمان» بر این‌که «ایده» «اشیای گمشده» در مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت» متعلق به فرهادی بوده است نیز قابل‌قبول نیست. مگر جز این است که این ایده نیز بارها به شیوه‌های مختلف در رسانه‌ها مطرح‌شده بود و به انحای مختلف دست‌مایه برخی آثار تلویزیونی و سینمایی قرار گرفته بود؟ بله، درست است که اخبار، سوژه‌ها و ایده‌ها در دسترس همه قرار دارند، اما معمولاً یک نفر یا گروه برای نخستین بار آن‌ها را دست‌مایه اثر نوآورانه‌ی خود قرار می‌دهد و باز تکرار می‌کنم، اگر سوژه زندانی شیرازی توسط مسیح‌زاده دست‌مایه ساخت «دو سر بُرد، دو سر باخت» قرار نگرفته بود، فیلم‌نامه قهرمان نیز هرگز پدید نمی‌آمد؛ دست‌کم نه به شکل فعلی‌اش. این مطلب صرفاً به سوژه «دو سر بُرد، دو سر باخت» مربوط نمی‌شود، بلکه به همه‌ی ابعادی مربوط می‌شود که مسیح‌زاده با پژوهش خود از آن سوژه استخراج کرده بود.
به نظر می‌رسد فرهادی خود به نقش «دو سر بُرد، دو سر باخت» در شکل‌گیری فیلم‌نامه «قهرمان» آگاه بوده است. دست‌نوشته‌ای که فرهادی از مسیح‌زاده می‌گیرد و در آن قیدشده «ایده و طرحِ» مستند مسیح‌زاده به فرهادی تعلق داشته است، می‌تواند نشان دهد فرهادی به نقش آن مستند در فیلم‌نامه خود واقف بوده است.
در بخش سوم، قدری به این دست‌نوشته و ارزش آن به لحاظ اخلاقی می‌پردازم. ادعا این است که این دست‌نوشته از مسیح‌زاده گرفته‌شده تا از طریق آن، «برای پرهیز از هرگونه سوءتفاهم»، مسیح‌زاده تأیید کند که «ایده و طرح» مستندش متعلق به فرهادی است و این دست‌نوشته صرفاً جایگزین قید نام فرهادی در تیتراژ مستند بوده است که به درخواست خود فرهادی انجام‌نشده بود. این دست‌نوشته، حتی اگر با رضایت کامل مسیح‌زاده نوشته‌شده باشد، به‌هیچ‌عنوان نمی‌تواند نافی نقش او در مستند «دو سر بُرد، دو سر باخت» باشد. در واقع، مطابق قاعده «به آن‌کس که باید، اعتبار دهید»، می‌توان گفت که حتی خودِ کسی که سهمی از یک اثر نوآورانه دارد نمی‌تواند سهم خود را از آن اثر انکار کند. این مطلب زمانی اهمیت دارد که بدانیم در کنار اعتباری که مالکان فکریِ آثار نوآورانه از اثر خود دریافت می‌کنند، مسئولیت آن آثار را نیز بر عهده دارند. در این صورت، اگر مثلاً در یک مستند، اصول اخلاقی زیر پا گذاشته شود - مثلاً روایتی نادرست از یک رویدادِ واقعی به مخاطب القا شود - آنگاه همه مالکان فکریِ آن مستند در آن عمل غیراخلاقی به‌طور مشترک مسئول هستند. به‌این‌ترتیب، حتی اگر مسیح‌زاده در دست‌نوشته‌ی فوق اقرار می‌کرد مالکیت فکری مستند او «به‌طور کامل» متعلق به فرهادی است، این دست‌نوشته به لحاظ اخلاقی فاقد ارزش می‌بود و مانع ادعای بعدی مسیح‌زاده در نقش او در مستند خود نبود، هم‌چنان‌که درخواست فرهادی از هنرجویانش مبنی بر این‌که نام او را در تیتراژ مستندهای خود ذکر نکنند، مانع از آن نمی‌شود که سهم او را از آن مستندها انکار کنیم؛ فرهادی نیز بخشي - کم یا زیاد - از «اعتبار» آن مستندها را کسب می‌کند و البته نه همه اعتبار آن را.
در بخش چهارم، به مطلبی دیگر می‌پردازم. تیم «قهرمان» در بیانیه خود به این مطلب اشاره می‌کند که مستند مسیح‌زاده در ابتدا 29دقیقه بوده است و او پس از آن‌که در مورد فیلم‌نامه «قهرمان» ادعای خود را مطرح کرده، نسخه‌ای 44دقیقه‌ای از مستند خود را در شباهت با فیلم «قهرمان» مجدداً تدوین می‌کند و ازاین‌رو، نسخه 44دقیقه‌ای نمی‌تواند مبنای مقایسه با فیلم‌نامه‌ی «قهرمان» قرار گیرد. ازآنجایی‌که من به مستند 29دقیقه‌ای دسترسی نداشته‌ام نمی‌توانم در مورد تفاوت ساختاری و روایی آن با مستند 44دقیقه‌ای اظهارنظر کنم؛ اما تا آنجا که به محتوای 15دقیقه‌ایِ افزون در دومین مستند تدوین‌شده مربوط است، نمی‌توان عدم انتشار آن تا پیش از اکران «قهرمان» را دلیلی بر عدم مالکیت فکریِ مسیح‌زاده نسبت به آن دانست. در واقع، اگر این 15دقیقه (و سایر بخش‌های فیلم‌برداری شده و منتشرنشده) از کار مسیح‌زاده را در شکل‌گیری «قهرمان» مؤثر بدانیم، آنگاه این مطلب که این بخش‌ها در قالب مستندِ 29دقیقه‌ایِ منتشرشده قرار نداشته‌اند، نمی‌تواند دلیلی باشد برای این‌که استفاده از آن‌ها در فیلم‌نامه «قهرمان» بدون دادنِ اعتبار لازم به مسیح‌زاده را مجاز بدانیم، زیرا مالکیت فکری یک اثر برای صاحب آن، صرفاً به آثار منتشرشده او محدود نمی‌شود، بنابراین، مسیح‌زاده (به‌طور مشترک با فرهادی) نسبت به همه بخش‌های فیلم‌برداری شده در مستند خود (پیش از تدوین نهایی) مالکیت فکری دارد و این بخش‌ها ظاهراً (طبق این گفته که راف‌کاتِ اولیه مستندها برای فرهادی پخش‌شده بودند) توسط فرهادی مشاهده‌شده بود و با توجه به شباهت‌های «قهرمان» و مستند 44دقیقه‌ای، می‌توان گفت بخش‌های منتشرنشده کار مسیح‌زاده نیز در شکل‌گیریِ فیلم‌نامه‌ی فرهادی مؤثر بوده‌اند.
در پایان، بر اساس استدلال‌های فوق، به نظر می‌رسد بخشی از «اعتبار» فیلم‌نامه قهرمان باید به مسیح‌زاده داده شود و عدم انجام این کار به‌نوعی مصداق سوءرفتاری (misconduct) است که در پژوهش علمی به سایه‌نویسی (ghost writing) معروف است؛ یعنی نادیده گرفتن حق فرد یا افرادی که در خلق یک اثر نوآورانه سهم مهمی داشته‌اند. این‌که این اعتبار چقدر باید می‌بود - یعنی مثلاً آیا می‌بایست مسیح‌زاده به‌عنوان کسی ذکر می‌شد که فیلم‌نامه با الهام از مستند او نوشته‌شده است یا می‌بایست در کنار نام سعید فرهادی از نقش او در شکل‌گیری فیلم‌نامه نیز قدردانی می‌شد یا شیوه‌ای دیگر برای بازشناسیِ نقش او در فیلم‌نامه - بحث دیگری است که به بررسی جزئیات بیشتر و نظر کارشناسی یک تیم متشکل از اصحاب سینما و متخصصان اخلاق و حقوق نیاز دارد، اما صرفاً بر اساس بیانیه‌های تیم «قهرمان» می‌توان گفت فرهادی به‌هرحال باید بخشی از «اعتبار» فیلم‌نامه خود را به مسیح‌زاده می‌داد. عجیب است که فرهادی حتی حاضر نشده تا در بخش پایانیِ تیتراژ «قهرمان» (در بخش «با تشکر از») نامی از مسیح‌زاده ببرد؛ جایی که از محسن چاوشی - احتمالاً به دلیل پخش بخشي از يک ترانه او در سکانس جشن گل‌ریزان - تشکر کرده است! البته در بیانیه تیم «قهرمان» تلویحاً به این نکته اشاره‌شده است که عدم ذکر نام مسیح‌زاده در بخش «تحقیق و پژوهش» در تیتراژ نسخه ارسالی به جشنواره‌ی کن، اشتباهی سهوی بوده است و تیم فوق پذیرفته است این اشتباه را جبران کند و نام مسیح‌زاده به تیتراژ اضافه شود (البته با این ملاحظه که «در حقیقت دستیاران کارگردان، مشاور حقوقی فیلم و برخی همکاران در شیراز، عهده‌‌دار بخش‌‌های نیازمند تحقیق و پژوهش در فیلم «قهرمان» بوده‌‌اند»). همین مقدار از اعتراف به نقش مسیح‌زاده در فیلم‌نامه «قهرمان» را نیز باید گامی روبه‌جلو برای «دادنِ اعتبار به آن‌کس که باید» دانست، اما تا آنجایی‌که می‌دانیم، همین مقدار از پذیرفتن نقش مسیح‌زاده در فیلم‌نامه‌ی «قهرمان» نیز سرانجام عملی نشده است.